برادر بزرگ اردشیر، اصرار داشت تا اردشیر به خاطر توانمندیاش، در تحصیلات عالیه، به خارج از کشور و به هند، دانمارک، انگلیس برود و آنجا ادامه تحصیل بدهد.
با این وصف، اردشیر وارد سپاه پاسداران شد، خیلی طول نکشید که جنگ شد و رفت جبهه،
*هر چند وقت یک بار، مرخصی اجباری میآمد، اجباری یعنی وقتی تیر و ترکش که میخورد، زخمی که میشد، مجبور بود به بیمارستان برود، از آنجا که مرخص میشد، مدتی کوتاه میآمد منزل، دوران نقاهت را میگذراند و دوباره عازم جبهه میشد.*
✍به روایت مادر شهید
یک روز به او گفتم: آی اردشیر جان، مادر به فدایت، بیا زن بگیر، خندید و گفت: آدرس میخوای مادر؟ گفتم: بله که آدرس میخوام پسرگلم، یک برگه کاغذ گرفت، نوشت، گفتم بخوان، خواند: *«اول خیابان لاهیجان، گلزار شهداء قطعه ۲۵۵». *
در جبهه غلام امام حسین(ع) هستم
این آخری، بخواب که می رفت، می نشستم سیر نگاهش میکردم، یک حال دیگری داشت، توی خواب گاهی فریاد میکشید: «گردان حمله!» میگفتم: بخواب پسرم، این جا منزل است، چشم هایش را باز میکرد و میگفت: ببخشید مادر، خواب دیدم که در جبهه هستم. گفتم: پسرم، مگر در جبهه چه مسئولیتی دارید؟گفت:
*غلام امام حسین هستم مادر.*
هدیه به مقام والای حضرت علی( ع) و امام و شهدا خصوصا شهدای مدافع حرم حادثه اخیر ، حمد و قدر و صلوات 🌷🤲
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔هم اكنون حال وهوای گلزار
شهدای کرمان
🤲 دركنارِ مزارِ پدر، دعاگوی
همهی شما خوبانيم...