هدایت شده از محمدحسین
سلام.جواب تست هوش=
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز (محمدحسین شعله)
هدایت شده از سجاد
سلام.جواب تست هوش=
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز
(اکبرمحمودپور)
هدایت شده از صدیقه
سلام.جواب تست هوش=
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز.
(صدیقه عنایتی مورنانی)
هدایت شده از R A
سلام.
جواب تست هوش:
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز
(رسوال اثناعشری)
هدایت شده از 💞 🌹💞
با سلام جواب تست هوش:
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز.
فرزانه برومند از ایلام
هدایت شده از Amir Reza Khosrozade
سلام جواب تست هوش
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز
امیررضا خسروزاده
هدایت شده از فقط خدا
سلام وقت بخیر
فاطمه زراعتی
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز
هدایت شده از امیر
تست هوش:
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز.
امیرحسین خسروزاده ازایلام
🍥پاسخ_تست_هوش😍😍
باید چهار قرص را نصف کند و از هر کدام یک نصفه بخورد که در این حالت دو قرص نصفه ی سفید و دو قرص نصفه ی قرمز خورده که در مجموع می شود یک قرص سفید و یک قرص قرمز
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️🍃بسم الله الرحمن الرحیم
💢سنگی که طاقت ضربههای تیشه رو نداره، تندیس زیبا نخواهد شد.
🌹🍃سلام امروزتون متفاوتتر از همیشـ🦋ـه
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#پیام_سلامتی
🌰مصرف پیاز و سیر باعث افزایش انسولین خون میشوند
هرچه مصرف این مواد بیشتر باشد، قند خون نیز بیشتر کاهش پیدا می کند
••••●❥JOiN👇🏾👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
سـازمـان هواشناسی
هرچی میخواد بگه، بگه...
مـن میگم اگـه خـ♡ـدا
تو زندگیت نباشـه هوات پسه
خــدایـا خـیلی دوسـت دارم
یکشنبه تون زیبـا و بروفـق مـراد
☀️🌈☕️
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️قسمت پنجاه و چهار❤️
.
نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد.
یا کاری می کرد که یادم برود یا اینکه با #هدیه ای پیش قدم آشتی می شد.
به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید.
حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان می کرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد.
اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد.
قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم:
"بعد از خدا، تو #عشق منی و این عشق، آسمانی و پاک است. من فکر می کنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم"
.
❤️قسمت پنجاه و پنج❤️ برای روزنامه مقاله می نوشت.
با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا نظرم را نسبت به نوشته اش بدهم.
روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، ایوب هم به جمعشان اضافه شد.
با وجود بچه ها ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند.
دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی می کشیدند. بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد.
صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد.
اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند.
یک ساعت بعد تا لای در را باز می کردم که سینی چای را به ایوب بدهم، بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب.
بعد از امتحان هایش تلافی کرد. آیینه بغل #دوچرخه بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت.
بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن.
هر سه را تشویق می کردیم که دلخور نشوند.
هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود.
وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین
ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت: "چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟
لبخند میزد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#شهرها_کشورها_و_اماکن_در_قرآن
📌 در کدام سوره ها به مکه سوگند خورده شده است؟
سوره های تین در بلد
📌 نام مکان مقدس که یک بار در قرآن آمده است کدام است؟
مکه
📌 سست ترین مکان در قرآن کدام مکان و منزل می باشد؟
خانه عنکبوت در سوره عنکبوت به آن اشاره شده است.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
"وقتی بابام لبخند میزنه"
مغز من:
"خب الان وقتشه که پول بخوام😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#رمان_داستانی_پازل
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_آخر
رضوان اینقدر این مسیر رو میرم که به علی برسم... علی از نخبه هامون بود...
خیلی روی بچه ها اثر گذار بود خیلی...
براش جایگاه مهم نبود، هر جایی بود به بهترین شکل وظیفه اش رو انجام میداد!
هیچ کدوممون هنوز باور نکردیم که علی پرید!
درک شرایطی که گذرونده برام ملموس بود!
شاید حق داشت از دست دادن رفیقی که با هم عقد اخوت خوندن سخته!
ولی توی اون لحظات که دوباره خدا محمد کاظم رو بهم برگردونده بود دوست نداشتم در مورد رفتن حرف بزنه!
با یه حالت زاری گفتم: محمد کاظم میشه ازت خواهش کنم از رفتن حرف نزنی!
نگاهم کرد و پلکهاش رو باز و بسته کرد و بدون اینکه در این مورد صحبت کنه گفت: پاشو برو بخواب ، فردا باید اول وقت بریم دنبال کارهای تشیع علی...
گفتم: خوب تو هم بیا بخواب، خسته ای قشنگ از چشمات معلومه آقا!
نگاهی بهم و کرد و گفت: رضوان خواب به چشمم نمیاد! لحظه ای تصویر علی از ذهنم پاک نمیشه!
نمیدونم چی باعث شد توی این موقعیت چنین سوالی رو از محمد کاظم بپرسم ولی به جواب عجیبی رسیدم!
گفتم: فکر می کنی چه چیز علی باعث شد اینقدر اثر گذار باشه که خواب رو از چشم های تو و بچه هاتون بگیره؟!
دستهاش رو بهم گره زد و در حالی که سرش رو تکون میداد گفت : اخلاصش رضوان! اخلاص!
فقط برای خدا کار میکرد فقط برای خدا!
با این جمله ی محمد کاظم من که تا چند وقت پیش به اشتباه فکر میکردم که برای ماندگاری و تاثیر گذاری حتما باید کاری کرد که اثر ظاهری ماندگاری داشته باشه، تازه فهمیدم راز اثر گذاری نوشته های شهیده بنت الهدی قلمش نبود!
راز محبوبیت بانو امین هم همینطور!
آره اونها هم دقیقا اخلاص در عملشون ماندگارشون کرد!
ناخودآگاه یاد جمله ی حاج احمد متوسلیان می افتم که می گفت: برای هر عملمان و فکرمان یک دانه علامت سوال جلویش بگذاریم که چرا؟
باید دلیلی برای فکرمان، عملمان، کارهایمان، زندگیمان پیدا کنیم....
و امشب محمد کاظم جواب این چرا را داد و دلیلش را خیلی ساده بیان کرد: فقط بخاطر خدا....
بلند میشم تا محمد کاظم کمی توی حال خودش باشه! شاید هم با این جواب دنبال اینم کمی خودم تنها باشم و فکر کنم به اینکه من کیم؟ دنبال چی میگردم؟
کجای این پازلم؟
قراره کجا برم؟
مسیرم چیه؟
تا صبح به این موضوعات فکر کردم...
برنامه ای که با عاکفه داشتیم رو باید دوباره می چیدم با یه نگاه دیگه!
با این علم که قدرت تاثیر گذاری آدم ها ربطی به جایگاه اجتماعیشون در دنیا نداره به دلیل و چراهای زندگیشون بر میگرده حالا هر کجا که هستن ، باشن! و این نکته ی خیلی مهمی بود برای تحول من!
فردا صبح اول وقت با محمد کاظم راهی معراج شهدا شدیم، همسر علی هم بود همون دیشب بهش خبر داده بودند...
نگاهم که به نگاهش افتاد دوباره از خودم خجالت کشیدم!
همونطور صبور، همونقدر مقاوم!
راز و دلیل این صبر و مقاومت رو من الان خوب میدونستم!
دوست داشتم شبیهش باشم تا این حد با دلیل زندگی کنم!
حس شباهت من رو یاد حدیث آقام امام علی می اندازه که کمتر کسی خود را شبیه گروهی کند و از انها نشود، من رو امیدوار می کنه...
حالا کمتر از دو هفته است که محمد کاظم دوباره رفته ماموریت اما اینبار یه تفاوت اساسی با دفعه های قبل داره !
اون هم اینه من دیگه اون رضوان نیستم من دلیل دارم و جواب چرا صبر کردنم رو خوب می فهمم!
و امیدوارم به قول شهید عباس دانشگر انشاءالله تو این مسیر پر پیچ و خم موثر باشیم...
پایان
والعاقبه للمتقین
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1