محفل شهدا
❌شهادت بانوی ایرانی در روز شنبه، در لبنان! خانم معصومه کرباسی متولد ۱۳۵۹ در شیراز و فرزند حاج حس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 امام رضا علیهالسلام:
تصوف و صوفیگری، چیزی جز جهالت، گمراهی و حماقت نیست
@mahfel_shohada_hsu
محفل شهدا
#قسمت_نهم #شهيد_مهدي_زين_الدين حول و حوش عملیات خیبر بود . خیلی وقت می شد که از مهدی خبر نداشتم
#قسمت_دهم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
برگشتم دیدم همان جا ، دم در ، با پوتین خوابش برده . نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم . می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد . وقتی مرا در آن حالت دید ...
همان شب بود که گفت " من حالا تازه می خواهم شهید بشوم . " گفتم " مگر حرف شماست . شاید خدا اصلاً نخواهد که تو شهید بشوی . شاید خدا بخواهد تو بعد از هفتاد سال شهید شوی . " گفت " نه . این را زورکی از خدا می خواهم . شما هم باید راضی شوید . توی قنوت برایم اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک بخوانید . "
این دوره دوم با هم بودنمان در اهواز تقریباً یک سال طول کشید . من داشتم بزرگ تر می شدم . مادر شده بودم و دیگر آن جوان نازک دل سابق نبودم . لیلا جای پدرش را خوب برایم پر کرده بود .
خاطرات این دومین سال بیش تر در ذهنم مانده . کربلا رفتنش را یادم هست . یک بار دیدم زیر لباسهای من ، روی بند رخت یک لباس عربی پهن شده پرسیدم " مهدی این لباس مال شماست ؟ " گفت " آره . " گفتم " کجا بودی مگر؟ " گفت " همین طوری ، هوس کرده بودم لباس عربی بپوشم . " گفتم " رفته بودی دبی ؟ مکه ؟ " گفت " نه بابا ، ما هم دل داریم . " با موتور زده بود رفته بود کربلا . خودش آن موقع نگفت . بعدها که خاطرات سفرش را تعریف می کرد ، یک چیز خنده دار هم گفت . وقتی رفته بود ، همین جوری عادی با لباس عربی زیارت کرده بود و داشته بر می گشته که به یکی تنه می زنه ، به فارسی گفته بود " ببخشید " یک باره می فهمد که چه اشتباهی کرده .
ساختمانمان موش زیاد داشت . شب ها از ترس موش ها نمی توانستم به آشپز خانه بروم . یک موکت زدم به آن جایی که فکر می کردم محل آمد و رفت موش هاست . یک شب که مهدی آمد گفت " خیلی تشنمه . آب خنک خنک می خواهم . " گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، باید بری واسم درست کنی . " رفتم با ترس و لرز آب یخ درست کردم . وقتی برگشتم دیدم دارد می خندد . گفت " از همان اول که موکت را آن جا دیدم ، فهمیدم قضیه از چه قرار است . می خواستم سر به سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی یک کاری بکن از شرّ این راحت بشوم . " گفت " یک شرط داره . " من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرط می گوید . گفت " شرطش اینه که اگر موش ها رو گرفتم کبابشان کنی . " آن شب من دیگر اصلاً نتوانستم شام بخورم !
🌸پايان قسمت دهم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين 🌸
@mahfel_shohada_hsu
جانهای شما بهایی جز
بهشت ندارد،پس به
کمتر از آن نفروشید..!
امام علی علیه السلام
@mahfel_shohada_hsu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا تو بهشتی... یا امام رضا دلم برات تنگ شده
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
⚫️إنا لله و إنا أليه راجعون⚫️
حزب الله رسما ترور سيد هاشم صفی الدین را تأييد كرد😔😔
⚫️ حزب الله در بیانیه خود تایید کرد گروهی از فرماندهان حزب الله در کنار سید هاشم صفی الدین به شهادت رسیده اند.
#شهید_هاشم_صفی_الدین
#یحیی_سنوار
#لبنان
@mahfel_shohada_hsu
#گزارش_تصویری
✳️ همایش آوای مهر، همایش دانشجویان نوورود۱۴۰۳
🔸دانشگاه حکیم سبزواری
تالار اجتماعات شهیدآیت الله رئیسی
@mahfel_shohada_hsu