فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
🌸صبح یعنی
🍀یک سبدخوشبختی
🌸یک بغل شادی
🍀یک دنیاعشق وخندیدن
🌸ازاعماق وجود
🍀صبح دوشنبه تون عاااااااالی
🌸الهے غیر ممکنهای
🍀زندگیتون امـروز
🌸ممکن بشه
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
••●❥🌷✧🌷❥●••
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ
سـﺎﺯ آﺭﺯﻭﯾﺖ ﺭﺍ بزند
ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﺶ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ آن می رود
《 #گذشته_هایت_راببخش 》
زیراآنها همچون کفشهای کودکیت
نه تنها برایت کوچکند
بلکه تو را
ازبرداشتن گامهای بزرگ بازمیدارند🌸
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
هر ایده ای که داریداگر با عشق به آن رسیدگی کنید یک روزی تنومند می شود،
و اگر به آن توجه نکنید مثل بذرکنارطاقچه می ماند
که هیچ وقت رشد نخواهد کرد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
به من اقتدا نکن
.
سرمای شدیدی خوردم ... تب، سردرد، سرگیجه ... با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست ... اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم ... .
.
یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم ... چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته ...
.
.
- مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ ... اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم... اینو گفت و برام یکم سوپ آورد ... یه روزی می شد چیزی نخورده بودم ... نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم ...
.
.
من که خوب شدم حاجی افتاد ... چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد ... .
.
اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن ... ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون ... شما نمی تونید به من اقتدا کنید ...
.
.
نماز اونها هم شکست ... پشت سرم نایستید ...
.
- می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ ... نماز همه مون رو شکستی ...
.
- فقط مال من شکست ... مال شما اصلا درست نبود که بشکنه ... پشتم رو بهشون کردم ... من حلال زاده نیستم ...
.
.
از درون می لرزیدم ... ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود ... پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد ... مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم... ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم ... بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه ...
.
.
دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم ... خدایا! برای تو نماز می خوانم ... الله اکبر ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
سرطان
.
سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... .
.
وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید ... مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن ... با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم ... تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم ... توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ...
.
.
یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ...
.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ ...
.
.
باورم نمی شد ... چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود ...
.
.
بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ... یه راست رفتم بیمارستان... حقیقت داشت ... حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود... خیلی پیشرفت کرده بود ... چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ... باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند ...
.
.
توی تاریکی شب، قدم می زدم ... هنوز باورش برام سخت بود ... توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ... جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد ...
.
.
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ... من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه ...
.
پاهام دیگه حرکت نمی کرد ... تکیه دادم به دیوار ...
.
.
خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
یه روز یه معلم از بچه ها میپرسه
آیا میدانید اولین کسی که غار را کشف کرد که بود؟
یه نفر از آخر کلاس دستشو میبره بالا میگه کلاغ
معلم ازش میپرسه چرا کلاغ؟😐
میگه چون میگه غار،غار،غار😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#کمی_شرح
بزرگی میفرمود:منظور این است که مرا در پیری و کِبَرِ سن،محتاجِ دیگران قرار ندی که همسر وفرزندانم را اذیت کنم که از منمراقبت کنند که هم مایه زحمت دیگران باشم وهم خودم از اینکه نمیتونم کارهای شخصی ام را انجام دهم،شرمنده باشم.
لذا اولین نعمتی که ازممیگیری،جانم باشد تا مایه زحمت دیگران نشوم
برای همین دعاکنیم که تاقبل از مرگ،باقدرت باشیم که محتاجِ کسی جز خدا نباشیم واگه روزی پیر و ناتوان شدیم،خدا جانمان رابگیرد
#کلام_امیر
#امیر_کلام
🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شما يادتون نمياد، حكم بمب داشت اين زود پزا تو آشپزخونه، از ترسمون وقتي صداي سوتش در ميومد هيشكي طرف آشپزخونه نميرفت 😁😁😂😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1