داشتم مشخصات سشوار چرخشی رو از دیجی کالا بلند برا مامانم میخوندم،😊
مامانم گفت ببین پُش سرش چیا گفتن! 😳😐
منظورش نظرات کاربران بود😄😂😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وبیست_وسه
ثریا- نه والله! خودم هم نميدونم. فقط ميدونم كه بعد از ظهر جمعه اي بدجوري حوصلهام سر رفته. پوسيديم در اين چند روز از بس همه اش توي اين خونه نشستيم. بابا بلند شين بريم بيرون يه ذره بگرديم، سينما بريم.😃
سميه با تعجب گفت:
- بله! چشمم روشن! پس فردا تاسوعا عاشوراست. حالا بلند شيم بريم دنبال تفريح و يلّلي تلّلي!😐
ثریا- مگه چه اشكالي داره؟ گناه كه نيست! ميخوايم بريم فيلم ببينيم. خود تلويزيون هم امروز فيلم پخش ميكنه. تازه اون فيلمي هم كه من پوسترش رو سردر سينما ديدم، اصلا فيلم خنده داري نيست، خيلي هم محزون و غمناكه.🙁
سمیه- مگه تو اين فيلم رو ديدي؟😟
ثریا- نه! ولي چون هنر پيشه محبوب من توش بازي كرده و من تمام اخبار فيلمهاي اون رو دنبال ميكنم در جريان حال و هواي اين فيلم هستم.😍
فاطمه همانطور كه ظرفهاي خودش و سميه را جمع ميكرد، پرسيد:
- حالا كي هست اين هنر پيشه محبوب تو؟
ثریا- مستانه مظفري!
چنان يكه خوردم و ازجا پريدم كه سوزن رفت توي انگشت دست چپم. بي اختيار فرياد كشيدم:😵
-"آخ! "
با شنيدن صدايم همه به سمت من برگشتند. فهيمه كه از خواب پريده بود، بلند شد و نشست.
- چيه؟ چي شده؟😳😧
من در حالي كه دوتا از انگشت هايم را روي هم فشار ميدادم تا خون بيرون نزند، گفتم:
- چيزي نيست سوزن رفت توي انگشتم.
ثريا خنديد:
-"اون همه الدرم، بلدرم بيخودي بود؟! اينقدر قيافه گرفتي! با يه سوزن رفت هوا. "😁
انگار اين جريان عاطفه را هم از نگراني به در آورد.
- خوب تو كه نميتونستي بيخود به سوزن دست زدي. مگه مامانت بهت نگفته كه سوزن جيزه؟😜
انگشتم را از هم جدا كردم، ناگهان صداي جيغ فهيمه بلند شد وخودش از جا پريد:
- ِا! خون! خون!😳
كمي دستم را چرخاندم، كمي خون از كنار انگشت هايم بيرون زده بود. ثريا دست فهيمه را گرفت و نشاندش.
- خيلي خب چته؟ چرا اينقدر ذوق زده شدي؟ مگه تا حالا خون نديدي؟😄
راحله راديو را گذاشت روي زمين!
- اگه گذاشتين ما اين چند كلمه ديگه رو گوش كنيم!
فهيمه گفت:
- بابا حالا چه وقت اين حرفاست! زودتر يه چسب بدين به اين بنده خدا، الانه كه ميكروب بشينه رو زخمش و كار دستش بده.
ثريا گفت:
- بابا جان زخم شمشير كه نيست!
سميه سفره را كه تا كرده بود، كناري گذاشت و ازجيبش يك دستمال كاغذي در آورد.
- بيا مريم جون! بگير اينو بذار روش تا خيال فهيمه هم راحت بشه.
من همان طور كه دستمال كاغذي را از سميه ميگرفتم، در دلم خدا را به خاطر پيش امدن چنين جرياني شكر ميكردم. چون باعث شده بود حواس بچهها از بحث ثريا پرت بشه! ولي ثريا نگذاشت. چون در همين هيرو وير فكر سينما رفتن دوباره به كله اش زد:
- خب! حالا به خاطر مريم هم كه شده بايد بريم سينما. پول بليط مريم هم مهمون من! قبوله!😉
احساس كردم ضربان قلبم رسيده به ۱۲۰. صورتم از شدت ناراحتي سرخ شده بود.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وبیست_وچهار
من- من نميام! شماها اگه ميخواين برين!
ثریا- چرا مريم جان؟ تو ديگه چت شد؟ قول ميدم خوشت بياد!
سميه كلافه از اصرارهاي ثريا گفت:
- ثريا جون! جون مادرت ولمون كن دست
از سرمون بردار!😕
ثریا- اِ نميشه كه! بايد بياين اين خانم مظفري رو ببينين تا بفهمين زن يعني چي؟
با غيظ گفتم: " يعني چي؟ "😠
ثریا- يعني خانم مظفري همه چيزش بيسته! ماهه به خدا. قيافش، هيكلش، حرف زدنش، راه رفتنش، اخلاقش رو كه ديگه نگو! يه خانم به تمام معنا! يه مادر خوب!
خندهام گرفت. بيشتر اما از روي حرص نه شادي. واقعا كه تصورات ثريا چقدر به حقيقت نزديك بود؟! با لبخندي عصبي كه ميخواستم نارحتيام را پنهان كند، گفتم:
- كي اين چاخانها رو برات گفته؟😏
با تعجب نگاهم كرد:😳
- چاخان؟! به جان خودم اگه حتي يه كلمه اش هم چاخان باشه! عين حقيقته، بايد ببينيش تا باور كني، باور كن نيمي از علاقه من به هنر پيشه شدن به خاطر علاقه ايه كه به اين خانم مظفري دارم.
سميه پرسيد:
- مگه تو ميخواي هنر پيشه بشي؟
ثریا- آره مگه چي كم دارم كه نتونم؟!
سمیه- ولي آخه...! چرا؟!
ثریا- براي اينكه ميخوام مثل اون باشم.
سمیه- مثل كي؟
ثریا- مثل خانم مظفري ديگه!
سمیه- كه چي بشه؟
ثريا سرش را تكان داد: -كه خوشبخت بشم! 😇
توي دلم گفتم: " اي احمق زود باور! ". ديگر طاقت نياوردم. بلند گفتم:😠
- تو از اون چي ميدوني؟
ثريا و بقيه بچهها از لحن تند من تعجب كردند. ثريادر حالي كه پلك چشم هايش را به هم ميزد، رو به من برگشت:
- خيلي چيزها ميدونم.
من- مثلا چي؟
ثریا- مثلا همه فيلمهايش را ديدم.
من- اونها يه مشت فيلمه! دروغه. هيچ كدومش مظفري نيست. هيچ كدومش زندگي اون نيست، فقط يه نقشه. زندگي خودش سخت تر و داغون تر از اين حرفهاست.
ثريا ناراحت شد:😒
- نه! اينطور نيست!
فرياد كشيدم:😠😲
- چرا همينطوره! تو از زندگي اون هيچي نميدوني.
ثريا گفت:
- چرا ميدونم! من تمام مصاحبه هايش رو خوندم. اون توي زندگي خصوصيش هم خوشبخته. اون يه دختر هم داره! من حتي حرفهاي شوهرش رو هم خوندم. اون هم از زرنگي زنش راضي بود. به اون افتخار ميكرد! اسم دخترش هم...
💭دوباره اون خاطرات لعنتي جلوي چشمهايم زنده شد. يك چيزي توي شقيقه هايم كوبيده ميشد. صداي فريادها و گريههاي مادر توي سرم ميپيچيد. ميپيچيد و ميپيچيد. دستهاي عصباني بابا جلوي چشم هايم تكان ميخورد اتاق تكان ميخورد! ميپيچيد! ثريا فرياد ميكشيد.
فرياد كشيدم:😵😠
- اونها همه اش يه مشت اراجيفه!
دروغه! اتاق دور سرم چرخ ميخورد. دلم مالش ميرفت. ثريا گفت:
- نه دروغ نيست!😐
سرم همراه اتاق چرخ ميخورد. صدايم كمي آهسته تر شد. انگار با خودم حرف ميزدم.
- چرا هست!
ثریا- كي ميگه؟!
- من!
مقداري زرداب ميان گلويم امد. احساس تهوع كردم. به زحمت جلوي خودم را گرفتم. ثريا با ناباوري پرسيد:
- مگه تو كي هستي كه راجع به زندگي خصوصي ديگران اينطور قضاوت ميكني؟🙁
من- ديگران؟!... من دخترش ام!
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️دعايی زیبـا از بابا طاهر
ابرها به آسمان تكيه ميكنند
درختان به زمين
و انسانها به مهربانی يكديگر
گاهي دلگرمی يك دوست
چنان معجزه ميكند كـه
انگار خدا در زمين كنار توست
جاودان باد سايه دوستانی
که شادی راعلتند نـه شريك
و غم را شريكند نـه دليل
شب خوش
#چند_شاخه_لطافت
🍀🍀🍀
ان شالله خوب و خوش و سلامت باشین و پر از انگیزه برای رسیدن به هدف👌🌹
به نام او...
#چگونه_تاثیرگذار_باشیم۵
آغااااا خوب چه جوری خود کنترلی داشته باشیم؟😩
چکار کنیم وقتی نمی تونیم نگاهمون رو کنترل کنیم مثلا گوشی به دست مون هست، چشممون یه چیزی می بینه که نباید ببینه!
یا کنترل زبونمون که وقتی عصبانی میشیم واویلا میشه و هر چی که خودمون هم باورمون نمیشه ازش میاد بیرون😱
یا کنترل گوشمون از دست میره وقتی که توی جمع خانوادگی یا دوستانه یا حتی گاهی تنهایی نشستیم چیزایی رو نباید بشنوه، میشنوه!
کلافه ایم از دست این وضعیت😔
ببینید اصلا نگران نباشیم ما قراره اگر این ویژگی ها رو نداریم بدست بیاریم و بدست آوردن هر چیزی تلاش میخواد👌
اگه یادتون باشه گفتیم برای اینکه بتونیم خود کنترلی داشته باشیم و کنترل خودمون دست خودمون باشه، اولین کار این بود که موقعیتی که کنترل از دستمون خارج میشه رو دقیق بشناسیم و بدونیم ✔️
مثلا وقتی سر و صدا زیاده کنترل زبان ما از دست میره و شروع میکنه پرخاشگری یا وقتی تنهاییم کنترل چشم ما از دست میره و میره اونجایی که نباید بره و...
حالا وقتی فهمیدیم توی چه موقعیت هایی این کنترل خارج از سیستم میشه مرحله ی بعد باید یا خودمون رو توی اون موقعیت قرار ندیدم در واقع از قرار گرفتن توی اون موقعیت فرار کنیم🏃♂🏃♂
یا اگر توی اون موقعیت قرار می گیریم از قبل براش برنامه چیده باشیم که در صورت رو به رو شدن با این وضعیت به جای از دست دادن کنترل فلان برنامه ای که در نظر گرفتیم و یا فلان کار رو بکنیم.
مثلا وقتی وقتی سر و صدای زیاد، یا بهم ریختگی اتاق، یا کار بد اطرافیانمون ما رو بهم میریزه و خدای نکرده کنترل زبونمون رو از دست میدیم! طبق برنامه ی قبلی که قراره در مواجهه با این حالت چکار کنیم متناسب با شخصیت هر فرد مثلا یه لیوان آب بخوریم درست میشه اعصابه میاد سر جاش، ( گاهی هم یه لیوان چای🙃 ) یا به جای کلمه ی تو این کار رو چرا کردی؟ بگیم من این کار رو کرده بودم چه جوری دوست داشتم باهام برخورد بشه؟ و دقیقا خودمون رو جای طرف بذاریم، اعصابه کنترل میشه!
یا به خودمون از قبل قول دادیم توی چنین موقعیتی از راهکار ده دقیقه مکث استفاده کنیم مثلا تا یه عدد مشخص بشماریم یا شعری که دوست داریم رو بخونیم(من چقدر خوشحالم... همه چی آرومه😴)
خلاصه هر کاری که از قبل براي کنترل اعصابمون برنامه ریزی کردیم انجام بدیم و نهایتا هیچ کدوم از اینها نشد از اون موقعیت بریم بیرون تا کنترل برگرده🤗
خیلی مهمه که دقت کنیم یکی از نکات مهم تربیتی و تاثیر گذاری خود کنترلی هست
فرض کنید بچه ای، دوستی، فردی از اطرافیانمون ما رو در یه موقعیت بحرانی ببینه که ما به راحتی خودمون رو کنترل کردیم و وضعیت رو سر و سامان دادیم به صورت خودکار تاثیر می پذیره 👌
ادامه دارد....
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#چند_شاخه_لطافت
🍀🍀🍀
#چگونه_تاثیر_گذار_باشیم
قسمت اول
https://eitaa.com/mahgolll/24676
قسمت دوم
https://eitaa.com/mahgolll/24835
قسمت سوم
https://eitaa.com/mahgolll/25028
قسمت چهارم
https://eitaa.com/mahgolll/25192
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1