eitaa logo
مهفــmahfa110ــا
177 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
228 ویدیو
3 فایل
جهت ارتباط با مدیر کانال @mahfa88 مـه = مهـدی فـا = فاطمه مهـدیِ فاطمه
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۶۷ پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله می‌فرمایند: اَحَبُّكُمْ اِلَى اللّهِ اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقا؛ محبوب ترين شما در نزد خدا، خوش اخلاق ترين شماست. مجمع البيان، جلد ۱۰، صفحه ۸۷ 🆔 @mahfa110
هدایت شده از بهنـــــــــام
ذکر روز پنجشنبــــــه 🆔 @mahfa110
خورشید بر ایوان تو ای پاک سرشت جز «سلسلة الذهب» حدیثی ننوشت گفتی «أنا من شروطها» یعنی، نیست جز عشق و محبت تو راهی به بهشت 🆔 @mahfa110
🔻 ۱۰۲ خاطرات سردار گرجی به قلم، دکتر مهدی بهداروند چه در زندان استخبارات، چه در زندان‌های عمومی، چه در سلول‌های انفرادی، نگهبان و افسر و سرهنگ و بازجو و احدی حق ترحم به اسیر را نداشت. همه با درنده خویی رفتار می کردند. اگر کسی را می دیدند با اسیر ایرانی خوش و بش یا مهربانی می کند روزگارش سیاه بود. از آنجا که در زندان استخبارات مرکزی رحم و مروت وجود نداشت نام آن را «آتشکده» گذاشته بودیم. از آن زندان آتش می بارید. هر کاری می کردند مثل آتش جهنم سوزنده بود. حتی فحش هایی که می دادند مغز استخوانمان را می سوزاند؛ از فحاشی به امام خمینی تا فحش های رکیک ناموسی. از بزرگترین نیروی نظامی شان تا سربازانشان، در اولین برخورد با اسرای ایرانی، قصد غارت او را داشتند. هر روز که می‌گذشت بیشتر باورمان می‌شد حالا حالاها ماندگاریم و باید آرزوی آزادی را هم به ذهنمان نیاوریم. تصمیم گرفتم خودم را به خدا واگذار کنم تا هر چه او خواست همان بشود. توكل به خدا روحیه و حال معنوی خاصی برای من به وجود آورد. عباس و هوشنگ هم همین حالت را داشتند. یک شب به عباس و هوشنگ گفتم: «بچه ها، اگر خدا بخواهد که ما آزاد شويم، در یک چشم به هم زدن محقق می شود. ولی فعلا انگار اراده خدا بر این است که ما در زندان استخبارات عمر بگذرانیم.» عباس گفت: باید برای اوقاتمان برنامه ریزی کنیم؛ وگرنه در اینجا از بین می رویم.» تصمیم گرفتیم هر روز درباره موضوعات جدید صحبت کنیم. از خاطرات گذشته بگوییم و برنامه های مذهبی داشته باشیم تا روحیه‌مان دچار رکود نشود. ساعت پنج بعد از ظهر برنامه بازگویی خاطرات داشتیم. روز اول عباس و هوشنگ گفتند اول تو شروع کن» - از کجا شروع کنم؟ - از زندگی ات بگو؛ از دوران نوجوانی، از هر چه که دوست داری. و من شروع کردم: «من ۲۱ خردادماه ۱۳۴۲ در اندیمشک متولد شدم.» عباس گفت: «یعنی همان سالی که امام خمینی در جواب کسانی که از او پرسیدند یاران تو کجا هستند پاسخ داد سربازان من در گهواره ها شیر می خورند.» گفتم: «بله عباس جان، اما اجازه بده راحت سخنرانی کنیم و میان صحبت‌هایم نیا.» بچه ها خندیدند. عباس گفت: «بگو عزیزم. بگو.» ادامه دادم: «خانه ما در قسمت غربی شهر بود. شهر اندیمشک به دو منطقه تقسیم می شد؛ ساختمان و پشت بازار، شغل پدرم پارچه فروشی بود. چهار برادر و دو خواهر دارم. پدرم مرد زحمت کشی بود. او رزق و روزی نه نفر را فراهم می کرد. بعدها پدرم سل گرفت و توان کار کردن را از دست داد. از موقعی که یاد دارم پدرم اهل نماز و مسجد بود. هر روز قبل از اذان وضو می‌گرفت و آماده مسجد رفتن می‌شد. او همه ما را نصیحت می کرد که مراقب نماز اول وقت باشیم. ما را پند می‌داد که از حق الناس بترسیم. خودش هم هر ساله حساب خمسش را پرداخت می کرد. مادرم هم از طایفه بیرم وند خرم آباد بود. زمانی که انگلیسی ها در آبادان مشغول استخراج نفت بودند همراه خانواده اش به آبادان می رود. مدتی بعد پدربزرگم فوت می کند و مادرم در خانه دایی اش، که پلیس نفت آبادان بود، بزرگ می شود. مادرم برای خانواده دایی اش ارزش قائل است و همیشه می گوید محبت‌های دایی ام را تا زنده ام فراموش نمی کنم. همراه باشید.. 🆔 @mahfa110
☘ آرزوی ۴۲ ساله‼️ 🔴 از تا | پایان تلخ قمارباز 1⃣ سال هاست که از دار زدن او میگذرد‼️ 🔻صدام تکریتی سال ۱۳۶۱ خواب فتح هفتگی خوزستان را می‌دید، فقط در خرمشهر ۵۰ روز زمین‌گیر شد و سرانجام پس از نرسیدن به خواسته‌هایش خواهان صلح شد. سال‌هاست که از دار زدن او می‌گذرد! 2⃣ ریشه اش سال ۱۳۸۵ خشکید‼️ 🔻 کاسپار واینبرگر در سال ۱۳۶۶ وزیر دفاع دولت ریگان در آمریکا بود. او در آن سال صراحتاً اعلام کرد: ریشه ایرانیان را خواهد خشکانید! ؛ از آن روز تاکنون ۳۳ سال می‌گذرد. کاسپار واینبرگر مغرور در سال ۱۳۸۵ درگذشت ولی ملت ایران همچنان پابرجاست و نفوذ منطقه‌ای آنان تا سواحل مدیترانه گسترده شده است. 3⃣ آرزویش را به گور برد‼️ 🔻جان بولتون سال ۱۳۸۶ در گعده منافقین از آرزوهایش برای ختم انقلاب ایران و خوردن خرمای آن می گوید ؛ " انقلاب سال ۱۹۷۹ آیت‌الله خمینی تا جشن چهل‌سالگی‌اش دوام نخواهد آورد" ؛ اما الان بولتون در منزلش بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی ایران را میخواند و حرص میخورد!!! 4⃣ خوراک موریانه ها شده اند؛ 🔻سال ها شارون و شیمون پرز رئیس رژیم صهیونیستی علیه موجودیت ایران لفاظی کرد ؛ ایران مقتدر هست ولی دیگر خبری از موجودیت جناب پرز و قصاب صبرا نیست! 5⃣ میهمان حجاج بن ثقفی شده‼️ 🔻ابوبکر بغدادی خلیفه خودخوانده داعش و رهبر گرگ های تکفیری سال ۸۶ در یک فایل صوتی مدعی شد : ایران به دنبال اشغال مکه و مدینه و چپاول نفت منطقه خلیج فارس و به دنبال سیطره بر یمن است . عناصر داعش همان‌گونه که در موصل، رقه، حماه و دیرالزور جنگیدند و خون‌ها ریختند، در آینده نیز دشمنان خود را شکست خواهند داد. اکنون ابوبکر بغدادی همراه صدام و چنگیزخان مغول و هیتلرو ... در آن دنیا میهمان سفره حجاج بن یوسف ثقفی هستند! 6⃣ و حالا پایان دوران قمارباز: حیات سیاسی ترامپ هم با همه عربده ها به پایان رسید تا آرزوی سقوط انقلاب خمینی ۴۲ ساله شود!! 🖌 | «زبیگنیو » مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا در دوران کارتر مُرد ولی توصیه او برای کارترها همچنان زنده است: «ایران همواره در این منطقه وجود خواهد داشت و چه خوش‌مان بیاید، چه نیاید در منطقه خواهد بود. این به نفع ماست که از هرگونه درگیری اجتناب ورزیم». 🖌 🆔 @mahfa110
ذکر روز جمعــــــه 🆔 @mahfa110
با عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم کانال مهفا۱۱۰، طبق معمول روزهای ، مباحث را با عنوان تقدیم می‌کنیم. 🆔 @mahfa110
۲۹۸ 📘📘📘انتظار عامیانه،عالمانه،عارفانه ما نیازمندیم با عشق زندگی کنیم. با عشقی که بتواند انگیزه ای قوی برای تمام اجزای زندگی ما باشد. به دلیل آن درس بخوانیم، کار کنیم، تشــکیل زندگی بدهیم و... . اگر چنین عشقی پشت سر انگیزۀ رفتارهای ما نباشد زود دلسرد می شویم، از آسیبهای فراوان زندگی که تعدی به حقوق دیگران و تجاوز از فرمان های الهی است، در امان نخواهیم بود، اخلاقمان بد میشود و تعادل روحی نخواهیم داشت. هر کسی به خاطر مدرک تحصیلی درس بخواند، هر کس به عشــق مال، به عشق جاه، به عشق دنیا و... درس بخواند، به جای اینکه با این درس خواندن قلبش نورانی شود، رفتهرفته قلبش مکدر و ســیاه خواهد شد. این ما حصل بســیاری از روایات و سخنان علمای اخلاق است. باید به یک عشقی درس خواند و زندگی کرد که آن عشق بتواند جای این انگیزه های رایج و معمولی را بگیرد. از طرفی بالاخره ما هم تفریح می خواهیم؛ باید شــاد باشیم. بهترین نوع تفریح و تفرج روح هم، آن اســت که کســی را عمیقا دوست داشته باشیم، به صورتی که این دوست داشتن تمام وجودمان را پر کند و آتشمان بزند. اگر حرارت عشق و محبت، وجود کسی را آتش نزند، می ِ رود پای آتش منقل مینشیند. کسی که وجودش را شــراب محبت و ایمان گرم نکند، به شراب انگور پناه میآورد. چه چیزی میخواهد وجود تو را آتش بزند؟ چه چیزی میخواهد انرژی جوانی تو را به کار بگیرد؟ 🆔 @mahfa110
حضرت ولی‌عصر ارواحناه فداه می‌فرمایند: فَاغْلُقُوا أبْوابَ السُؤالِ عَمّا لا یَعْنیکُمْ وَ لا تَتَکَلَّـفُوا عِلْمَ ما قَـدْ کَـفَیتُمْ وَ أکْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإنَّ ذلِکَ فَرَجَکُمْ؛ درهاى سوال از چیزهایى را که براى شما مفید نیست ببندید و خود را در مورد دانستن چیزهاى غیرلازم به زحمت نیندازید، و درمورد تعجیل فرج زیاد دعا کنید زیرا که موجب فرج خواهدشد. بحارالانوار، جلد ۵۳، صفحه ۱۸۱ 🆔 @mahfa110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| آمده‌ام شاه، پناهم بده ... 🔹 نوای نقاره‌خانه که به صدا در می‌آید، عشق و ارادت خالصانه را می‌شود از ثانیه به ثانیه‌اش فهمید؛ عشقی که خادمان امام رضا علیه‌ السلام، واسطه رساندنش به گوش جهان هستند ... 🆔 @mahfa110
دعا برای شیعیان 🔺سحرگاهی در سرداب سامرا صدای ملایم امام (ع) را شنیدم که برای شیعیانش دعا می‌کرد و می‌فرمود: خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و باقيمانده گلِ ما خلق کرده‌ای، آن‌ها گناهان زيادی با اتکاء بر محبت و ولايت ما انجام داده اند؛ پس اگر گناهانشان ميان تو و آن‌هاست از آنان بگذر و ما را خشنود كن؛ و آنچه از گناهان آن‌ها در ارتباط با خودشان هست خودت اصلاح کن... و از آتش جهنم نجاتشان بده، و با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما. 📜 سيد بن طاووس هزار جمعه چشم ‌من، شدست چشمه‌ی غمت نیامدی! هنوز هم، هزار بار عاشقم 🆔 @mahfa110
🔻 ۱۰۳ خاطرات سردار گرجی‌زاده به قلم، دکتر مهدی بهداروند ما کنار ریل راه آهن و ایستگاه مسافربری زندگی می کردیم، در نزدیکی خانه ما درِ مسجد بود. یکی مسجد جامع که حجت الاسلام سید عبدالرحیم ذکری امام جماعت آن بود و دیگری مسجد حسین بن علی(ع) که امام جماعت آن حجت الاسلام صفایی و اصفهانی الاصل بود، خیلی از نیروهای انقلابی اندیمشک در این در مسجد رشد کردند و مشغول مبارزه شدند. در هفت سالگی، یعنی سال ۱۳۴۸، وارد مدرسه ابتدایی گنج دانش شدم. تا پایان دبستان در آن مدرسه بودم. مدرسه راهنمایی علامه معزی دومین مدرسه ای بود که وارد آن شدم. سه سال هم در آن مدرسه که دیوار به دیوار قبرستان بود درس خواندم. از پانزده سالگی، ضمن درس خواندن، سعی می کردم مسجد رفتن را فراموش نکنم.» دیدم عباس لبخند می زند. گفتم: «چه شده؟ باز تصمیم داری چه بگویی؟ خجالت نکشی راحت باش.» گفت: «پس تو درس سخنرانی و موعظه دادن را از همان نوجوانی یاد گرفته ای که این قدر خبره‌ای.» گفتم: «عباس جان، تو هم اگر پشتکار داشته باشی، یاد می‌گیری. حالا گوش کن.» بعد ادامه دادم: «سومین مدرسه ام دبیرستان مولوی بود که در خیابان سینا و نزدیک جاده اندیمشک ۔ تهران قرار داشت. از همکلاسی های من در آن مدرسه توکل قلاوند و حسن نوبری بودند. در آن مدرسه برای اولین بار انشای انقلابی و ضد رژیم نوشتم. موضوع انشا ششم بهمن و انقلاب سفید بود. موقع انشا خواندن من شد. گفتم که انقلاب سفید را شاه در سال ۱۳۴۱ به وجود آورد، ولی کم کم این انقلاب سفید رنگ خون به خود گرفت ... معلم وقتی این جملات را شنید عصبانی شد و اجازه نداد خواندن انشایم را ادامه دهم. موقع زنگ تفریح ناظم مدرسه مرا خواست و پس از نصیحت گفت که بار آخرت باشد. سال دوم دبیرستان در مدرسه قطب دزفول ثبت نام کردم.» هوشنگ پرسید: چرا دزفول؟» گفتم: «چون دزفول مدارس بهتر و معلمان متدین و ریشه دار تری داشت.» با یادآوری این خاطرات به گذشته سفر کردم. در دزفول سال دوم دبیرستانم مصادف شد با کشتار مردم در تبریز و قم. بعد از حادثه ۱۷ شهریور تهران، در بیشتر شهرها تظاهرات علیه رژیم پهلوی بر پا می شد. در دزفول هم مردم برای اعتراض به خیابان ها ریختند. خانه عمویم در منطقه تظاهرات بود. وقتی صدای تیراندازی را شنیدم می خواستم به خانه عمویم بروم که نیروهای شهربانی نگذاشتند. ناچار به خانه خواهرم که در جاده سد دز قرار داشت رفتم. زنگ در را که زدم خواهرم با چشمان گریان در را باز کرد. علت را پرسیدم. چیزی نگفت. داخل شدم. دیدم مادرم هم گریه می کند. وقتی مرا دید ناله‌ای کرد و گفت: «ای وای ... عبدالرحیم، پسر عمویت، شهید شده است.» پرسیدم: «کی؟ کجا؟» گفت: «در تظاهرات امروز دزفول.» فردای آن روز جسد عبدالرحيم را دفن کردیم. همراه باشید.. 🆔 @mahfa110