میدونی ...
یاد اون لحظه هایی افتادم که حضرت سکینه بالای سر پدرش رفت
و از رگ های بریده صدایی بلند شد:
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
شیعیان من،هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید!
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
ویاهنگامی که ازغریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من گریه کنید!
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
من، نواده پیامبر هستم که مرا بی گناه کشتند!
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند!
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمیـعاَ تَنْظُرونی
ای کاش همگی در روز عاشورا بودید و میدیدید!
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
که چگونه برای نوزادم آب خواستم و آنان رحم نکردند!
وسَقوه سهْم بغــــی عوض الماء المعین
و به جای آب، با تیر جفا او را سیراب کردند
یا لرزئ مصاب هدّ ارکان الحجون
وای!
چه فاجعه غم انگیز و دردناکی بود که براثر آن کوههای بلند مکه به لرزه درآمد!
وَیلهم قد جرحوا قلب لرسول الثَقلین
وای بر آنها که با این کار خود، قلب رسول را جریحه دار کردند!