eitaa logo
مهفــmahfa110ــا
89 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
221 ویدیو
2 فایل
جهت ارتباط با مدیر کانال @mahfa88 مـه = مهـدی فـا = فاطمه مهـدیِ فاطمه
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 ۱۸۴ خاطرات سردار گرجی‌زاده به قلم، دکتر مهدی بهداروند در حالی که داشتیم با هم حرف می‌زدیم، نگاهم متوجه دست راست سید علاء شد، که انگشتر عقیق زیبایی در انگشتش بود. آن قدر زیبا بود که چشم هر کس را به خود جلب می کرد. گفتم عجب انگشتری داری؟» - خوشت می آید؟ - تا به حال انگشتری به این زیبایی ندیده بودم. .حالا منظورت چیست؟ نکند می خواهی آن را هم از من بگیری؟ - والا از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، این انگشتر چشمم را گرفته و دوست دارم آن را به من بدهی. البته اگر دوست داری. اگر این انگشتر را به من بدهی، همیشه موقع نماز برایت دعا می‌کنم. به خصوص که سید هم هستی. آن قدر مظلومانه و مؤدبانه حرف می زدم که رنگ چهره سید علاء عوض شد. آرام انگشتر را از انگشت در آورد و آن را کف دستم گذاشت و گفت: «این هم انگشتر، آن هم ماست و شیر و بیسکویت. دیگر چه می خواهی؟ تعارف نکن، بگو پسرم!» - سلامتی شما را می خواهم. - اگر چیز دیگری می خواهی، بگو تا بدهم. -نه، ممنون لطف شمایم. - تعارف نکن. خجالت نکش. عیبی ندارد بگو. خوب فکر کن شاید چیزی یادت رفته از من بخواهی؟ - نه نه. ممنون محبت‌هایت هستم. انگشتر را که در انگشت کردم، یادم آمد قبل از اسارت وقتی در جزیره در حال فرار بودم و پشت جاده مماس با جاده شهید جولایی دراز کشیده بودم، هر چه انگشتر و وسایل قیمتی داشتم همه را زیر خاک پنهان کرده بودم. علاقه زیادی به انگشتر به خصوص عقیق و فیروزه داشتم. انگشترهایم این چنین بودند این دوست داشتن من هم بر می گردد به روایتی که در کتاب اصول کافی خوانده بودم. امام صادق (ع) فرمودند: «هر کس انگشتر عقیق در دست داشته باشد و دعا کند، خداوند متعال حیا می‌کند که دعایش را مستجاب نکند.» در حال خودم بودم که سید علاء به کتفم زد و گفت: «علی کجایی؟ نکند به خاطرات گذشته سفر کرده ای؟» - بله! در ایران انگشترهای زیادی داشتم؛ ولی همه را از دست دادم. - حالا که انگشتر گیرت آمده، دیگر فکر کردن به آنها معنا ندارد. یادت نرود مرا در نمازهایت دعا کنی! با او خداحافظی کردم و در حالی که از گرفتن انگشتر ذوق کرده بودم به سلول آمدم. اكبر انگشتر را که دید با خنده گفت: «خوب علی آقا، مثل اینکه امروز حسابی کاسب شدی؟ خوش به حالت!» " - به هر حال، رزقی است که خدا نصیب ما می‌کند. - چرا فقط نصیب تو؟ - تو هم اگر می خواهی، تلاش کن گیرت می آید. عباس گفت: «علی آقا، هنوز هم تعجب می کنم چطور یک سرلشکر، نه یک ستوان یا گروهبان، این همه در عملیات های مختلف برای حفظ تاج و تخت و قدرت صدام جنگیده و چقدر مدال افتخار هم از دست صدام گرفته؛ ولی عاقبت با یک شوخی که قصد و غرضی هم در آن نبوده این طور بدبخت و راهی زندان میشود، واقعا سیستم اطلاعاتی عراق چقدر مواظب افراد است و به سرباز با سرلشکر رحم نمی کند.» - بعید می دانم ارتشی در دنیا این طور به فرماندهان عالی شان سخت بگیرد. - میدانی چیست؟ صدام برای حفظ حکومتش نه به کسی اعتماد دارد و نه به کسی رحم می کند؛ وگرنه تا حالا آب او را برده بود. - عباس، حق این سرلشکر هم زندان و تحقیر است تا بفهمد برای چه حیوانی زحمت کشیده است. بعضی افراد بعضی بلاها حق‌شان است و بی جهت برای آنها رخ نمی دهد. ساعت یازده شب، صدا زدم: «سید علاء، به نظرت با سرلشکر چه می کنند؟» گفت: «دعا می کنم کاری با او نداشته باشند و آزاد شود. برای عراق و حکومت زحمت کشیده است. ان شاء الله كنار خانواده اش برگردد. آخر او عمری خدمت کرده تا از درجه های پایین به درجه سرلشکری رسیده است. خدا کمک کند این همه سوابق او به راحتی به باد فنا نرود.» - خیلی ناراحت نباش. به هر حال کاری است که شده و خدا خودش بهتر می داند با بنده اش چگونه برخورد کند. من پیشنهادی برایت دارم که کارگشا است. آن را تجربه کرده ام و ردخور ندارد. - چه چیزی؟ بگو بلکه خدا کمک‌مان کرد. - سعی کن به حضرت عباس توسل کنی و از او بخواهی کمک کند تا شما از زندان خلاص شوید. مطمئن باش جواب می‌گیری و مسائل شما حل می شود و پیش خانواده هایتان بر می گردید. - حتما این کار را می کنم. در عراق و بين عرب ها اعتقاد به حضرت قمر بنی هاشم زیاد است. تو هم دعا کن مشکل ما حل شود. . مطمئن باش من هم دعا می‌کنم. - عباس گفت: «واقعا تو برای این سرلشکر که این همه جوانان ما را شهید کرده دعا می‌کنی؟» گفتم: «نه بابا، مگر بچه ای. ان شاء الله اعدام شود تا قدر صدام را بفهمد. من برای سید علاء دعا می‌کنم.» همراه باشید.. 🆔 @mahfa110
۱۴۳۴ امروز چهارشنبـــــــه ۱۴۰۰/۰۱/۲۵ حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد. ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ شکرگزاری ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ موهبت های زندگیتان ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باشید، ﻏﯿﺮﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭِ ﺧﯿﺮ ﻭ ﺑﺮﮐﺖ ﺭﺍ به روی خود بگشایید. ﭼﻮﻥ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺍﺣﺴﺎس هایی ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺎﺷﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺘﺸﺮ می کنید، ﻫﻤﻪ ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻣﻨﻔﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺧﻮﺍﻩ ﺁﻥ ﺣﺲ ﺣﺴﺎﺩﺕ، ﺧﺸﻢ، ﻧﺎﺭﺿﺎﯾﺘﯽ ﯾﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ می خواهید به شما بدهد. ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ نمی خواهید ﺑﻪ شما ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻣﻨﻔﯽ ﺳﺪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﺴﻠﻢ شماست ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ دارید شکرگزار باشید. ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ موهبت های الهی در زندگیتان می کنید ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﺩﺍﺷﺘﻦِ ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺪﺭﺩﺍﻥ باشید. ﻫﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ نعمت های زندگیتان را می شمارید ﻭ ﺟﻠﻮ می روید، نعمت های ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ می آورید ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ، سپاسگزار باشید. ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍلاﻥ ﺷﺮﻭﻉ کنید، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺟﺬﺏ، ﺍﻓﮑﺎﺭ شما ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ به شما خواهد داد. شما ﺩﺭ ﺯﻧﺠﯿﺮه ی ﻓﺮﮐﺎﻧﺲِ ﺷﮑﺮ ﻭ ﺳﭙﺎﺱ ﻗﻔﻞ می شوید ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺍﺯ آﻥ شما خواهد شد. ... 🆔 @mahfa110
۱۴۳۴ ماه رمضان و افزایش حسنات پیامبر مکرم اسلام صلى الله علیه و آله می‌فرمایند: شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ یُضاعِفُ اللّهُ فیهِ الحَسَناتِ وَ یَمحو فیهِ السَّیِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛ ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‌افزاید و گناهان را پاك مى‌كند و آن ماه بركت است. بحارالأنوار، ج ۹۶، صفحه ۳۴۰، حدیث ۵ 🆔 @mahfa110
ذکر روز چهارشنبه 🆔 @mahfa110
شهررمضان الذی انزل فیه القران با عرض تبریک حلول ماه مبارک رمضان و آرزوی توفیقات مضاعف برای شما عزیزان، به اطلاع می رسانیم که ان شاءالله هر روز یک جزء از کلام الله مجید را که بصورت تحدیر (تندخوانی) تلاوت شده است، در این کانال ارسال خواهیم کرد. امیدواریم ضمن دعوت دوستان و آشنایان خود برای عضویت در کانال مهفا، از ثواب قرائت کلام خدا نیز بهره مند شویم. 🆔 @mahfa110
هدایت شده از مهفــmahfa110ــا
تندخوانی_جزء_اول_استاد_معتز_آقایی.mp3
4.13M
(تندخوانی) جزء اول قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی زمان : ٣٣ دقیقه 🆔 @mahfa110
🔻 ۱۸۵ خاطرات سردار گرجی‌زاده به قلم، دکتر مهدی بهداروند روز پانزدهم بود و ما به هم عادت کرده بودیم. ساعت ده صبح استوار احمد وارد سالن شد و صدا زد: «سید علاء و گروهش آماده باشید باید بروید.» آنها در عرض نیم ساعت آماده شدند و سید علاء از پشت سلول با من و بچه ها خداحافظی کرد. آنها را از زندان بیرون بردند و نفهمیدیم چه بلایی سرشان آمد. پس از رفتن سید علاء، یک روز سرنگهبان جدیدی به محجر آمد. نام او احمد بود. به او عريف احمد می‌گفتند. دو نفر دیگر به نام های احمد در زندان مسئول بودند که یکی‌شان ملازم احمد بود و دیگری استوار احمد. استوار احمد ، همان کسی بود که برایمان هر هفته غذا، ماست، شیر، و میوه می آورد و به ما علاقه داشت. او اعتقاد پروپاقرصی به من داشت و روی حرف هایم حرف نمی زد. عريف (گروهبان) احمد از حيث منش و رفتار و فکر کاملا با استوار احمد فرق داشت. گاهی می آمد و یک سری دستورات را به نگهبان در زندان می داد و می رفت. بداخلاق و عصبانی مزاج بود. کسی از او دل خوشی نداشت. وقتی به داخل زندان پا می‌گذاشت، چه زندانی چه نگهبان همه عزا می گرفتند. آدم بهانه گیری بود. فقط نقاط ضعف را می دید و کاری به مسائل خوب و مثبت دور و برش نداشت. عريف احمد چاق بود و پاهای کوتاهی داشت. رنگ چهره اش هم مثل سیاه پوست های سودانی بود. روزهای اول با خودم می گفتم: خدا پدر و مادر استوار احمد را رحمت کند، این دیگر کیست؟» شاید یک ماهی از آمدن او گذشت، که از برخوردهایی که با او داشتم، فهمیدم در پس این چهره ظاهری، شخصیتی پنهان وجود دارد. او آدم ساده و به قول امروزی ها پیاده ای بود؛ گرچه خودش را نابغه و متفكر نشان می داد. از همین خصلت سادگی اش سعی کردم استفاده کنم و در کارهایم سود ببرم. دو هفته ای از رفتن سید علاء گذشته بود. ساعت ده صبح، عريف احمد وارد سالن زندان شد و با داد و بیداد گفت: «نگهبان... نگهبان، سریع در را باز کنید.» نگهبانها با شنیدن صدای او با عجله به طرف در اصلی زندان رفتند و ضمن باز کردن در، برای او احترام نظامی گذاشتند. در گوشه سالن برای رفتن به دستشویی کنار بچه ها ایستاده بودم. او با عصبانیت در حالی که عده ای زندانی را به جلو هل میداد گفت: «زود بروید جلو.» زندانی های جدید چند روز پس از رفتن سید علاء و دوستان نظامی اش به زندان آمدند. از لباس های بی درجه شان می شد فهمید کیستند. زندانیان بی هیچ حرفی داخل شدند. نگهبان در یک سلول را باز کرد و گفت: «همه بروید داخل.» بعد نگهبان در سلول را قفل کرد و رفت کنار عريف احمد ایستاد. او در حالی که دو دستش را در جیب های شلوارش فرو کرده بود، گفت: «به زندانیان جدید رحم نکنید. کسی با آنها صحبت نکند. آدم های خطرناکی هستند. فهمیدی؟» - بله قربان! عريف احمد تمام اتاق ها و توالت را بازدید کرد و با فریاد گفت: نگهبان، اینجا چرا این قدر کثیف است و بوی گند می دهد؟» . قربان، اینجا امکانات زیادی ندارد. - امکانات یعنی چه؟ سریع دستور بده اینجا تمیز شود. می روم و بار دیگر که برای بازدید آمدم، اگر تمیز نشده باشد بلایی سرت می آورم که عبرت دیگران شود. اینجا باید بهداشتی و زیبا شود و این قدر بوی کثافت ندهد. او حرف می زد و من به کف سالن و توالت ها نگاه می کردم. معمولا سوراخ فاضلاب را همه جا، چه در حمام چه در حیاط، شیب می دهند تا آب به راحتی وارد آن بشود و اطراف آن جمع نشود. در محجر، برخلاف همه جا، سوراخ فاضلاب سی سانت از کف زمین بالاتر بود و امکان تخلیه آب امکان نداشت. به عباس گفتم: تو اسم بنای این محجر را، که این طور کار کرده، چه می گذاری؟» - یک نفهم به تمام معنا. - چرا؟ - چون هر خری میداند جای فاضلاب پایین تر از زمین است ولی بنای این ساختمان شاهکار کرده و بالاتر ساخته است. تا این حرف را شنیدم خندیدم. عريف احمد یک مرتبه برگشت و گفت: «چه شده علی؟ چرا می خندی؟ کسی چیزی گفته یا یاد چیزی افتادی؟ بگو ببینم!» گفتم: «چیزی نیست. با بچه ها شوخی میکنم.» عباس گفت: «ما شب و روز در این کثافت کده زندگی می‌کنیم؛ ولی این آقا تحمل پنج دقیقه ماندن و تنفس در این هوای آلوده را ندارد.» گفتم: «ناراحت نشو. شاید همین اعتراض عريف احمد سبب خیر بشود. مگر نشنیدی عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد همراه باشید.. 🆔 @mahfa110
صبور بودن عاليترين نماد ایمان است، وخویشتن دارى عاليترين عبادت، ناكامى به معنى آزمايش است، نه شكست.. و نتيجه توکل واعتماد به خداوند، آرامش درون است. 🆔 @mahfa110
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ ؛ پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكرانه‏ ام را به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد. سوره مبارکه بقرة – ۲ شماره آیه: ۱۵۲ جزء: ۲ 🆔 @mahfa110
۱۴۳۵ امروز پنجشنبـــه ۱۴۰۰/۰۱/۲۶ فقط همین امروز بکوشید بیازمایید آیا می‌توانید یک روز را به گونه‌ای سپری کنید که هیچ گونه سخن منفی بر زبان نیاورید یا خیر؟ شاید اینکار به راستی دشوار باشد، اما شما می‌توانید به طورِ امتحانی آن را برای یک روز بیازمایید. برای انجام دادنِ این کار دلیلی مهم وجود دارد. بسیاری از ما نمی‌دانیم در طول روز چقدر منفی گویی می‌کنیم، اما پس از اینکه یک روز به سخنانمان توجه کردیم، به این موضوع پی می‌بریم. این نکته را به یاد داشته باشید: بر زبان آوردن هرگونه سخن منفی یا گله و شکایت کردن سبب می‌شود همان امور به زندگیمان جذب شوند. ... 🆔 @mahfa110
۱۴۳۵ قطرات محبوب نزد خدا حضرت امام سجاد عليه‌السلام می‌فرمایند: ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ عَزَّ و جلَّ مِن قَطرَتَينِ، قَطرَةُ دَمٍ في سَبيلِ اللّهِ ، و قَطرَةُ دَمعَةٍ في سَوادِ اللَّيلِ لا يُرِيدُ بِها العَبدُ إلاّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ؛ هيچ قطره اى نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از دو قطره نيست : قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در دل شبِ تار براى خداوند عزّ و جلّ مى ريزد. بحار الأنوار، جلد ۱۶، صفحه ۱۰ 🆔 @mahfa110