#شکرانه_رضوی_۱۰٩٧
امروز چهارشنبه ۱٣٩٨/۱٢/۱۴
امروز پیش از آنکه چیزی بخورید یا بنوشید، خواه یک وعده از خوراک روزانهتان باشد یا یک تکه میوه، لقمهای کوچک باشد یا نوشیدن حتی یک جرعه آب، یک لحظه تأمل کنید و به چیزی که میخواهید بخورید یا بنوشید خیره شوید و در ذهنتان یا با زبانتان کلمه ی "سپاسگزارم" را بلند بر زبان آورید. یک لقمه غذا بردارید و آن را واقعاً بچشید و ببینید نه تنها لذت شما را از غذا بیشتر خواهد کرد، بلکه باعث ایجاد حس قدرشناسی بیشتری در شما خواهد شد.
از بابت همه ی نعمت ها، از جمله
بینائی ام، چشائی ام، ذائقه ام...
#خدایا_شکرت...
🆔 @mahfa110
#گوهرانه_رضوی_۱۰٩٧
«زیبایی باطنی»
حضرت امام على عليه السلام می فرمایند:
زِينَةُ البَواطِنِ أجمَلُ مِن زِينَةِ الظَّواهِرِ؛
زيور درون، زيباتر از زيور برون است.
ميزان الحكمه، جلد ۵، صفحه ۱٣٨
@mahfa110
منطقه قرمز ۸
🌱همه دنبال آمار مرده هان، هیچ کس آمار ترخیصی ها رو نمیپرسه. مثلا از چه سن و سالین؟ چه حالی دارن؟ چقدر میمونن؟
🌱خبرهای خوب برای مردم عادیه. تا وقتی اینطوریه من خوشحالم چون معلومه وضعمون خوبه. کلا همیشه همینه. اونجایی که از شنیدن خبر بد مردم دردشون میگیره یعنی وضع جامعه خوبه. من از عادی بودن خیلی بدیها بین خارجی ها بیشتر از خود بدی اذیت میشم. مثل همین وضع فروشگاهها و خرید ماسکهاشون. یا نسبتشون با رفتارهای حاکمهاشون.
🌱وقتی یه بیمار مرخص میشه برای خودش هم یه اتفاق عادیه. من این همه ترخیصی دیدم، ولی ندیدم هیچ کدومشون یه لبخندی یه خوشحالی خاصی داشته باشن؟ ابدا.
🌱یکی ترخیص شده بود کلا همه دغدغه خودش و دخترش این بود، دفترچه بیمه اش رو کجا گذاشته. ناراحت و نگران دفتر چه بود. ایشالا پیدا شده باشه تا حالا.
🌱وقتی بیمارها ترخیص میشن، مثل یه مامان، تختشون رو ضدعفونی میکنیم ملحفه ها رو عوض میکنیم، آماده که بیمار دیگه ای بیاد. بعضی وقتها یه دفعه میبینی تمام تختهای یک اتاق خالی میشن به جز یکی دلم برای اون یکی میسوزه.
🌱جالبه که پیرمرد پیرزنهای سن بالا هم مرخص میشن. یه بار یه پیرمرد رو قرار بود مرخص بشه. رفتم دیدم دور خودش میچرخه، میخواست لباسهاش رو بپوشه، اما خیلی پیر بود نیاز به کمک داشت.
🌱کلا پیرترها رو که دیدید قلق دارن. یکی باید حواسش بهشون باشه پرستارها و نیروهای خدماتی نمیرسن. بعضی شون بهونه گیرن و بدخلقی میکنن. باید تو نخشون بری ببینی تو همون بدخلقی چقدر پدری میکنن و باحالن. بعضیشون خجالتی اند یکی بود چند ساعت بود تشنه اش بود، روش نمیشد بگه آب بدید.
🌱اما مهمترین خصلت همشون عزت نفسشونه. یکیشون حال ندار و پیر هم بود ولی میخواست بره دستشویی ناراحت میشد کمکش کنی. سخته به خدا.
🌱حالا این پیرمرد میخواست مرخص بشه، رفتم پیرهنش رو تنش کردم. با اینکه دیگه سرفه نمیکرد و تنگی نفسش خوب شده بود ولی ضعیف بود به خاطر سنش. نمیتونست دکمه هاشو حتی ببنده براش بستم . شلوارش رو خواستم بپوشم پاشو کرد داخل شلوار گفت خدا هیچ کسی رو محتاج فرزند نکنه. فکر کردم لابد بچه هاش هواشو ندارن. زیپ شلوارش رو هم بالا کشیدم. هیچی همراش نبود به جز دفترچه ای پر از شماره بچه ها و نوه هاش.
🌱سوار ویلچرش کردم تا دم در. دیدم پسرش که اون هم موهاش سفید بود با یه حال اضطرابی دوید خوشحالی رو میتونستم ببینم تو وجودش. مثل پروانه دور باباش میچرخید. عجب ! پیرمرد دعا میکرد محتاج همچین بچه ای نباشه؟
🌱کلا خدا آدمو محتاج هیچ کس نکنه. پدر رو بردیم تا دم ماشین. زیر بغلهای پیرمرد رو گرفتیم مثل سلاطین سوار ماشین شد. در ماشین رو بستیم. پسر گفت ممنون. بعدهم سوار شد و رفتند.
🆔 @mahfa110
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
#قسمت92
#نجوای_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها:
فرشتگان بال در بال پرواز میکردند و فرود میآمدند، آنچنانکه آسمان را به تمامی میپوشاندند.
دو فرشته پیش روی آنها بودند که طلایه دارشان به نظر میآمدند.
آمدند سلام کردند و مرا در هودج بالهای خود به آسمان بردند، ناگهان بوی بهشت به مشامم رسید و بعد باغها و بوستانها و جویبارها چشمم را خیره کردند.
حوریهها صف در صف ایستاده بودند و ورود مرا انتظار میکشیدند.
اول خندهای بسان واشدن گلی و بعد همه با هم گفتند:
🕊❣️خوش آمدی ای مقصود خلقت بهشت و ای فرزند مخاطب «لولاک لما خلقت الا فلاک».
ملائکه باز هم مرا بالاتر بردند.
قصرهای بیانتها، حلههای بیهمانند، زیورهای بینظیر.
آنچه چشم از حیرت خیره و دهان از تعجب گشاده میماند.
و بعد نهر آبی سفیدتر از شیر، خوشبوتر از مشک.
و بعد قصری. و چه قصری!
گفتم:
- اینجا کجاست؟ این چیست؟ از آن کیست؟
گفتند:
- اینجا فردوس اعلی است، برترین مرتبهی بهشت. منزل و مسکن پدر تو و پیامبران همراه او و هر که خدا با اوست. و این نهر، کوثر است.
قصر انگار از در سفید بود و پدر بر سریری تکیه زده بود.
مرا که دید، از جا برخاست، در آغوشم گرفت، به سینهاش چسباند و میان دو چشمم را بوسه زد. به من گفت:
- اینجا جایگاه تو، شوی تو و فرزندان و دوستداران توست. بیا دخترم که سخت مشتاق توام.
من گفتم:
- بابا! بابا جان! من مشتاقترم به تو. من در آتش اشتیاق تو میسوزم.
زنده شدم وقتی که باز- اگر چه در خواب- پیامبر را، پدر را صدا کردم و صدای او را شنیدم. یادم آمد که این افتخار، تنها از آن من است که میتوانم او را بیهیچ کنیه و لقب، بابا صدا کنم. وقتی آن آیه نازل شد که:
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضا...»
من پدر را پیامبر و رسول الله صدا کردم و او دستی از سر مهر بر سرم کشید و گفت:
- این آیه برای دیگران است فاطمه جان. تو مرا همان بابا صدا کن. تو به من بابا بگو. بابا گفتن تو قلب مرا زندهتر میکند و خدا را خشنودتر.
شاید او هم میدانست که چه لطفی دارد برای من، پیامبر با آن عظمت را بابا صدا کردن.
پدر گفت که همین امشب میهمان او خواهم بود.
#ان_شاءالله_ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
⚫️اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ
✍🏻 #به_قلم_سید_مهدی_شجاعی
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🆔 @mahfa110
و اکنون ؛ ذکـــرِ #یا_جوادالائمه ،
شبیه نَفَـــس ،
رزق این روزهای تنگدستی زمین است...
خوش آمدی گشایش تمامِ گرهها ☀️
🆔 @mahfa110
#شکرانه_رضوی_۱۰٩٨
امروز پنجشنبه ۱۳۹٨/۱٢/۱۵
نیروی معجزه آسای شکرگزاری سبب می شود جریان سلامتی در ذهن و بدن افزایش یابد، که می تواند برای بهبود سریع تر به بدن کمک کند. نیروی قدرشناسی، دست به دستِ مراقبتِ مناسب از بدن یا تعذیه یا توصیه های پزشکی می دهد که شما انتخاب کنید. ما باید بیشتر وقت ها احساس سلامتی، پر انرژی بودن و شادمانی داشته باشیم زیرا به این صورت است که می توانیم به امتیاز و شایستگی خود برای سلامتی کامل دست یابیم. واقعیت این است که خیلی از افراد این احساس را ندارند. بسیاری با بیماری، مسائلی در ساختار بدنی و مسائل روانی و افسردگی دست و پنجه نرم می کنند که تمامی اینها به معنای برخوردار نبودن از سلامت کامل است.
#خدایا_شکرت...
🆔 @mahfa110
#گوهرانه_رضوی_۱۰٩٨
رابطه با خدا و رابطه با مردم
حضرت امام على علیه السلام می فرمایند:
مَنْ أَصْلَحَ فيما بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ فيما بَيْنَهُ وَبَيْنَ النّاسِ؛
هر كس رابطهاش را با خدا اصلاح كند، خداوند رابطه او را با مردم اصلاح خواهد نمود.
بحارالأنوار، جلد ۷۱، صفحه ۳۶۶، حدیث ۱۲
🆔 @mahfa110
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ؛
خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا،
امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است،
آن راستگوى شهيد،
درودى بسيار و كامل، و پاك و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم، مانند برترين درودى كه بر يكى از اوليايت فرستادى.
🆔 @mahfa110
منطقه قرمز ۹
🔺ساعت ۱۲ و نیم شب بود، میخواستم برم تو بخش، چند بار زنگ زدم به مسوول هماهنگیمون که از پرستارها بود، گوشی رو برنداشت. با خودم گفتم یه ماسک میزنم میرم تو بخش لباس میپوشم.
🔺به سرباز دم در گفتم، ماسک هست؟ گفت آره زیاده. گفتم یکی برام پیدا میکنی؟ گفت چشم. رفت این ور و اون ور کلی گشت آخرش گفت. برو از فلان جا بگیر. ببخشید نمیتونم تا آنجا برم برات بگیرم. خندم گرفت. یعنی چی «ببخشید»؟
🔺اومدم برم بالا توی بخش، نگهبان جلوم رو گرفته، آقا کجا؟
هیچی میخوام برم توی بخش کمک.
صبر کن.
رفت پیش یه مسوول بالاتر. من هم دنبالش رفتم. طرف دو تا گوشی دستش بود. با یه حال نگرانی داشت چیزی رو پیگیری میکرد. صحبتش که تموم شد. گفت خانوم بارداره مبتلا شده. ایشالا که چیزی نمیشه.
🔺وقتی متوجه شد از طلبه هام. یه دست لباس داد با لبخند و گفت بپوش. نگهبان گفت بگذار کمکت کنم. همینطور که بندهای پشت لباسم رو میبست گفت ببخشید معطلت کردم.
پیش خودم گفتم: چه جالب! چرا میگه «ببخشید»؟!
🔺صبح کارم تموم شد دیدم مسوولی که دیشب بهش زنگ زده بودم، زنگ زد. پشت تلفن میگفت. آقا شرمنده دیشب استراحت میکردم جواب ندادم. خجالت کشیدم بد موقع زنگ زده بودم الان او داشت معذرت خواهی میکرد.
🔺رفتم فروشگاه بیمارستان آب میوه بخرم کارت کشیدم بعد یادم افتاد چند چیز دیگه هم باید بخرم اومدم کارت بکشم فروشنده گفت آقا ببخشید دوباره مجبور شدید کارت بکشید.
🔺یه دفعه احساس کردم کلا قراره امروزه یه درس تازه از محیط بگیرم، یه درس طلبگی جدید برای من آخوند. شما شاید بخندید ولی این روزها توی این بیمارستان درسهای طلبگی میگیرم که به جانم مینشینه.
🔺فهمیدم وقتی فضا پر از احساس «تعهد» و «مسوولیت» میشه همه بیشتر خودشون رو بدهکار هم میبینن تا طلبکار. این معذرت خواهی ها یعنی محیط رشد کرده. پر از تعهد و مسوولیت شده. و این یعنی صحنه پر از مقاومت شده. یا اینکه بهتره بگم مقاومت نهفته در جان این امت، داره خودش رو نشون میده.
🆔 @mahfa110