فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
ایدههای کاربردی 👌
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
*مباحث استاد عظیم هاشم زاده* (کارشناس، روانشناس و مشاور خانواده)
(( درباره تربیت نـوجوان ))
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
👇👇
#قسمت_ششم
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_ویڪ
سمیه پس از مکس کوتاهی گفت:خب اصلاً اسلام رشد معنوی زن رو به صورتی قرار داده که فعالیت اجتمایی رو امری حتمی و الزام آور برای اون نکنه!
-یکی از انگیزه های دعوت زن ها به حضور اجتمایی،رشد شخصیت شونه!چون در پرتو حضور اجتماییه که زمینه ی تعلیم و تعلم،کمک به هم نوع و فهم سیاسی،آگاهی به زبان و امر به معروف و نهی از منکر و هزار فضیلت دیگه به دست میاد.اینه که من می گم زن های غرب بهتر از ما به دستور اسلام عمل کردن.
عاطفه با کلافگی غرغر کرد:دوباره این راحله حرف زد و زن های غرب رو کوبید تو سر ما.
-دِ کوبیدن هم داره عزیز من!به قول معروف،چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.مگه می تونیم انکار کنیم که الان زن های غرب با کمال آزادی در جامعه حضور دارن،از پیشرفت های علمی گرفته تا حضور در عرصه های سیاسی،مشاقل اقتصادی و تجاری،امورعام المنفعه،مسائل هنری،جریانات اجتمایی و...!و...!و...هر چیز و هر جایی که فکرش رو بکنین،زن ها در اونجا حضور دارن و به بالاترین رده هایش هم دست پیدا می کنن.
فاطمه تذکر داد:البته خود تو هم می دونی که این حرف یه شعاروادعای پر سر و صداست تا حقیقت!چون که حتی در غرب هم برابری کامل شغلی بین زن و مرد حاکم نیست و تبعیضات زیادی بین زن ها و مرد ها در مشاغل یکسان وجود داره.مثلاً اینکه اون ها دستمزد کمتری می گیرن و عمور زن ها مگر چند استثنا،از مشاغل حرفه ای پر در آمد دور هستن و بیشتر به سوی مشاغل خدماتی و غیر فنی ساده شده سوق داده می شن.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_ودو
فهیمه در تأیید صحبت های فاطمه ادامه داد:بله!همین چند وقت پیش یکی از سازمان های غربی آمار هایی رو در این مورد منتشر کرده بود که مشخص شده بود98درصد مستخدمین خانه ها،97درصد پرستار ها،85درصد معلمین مدارس و 72درصد کارکنان ساده زنن.در سال1974 فقط 19درصد از اون هایی که دکترا گرفتن،زن بودن.یا اینکه گفته بود در بخش های خصوصی،زن های شاغل بیشتر از مرد ها با مشکلاتی مثل دریافت اجازه ی کار،وام بانکی،موفقیت های حرفه ای وراهیابی به مشاغل حساس و کلیدی مواجهند.در امریکا و انگلستان،زن ها فقط 2 درصد اعضای هیئت مدیره شرکت های بزرگ رو تشکیل می دن.همین طور یکی از این بررسی ها از شرکت های بزرگ دولتی امریکا نشان داده بود که از میان6400نفر مدیر با بالاترین حقوق،فقط 2نفر زن بودن.تازه یه چیز جالب تر اینکه نصف زن هایی که به سطوح بالای مدیریت رسیدن،باز هم در
زمینه های«زنانه»مثل بهداشت،آموزش پرورش و امور خانه و خوانواده بودن.همه ی این ها غیر از بحث مزاحمت های جنسی هست که یکی از بزرگ ترین مشکل زن های شاغل غربه.
عاطفه چشم هایش را گرد کرد و لب هایش را روی هم فشار داد.
-پوف!صد رحمت به کامپیوتر!
ولی راحله حواسش به بحث خودش بود.
-آقاجان!ما اصلاً هیچ کاری به وضعیت زن ها در غرب نداریم.خوبه!خوب یا بد به خودشون مربوطه.
عاطفه تذکر داد:تا اونجا که یادمونه از اول هم کاری به اون ها نداشتیم.تویی که تا تقی به توقی می خوره،فوری زن های غرب رو پتک می کنی و می کوبی توی سر ما!
-ببخشین!اصلاًمن با خودم بودم.حالا بیاین سراغ زن های خودمون.حرف من اینه که هدف اسلام و ما،رشد شخصیت زن نیست؟
-چرا
-از طرف دیگه هم همه می دونین که اگه کسی کاری رو به طور مرتب و پی در پی انجام بده؛همین مسأله باعث میشه تا صفت خاصی در اون شخص به وجود بیاد یا اون صفت ملکه وجودش بشه.درعین حال هم مجموعه ی همین صفت هاست که شخصیت و منش شخص رو می سازن.پس هر چه محدوده ی عمل شخص گسترده تر باشه و استمرار داشته باشه،فرد شخصیت گسترده تری پیدا می کنه.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
✅ﺑﮕﻮ : عالیم !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
✅ﺑﮕﻮ : خدا قوت !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
⛔️ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !
♥️ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
🍁شب به خیر🍁
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهاردهم
💠 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم #زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای #ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از #ارتش_آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به #سوریه حمله کنه!»
💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟»
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!»
💠 جریان #خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم #ایران!» و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟»
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو #داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.»
💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!»
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟»
💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
در انتهای کوچهای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت #قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداریام میداد :«خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه #سوریه آزاد شده و مبارزهمون نتیجه داده!»
💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم.
تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید #فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید.
💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زندهات نمیذارن نازنین!»
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و #خونِ پیشانیام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم #ایران...»
💠 روبنده را روی زخم پیشانیام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بیتوجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی قهوهای رنگی رسیدیم.
او در زد و قلب من در قفسه سینه میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونیام خیره ماند و سعد میخواست پای #فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1