☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وسه
فهیمه نتیجه گرفت:پس زنی که فقط در محدوده ی خانه اش کار می کنه،با زنی که ارتباط های متعددی داره از لحاظ شخصیتی مساوی نیستن؛چون اشتغال دست کم زمینه به وجود اومدن چنین ارتباط ها و عمل ها گسترده تری رو فراهم میکنه.طبیعتاً زن های شاغل هم شخصیت رشد یافته تری دارن تا زن های خانه دار!
فاطمه با لبخند کم رنگی گفت: آفرین!دلیل شما خیلی قشنگ بود.ولی یه مسأله ی دیگه رو هم بهش توجه کنین که این شکوفایی شخصیت و رشد استعداد های فرد در صورتی اتفاق می افته که اون فرد بر اساس شوقی درونی و از روی اختیار اون کار رو انجام بده.واِلا زنی که از صبح تا شب توی کارخانه یا دفتر،کار یکنواخت و بدون تنوعی رو انجام می ده،هیچ رشدی در پی نداره.درست مثل یه ماشین!این مشاغل هم معمولا برای رفع ضرورت های اقتصادی مورد توجه قرار می گیرن و هیچ انگیزه و شوق درونی در فرد ایجاد نمی کنن.
-چه فرقی می کنه؟
-فرقش اینه که در مشاغلی که به خاطر مشکلات مالی به شخص تحمیل می شه،فرد در انتخاب کارش تصمیم گیرنده نیست.چون از روی اجبار باید اون کار رو انجام بده.به همین علت هم معمولاً این افراد دارای سطح پایین تصحیلات و تخصص هستن و کمتر قدرت انتخاب دارن.در صورت بهبود یافتن وضعیت اقتصادی هم انگیزه ی کارشون رو از دست می دن و چون با انگیزه صرفاً مالی و عدم احساس رضایت از شغل همراهه،بدون بازدهی فرهنگی و رشد شخصیتی انجام میشه.پس موجب آگاهی نمیشه و تأثیری در مدیریت بهتر خانواده هم نداره.تازه بین وظیفه ی مادری و اشتغال هم دچار تعارض میشه.امکانات حمایتی کمتری هم داره.
-بله!ولی فقط این ها درصدی از زن های شاغل رو تشکیل می دن.یعنی زن هایی که باید در تأمین خرج خانواده کمک کنن.حالا یا به این دلیل که شوهرشون رو از دست دادن یا این که خوانواده شون پشتوانه اقتصادی خوبی نداره.ولی خیلی از زن ها هم هستن که انگیزه شون از شاغل شدن پاسخ به نیاز های اجتماییه و می خوان باری رو از دوشاجتماع بردارن.بعضی های دیگه هم هستن که می خوان خودشون رشد پیدا کنن.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وچهار
سمیه هم ادامه داد:و البته اضافه کنین به این ها انگیزه ی زن هایی رو که صرفاً برای تفریح و سرگرمی،ایجاد تنوع در زندگی شون،چشم و هم چشمی،عقب نموندن از قافله ی دوستانشون،پیدا کردن شهرت تاریخی و اجتمایی،معاف شدن از فعالیت های خانه داری و سه نقطه!به سر کار میرن.
فهیمه جواب داد:البته نمیشه انکار کرد که بخشی از زن ها هم به این دلیل ها میرن سرکار،ولی به هر هت زن ها نیمی از جامعه ان.در اقشار مختلف اجتمایی هم حضور دارن که به دنبال خواسته ها و هدف ها و منافع مختلفی ان.پس نمیشه گفت که مجموعه ی زن ها به دنبال چه هدفی هستن و همه ی اون هارو با همدیگه تأیید یا محکوم کرد.به هر حال ممکنه یکی دنبال نان باشه یکی دیگه هم دنبال هویت.
راحله با عجله میان کلام فهیمه آمد:به همین علته که یکی از خواسته های اصلی زن ها اینه که محدودیت شغلی نداشته باشن و بتونن مثل مرد ها و هم پای اون ها دست به هر کار و شغلی بزنن.
عاطفه با لبخند تمسخر آمیزی پرسید:این حرف ها یه راحله!مگه هویت زن ها روی کره ی ماه افتاده یا ته تمدن؟!شاید هم در عمق جنگل های وحشتناک آمازون گم شده؟!
-هویت زن ها چه ربطی داره به این پرت و پلا هایی که تو داری می گی؟
-منم همین رو می خوام بدونم!آخه تو می گی هر کاری که مرد ها می تونن انجام بدن،زن ها هم باید انجام بدن!خب این حرف یعنی این که زن ها هم مثل مرد ها باید برن توی عمق 500متری زمین در معدن کار کنن یا در جنگل های آمازون دنبال ببر و پلنگ بدون.
-حالا تو را بند کردی به این چند تا شغل؟
-من به چیزی بند نکردم!فقط می گم خیلی از این کسانی که دم از تساوی شغلی با مرد ها می زنن،فقط حواسشون به دکتر و مهندس و کارگردانی و خلاصه شغل هاییه که خود مرد ها هم به این راحتی ها دستشون به اون نمیرسه.ولی دیگه به فکر انجام دادن بنایی و پای تنور و کوره ایستادن که نیستن!
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
⁉️آیا ایتا مرا در برابر همه چیز حفاظت میکند؟
💬ایتا میتواند هنگام انتقال دادهها و تبادل اطلاعات امن، کمک کند. یعنی همه دادهها (شامل رسانهها و فایلهایی) که شما از طریق ایتا میفرستید یا دریافت میکنید، برای ISP شما، مدیر شبکه یا دیگر اشخاص ثالث قابل دسترسی نیستند. ولی اگر شخصی به گوشی شما یا رایانهای که به نسخه وب وصل میشوید دسترسی روت پیدا کند، ما نمیتوانیم شما را در برابر آنها محافظت کنیم.
لذا توصیه میکنیم تلفن و رایانهای که با آنها وارد ایتا یا سایر شبکههای اجتماعی میشوید را در دسترس دیگران قرار ندهید و همواره از رمز عبور قوى و سیستم تأیید هویت دو مرحله اى استفاده نمایید. هر دو گزینه از قسمت «تنظیمات، حریم خصوصی و امنیت» قابل دسترسی مىباشد.
#آموزش
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایدههای خوشمزه 😋
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وپنج
راحله با اطمینان پرسید:کی گفته که نیستن؟کی گفته که از پس این کار ها بر نمیان؟!مگه همین حالاش زن های غرب و ژاپن و چین،همه کار انجام نمی دن؟!به قول خودت از فضانوردی گرغته تا کندن معدن رو انجام می دن؛هی اشکالی هم پیش نیومده.
عاطفه خنده ی آرامی کرد و گفت:اون ها دیگه فقط اسمشون زنه.والا دیگه هیچی از زنانگی در اون ها نمونده.بابا آخه یه زنی گفتن و یه زنی!!
راحله با لحنی تحقیر آمیز جواب داد:بریز دور این تقسیم بندی های مسخره رو!این تقسیم بندی ها فقط در محیط خانواده کاربرد داره.چشم!ما هم روی چشممون می ذاریم و می گیم که در فضای خانواده باید کار ها تقسیم بندی بشه تا خانواده بهتر باقی بمونه.ولی وقتی وارد فضای جامعه شدیم،دیگه این تقسیم بندی ها رو باید گذاشت کنار.دیگه اونجا هیچ فرقی بین زن و مرد نیست.هردو شون می تونن به طور یکسان کار کنن!
فهیمه گلویش را صاف کرد و گفت:پس بزار تا یه چیز جالب برات بگم.قبول داری که در درس های زیست شناسی و پزشکیوقتی می خوان به تفاوت های جسمی و زیست شناختی انسان ها اشاره کنن،اون ها رو به نر و ماده تقسیم میکنن.ولی در مباحث انسانی مثل جامعه شناسی و روان شناسی،انسان ها به گروه های زن و مرد تقسیم بندی میشن؛چون به تفاوت های بیشتری در ویژگی های روحی و روانی این دو گروه اشاره می کنن.پس اگه ما هم دراجتماع،انسان هارو به گروه های زن و مرد تقسیم بندی می کنیم،باید اون تفاوت ها و ویژگی های مختلف رو هم قبول داشته
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1