#گوهرانه_رضوی_۱۴۳۴
ماه رمضان و افزایش حسنات
پیامبر مکرم اسلام صلى الله علیه و آله میفرمایند:
شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ یُضاعِفُ اللّهُ فیهِ الحَسَناتِ وَ یَمحو فیهِ السَّیِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛
ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مىافزاید و گناهان را پاك مىكند و آن ماه بركت است.
بحارالأنوار، ج ۹۶، صفحه ۳۴۰، حدیث ۵
🆔 @mahfa110
شهررمضان الذی انزل فیه القران
با عرض تبریک حلول ماه مبارک رمضان و آرزوی توفیقات مضاعف برای شما عزیزان، به اطلاع می رسانیم که ان شاءالله هر روز یک جزء از کلام الله مجید را که بصورت تحدیر (تندخوانی) تلاوت شده است، در این کانال ارسال خواهیم کرد.
امیدواریم ضمن دعوت دوستان و آشنایان خود برای عضویت در کانال مهفا، از ثواب قرائت کلام خدا نیز بهره مند شویم.
🆔 @mahfa110
🔻#زندان_الرشید ۱۸۵
خاطرات سردار گرجیزاده
به قلم، دکتر مهدی بهداروند
روز پانزدهم بود و ما به هم عادت کرده بودیم. ساعت ده صبح استوار احمد وارد سالن شد و صدا زد: «سید علاء و گروهش آماده باشید باید بروید.» آنها در عرض نیم ساعت آماده شدند و سید علاء از پشت سلول با من و بچه ها خداحافظی کرد. آنها را از زندان بیرون بردند و نفهمیدیم چه بلایی سرشان آمد.
پس از رفتن سید علاء، یک روز سرنگهبان جدیدی به محجر آمد. نام او احمد بود. به او عريف احمد میگفتند. دو نفر دیگر به نام های احمد در زندان مسئول بودند که یکیشان ملازم احمد بود و دیگری استوار احمد. استوار احمد ، همان کسی بود که برایمان هر هفته غذا، ماست، شیر، و میوه می آورد و به ما علاقه داشت. او اعتقاد پروپاقرصی به من داشت و روی حرف هایم حرف نمی زد.
عريف (گروهبان) احمد از حيث منش و رفتار و فکر کاملا با استوار احمد فرق داشت. گاهی می آمد و یک سری دستورات را به نگهبان در زندان می داد و می رفت. بداخلاق و عصبانی مزاج بود. کسی از او دل خوشی نداشت. وقتی به داخل زندان پا میگذاشت، چه زندانی چه نگهبان همه عزا می گرفتند. آدم بهانه گیری بود. فقط نقاط ضعف را می دید و کاری به مسائل خوب و مثبت دور و برش نداشت.
عريف احمد چاق بود و پاهای کوتاهی داشت. رنگ چهره اش هم مثل سیاه پوست های سودانی بود. روزهای اول با خودم می گفتم: خدا پدر و مادر استوار احمد را رحمت کند، این دیگر کیست؟»
شاید یک ماهی از آمدن او گذشت، که از برخوردهایی که با او داشتم، فهمیدم در پس این چهره ظاهری، شخصیتی پنهان وجود دارد. او آدم ساده و به قول امروزی ها پیاده ای بود؛ گرچه خودش را نابغه و متفكر نشان می داد. از همین خصلت سادگی اش سعی کردم استفاده کنم و در کارهایم سود ببرم.
دو هفته ای از رفتن سید علاء گذشته بود. ساعت ده صبح، عريف احمد وارد سالن زندان شد و با داد و بیداد گفت: «نگهبان... نگهبان، سریع در را باز کنید.» نگهبانها با شنیدن صدای او با عجله به طرف در اصلی زندان رفتند و ضمن باز کردن در، برای او احترام نظامی گذاشتند. در گوشه سالن برای رفتن به دستشویی کنار بچه ها ایستاده بودم. او با عصبانیت در حالی که عده ای زندانی را به جلو هل میداد گفت: «زود بروید جلو.» زندانی های جدید چند روز پس از رفتن سید علاء و دوستان نظامی اش به زندان آمدند. از لباس های بی درجه شان می شد فهمید کیستند. زندانیان بی هیچ حرفی داخل شدند. نگهبان در یک سلول را باز کرد و گفت: «همه بروید داخل.» بعد نگهبان در سلول را قفل کرد و رفت کنار عريف احمد ایستاد.
او در حالی که دو دستش را در جیب های شلوارش فرو کرده بود، گفت: «به زندانیان جدید رحم نکنید. کسی با آنها صحبت نکند. آدم های خطرناکی هستند. فهمیدی؟»
- بله قربان! عريف احمد تمام اتاق ها و توالت را بازدید کرد و با فریاد گفت:
نگهبان، اینجا چرا این قدر کثیف است و بوی گند می دهد؟» . قربان، اینجا امکانات زیادی ندارد.
- امکانات یعنی چه؟ سریع دستور بده اینجا تمیز شود. می روم و بار دیگر که برای بازدید آمدم، اگر تمیز نشده باشد بلایی سرت می آورم که عبرت دیگران شود. اینجا باید بهداشتی و زیبا شود و این قدر بوی کثافت ندهد.
او حرف می زد و من به کف سالن و توالت ها نگاه می کردم. معمولا سوراخ فاضلاب را همه جا، چه در حمام چه در حیاط، شیب می دهند تا آب به راحتی وارد آن بشود و اطراف آن جمع نشود. در محجر، برخلاف همه جا، سوراخ فاضلاب سی سانت از کف زمین بالاتر بود و امکان تخلیه آب امکان نداشت. به عباس گفتم: تو اسم بنای این محجر را، که این طور کار کرده، چه می گذاری؟»
- یک نفهم به تمام معنا.
- چرا؟
- چون هر خری میداند جای فاضلاب پایین تر از زمین است ولی بنای این ساختمان شاهکار کرده و بالاتر ساخته است.
تا این حرف را شنیدم خندیدم. عريف احمد یک مرتبه برگشت و گفت: «چه شده علی؟ چرا می خندی؟ کسی چیزی گفته یا یاد چیزی افتادی؟ بگو ببینم!» گفتم: «چیزی نیست. با بچه ها شوخی میکنم.»
عباس گفت: «ما شب و روز در این کثافت کده زندگی میکنیم؛ ولی این آقا تحمل پنج دقیقه ماندن و تنفس در این هوای آلوده را ندارد.» گفتم: «ناراحت نشو. شاید همین اعتراض عريف احمد سبب خیر بشود. مگر نشنیدی عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد
همراه باشید..
🆔 @mahfa110
#ریحانه_رضوی
#زندگی_را_زندگی_کنیم
صبور بودن عاليترين
نماد ایمان است،
وخویشتن دارى
عاليترين عبادت،
ناكامى به معنى آزمايش
است، نه شكست..
و نتيجه توکل واعتماد به
خداوند، آرامش درون است.
#روزگارانتان_به_رنگ_خدا
🆔 @mahfa110
#آسمانه_رضوی
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ ؛
پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكرانه ام را به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد.
سوره مبارکه بقرة – ۲
شماره آیه: ۱۵۲
جزء: ۲
🆔 @mahfa110
#شکرانه_رضوی_۱۴۳۵
امروز پنجشنبـــه ۱۴۰۰/۰۱/۲۶
فقط همین امروز بکوشید بیازمایید آیا میتوانید یک روز را به گونهای سپری کنید که هیچ گونه سخن منفی بر زبان نیاورید یا خیر؟ شاید اینکار به راستی دشوار باشد، اما شما میتوانید به طورِ امتحانی آن را برای یک روز بیازمایید. برای انجام دادنِ این کار دلیلی مهم وجود دارد.
بسیاری از ما نمیدانیم در طول روز چقدر منفی گویی میکنیم، اما پس از اینکه یک روز به سخنانمان توجه کردیم، به این موضوع پی میبریم.
این نکته را به یاد داشته باشید: بر زبان آوردن هرگونه سخن منفی یا گله و شکایت کردن سبب میشود همان امور به زندگیمان جذب شوند.
#خدایا_شکرت...
🆔 @mahfa110
#گوهرانه_رضوی_۱۴۳۵
قطرات محبوب نزد خدا
حضرت امام سجاد عليهالسلام میفرمایند:
ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ عَزَّ و جلَّ مِن قَطرَتَينِ، قَطرَةُ دَمٍ في سَبيلِ اللّهِ ، و قَطرَةُ دَمعَةٍ في سَوادِ اللَّيلِ لا يُرِيدُ بِها العَبدُ إلاّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ؛
هيچ قطره اى نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر از دو قطره نيست : قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در دل شبِ تار براى خداوند عزّ و جلّ مى ريزد.
بحار الأنوار، جلد ۱۶، صفحه ۱۰
🆔 @mahfa110