🎖🎖#پاسخ_تست_هوش🤩🤩
🔴پاسخ: گزینه A
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مثل چای!
خود شما وقتی یک چای تلخ مقابلتان میگذارند چه میکنید
با یکی دو حبه قند آن را شیرین میکنید و نوشیدنش را بر خود گوارا میسازید.
🔸سختیهای زندگی مثل همان چای تلخ است
و نعمتهای الهی درست شبیه همان حبه های قند،
️ و از آنجا که زندگی انسان بیرنج و مرارت نمیتواند باشد،
️خداوند توصیه میکند نعمت های مرا به یادآورید.
شب به خیر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🍃سلام صبحتون بخیر و آرامش
🌼یکشنبه تون بی نظیر
🌸امروزتان شاد و زیبا
🌼لحظه هایتان سرشار
🌸آرامش و دلخوشی
🌼 امیدوارم امروز خدا
🌸سرنوشتی دوستداشتنی
🌼زندگی پراز عشـق
🌸روزی فراوان ، لبی خندان
🌼و دلی مهربون براتون رقم بزنه
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#تندرستی
عدسی اگر با لیمو ترش🍋مصرف شود می تواند مغز را فعال و برای یادگیری آماده کند
از این رو توصیه می شود حداقل هفته ای یک بار عدسی مصرف کنید
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#شهرها_کشورها_و_اماکن_در_قرآن
📌 کعبه چند بار در قرآن ذکر شده است؟
کعبه خانه خدا در مکه ۱۴ بار در قرآن از جمله در سورههای بقره، آل عمران، و... به آن اشاره شده است.
📌 غار کهف در کجا آمده است؟
غار کهف در سوره کهف اشاره شده است.
📌 شهر حضرت شعیب کجاست؟
مدین شهر حضرت شعیب علیه السلام ۱۰ بار در قرآن در سوره های اعراف، توبه، هود و... آمده است.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
انقد که ایرانسل سعی کرده گولم بزنه تو مسابقه های اس ام اسی شرکت کنم😐
شیطان گولم نزده گناه کنم?😁
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
توجه توجه توجه 📣📣📣
#مسابقه_بزرگ😍
#مثل_حاج_قاسم♥️
#ستاره_دار 💫
نوبتی هم باشه نوبت #دهه_هشتادیاست 😌
🔸وقتشه که دیگه یواش یواش برای سالگرد 🏴 #شهادت_حاج_قاسم 🏴 دست به کار بشیم 💪 وقتشه دست به دست هم دیگه 🤝 یه کار بزرگ برای حاج قاسم انجام بدیم 😍 باید کاری کنیم که تموم مردم دنیـ🌍ــا از #مکتب_حاج_قاسم و کارهای بزرگش باخبر بشن😌✌️
♥️قراره #سفیر این پویش شما دانش آموزان باشید 😍😊 میپرسی چه جوری🤔؟
🌻فقط کافیه #کلیپ_هایی😁 رو که به مناسبت #سالگرد_حاج_قاسم تو کانالمون میزاریم با دقت 🧐 دنبال کنی و اونو برای دوستانت و هر کسی که میشناسی ارسال کنی📮📲
حواستون باشه کلیپ ها طی #پنج_روز به صورت #روزانه در اختیار شما قرار خواهد گرفت!!!
و سوالات❓به همراه فرم #پاسخ_نامه در روز #جمعه_دهم_دیماه در کانال سنجاق خواهد شد و شما باید بعد از دیدن کلیپ ها #عکس پاسخ نامه خودتون رو تا #سیزدهم_دیماه ، ساعت 23:45 به آی دی زیر در پیامرسان #شاد
🆔 @Basij_daneshamuzii
برامون ارسال 📲 کنید🤞🏻
🔸راستی به #صــد100 نفر برتــ🤩ــر 🤯😱که پاسخ های درست رو برامون ارسال کنند در روز #ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س جوایزی🎁 اهدا خواهد شد😍
ما در کانالمون منتظر شما #سفیران_حاج_قاسم هستیم👇
🆔 @MadreseyeEshgh
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_یازدهم
زد به شونه ام و گفت: بعله همین درسته!
بعد هم خانمم اینجایی که من میگم از شما سوال نمی کنن چه خبر؟!
از شما تحقیق میخوان...
پریدم بین حرفش و گفتم: نه محمد کاظم!
من اصلا خوشم نمیاد تفتیش کنم و توی کار مردم دخالت کنم و مدام توی زندگی این و اون سرک بکشم!!!!
یه خورده چپ چپ نگاهم کرد و گفت: دست شما درد نکنه! شما که زن منی این حرف رو بزنی تکلیف بقیه معلومه!
مگه ما توی زندگی مردم سرک میکشیم خانم!
اتفاقا ما فقط با اونهایی کار داریم که اهل سرک کشیدن توی همه چیز هستن!
حالا اگه لازم هم بشه برای پیدا کردن این جماعت کاری هم بکنیم که دوست نداشته باشیم ولی انجامش برای اسلام و انقلابمون منفعت داشته باشه ما هم انجام میدیم چون هدفمون مقدسه!
هر جایی که اولویتمون به جای دوست داشتن های خودمون هدف مقدسمون باشه میتونیم پیش بریم و پیش ببریم وگرنه که چه ها که نمیشه...
ضمنا عزیزم من منظورم از اینکه تحقیق میخوان انجام کار پژوهشی بود، نه کارهای مربوط به اداره!
کلا این بنده خدایی که میگم موسسه ی پژوهشی داره و ربطی به اداره نداره خیالت راحت!
گفتم: جون من، واقعا داری میگی هیچ ربطی به کارت نداره!
بدون توریه و توجیه و در نظر گرفتن مصلحت!
خندش گرفت گفت: از دست تو رضوان!
آره واقعا دارم میگم هیچ ربطی به کار من نداره!
لبخند رضایت بخشی روی لبم نشست و اومدم به سبک خودم با دو تا حرکت کماندویی_چریکی از محمد کاظم تشکر کنم و ابراز احساسات بروز بدم که دستای مبینا از پشت سرم، دور گردنم قفل شد!
تازه از خواب بیدار شده بود...
محمد کاظم با خنده گفت: خدا به من رحم کرد...
بعد انگار مبینا رو که دید خندش یکباره محو شد! رو کرد به من و گفت: راستی مبینا رو میخوای چکار کنی؟!
منم خیلی قاطع گفتم: نگران نباش آقا ، من حواسم هست از مسئولیت اصلیم جا نمونم!
شاید زحمتم چند برابر بشه ولی مهم اینه هدفم مقدسه!
و برای رسیدن بهش حاضرم تمام تلاشم رو بکنم!
وقتی قاطعیت من رو دید دوباره لبخند زد و گفت: خوب خداروشکر خانم ما جزو خواص و خوبان عالمه!
من هم حسابی ذوق زده از این جمله ی ناب تحسین برانگیز شدم...
اما با ورودم به مجموعه ای که محمد کاظم بهم معرفی کرده بود، خیلی طولی نکشید که فهمیدم با خواص و خوبان عالم خیلی فاصله دارم...
باورم نمیشد تغییر زندگیم از یه تحقیق پژوهشی شروع بشه!
اون هم یه تغییر بزرگ که دست تقدیر هم زمین و زمان رو براش مهیا کنه تا من رو محک بزنه که چند مَرده حلاجم !
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی_آنلاین_کجایند_فاطمیون_استاد_عالی.mp3
1.86M
کجایند فاطمیون؟
🎤حجت الاسلام عالی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸🍂شب با تمام یک رنگیش
🦋چه ساده آرامش میبخشد
🌸🍂چه خوب میشد ما هم
🦋مثل شب باشیم
🌸🍂یکرنگ ولی آرام بخش
🦋خدایا همهی ما را
🌸🍂عافیت بخیر بگردان
🌸شبتون بخیر🌸🍂
.. 🍃 🌸 💕 🍃 🌸 🌸 💕
❤️🍃بسم الله الرحمن الرحیم
❤️🍃امام على (عليهالسلام):
✅علمى كه اصلاحت نكند، گمراهى است
عِلمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ
📚غررالحكم؛ حدیث6294
🌹🍃آسمان روشن شد صبح من روشنتر
🌹🍃همه جا پیچیده عطر صبحی دیگر
🌹🍃عطر لبخند درود نور خورشید سلام
🌹🍃زندگی روز بخیر عشق و امید سلام
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1