#آشپزی
ماهی فری 🐟
مواد لازم برای مزه دار کردن ماهی:
-سرکه نصف استکان
-روغن زیتون ۲ قاشق غذاخوری
-ادویه (نمک + پودر سیر + زردچوبه + فلفل سیاه + پاپریکا) به میزان لازم
💢۱-کف سینی رو با روغن چرب کنید
۲- ماهی سفره شده رو از قسمت پوستش کف ظرف پیرکس قرار بدید و دو طرف شکم و پوستش رو با سرکه + ادویه جات ماساژ بدید و در ظرف و ببندید
۳- ظرف رو بذارید تو فر ۱۸۰ درجه به مدت حدود ۴۵ دقیقه تا ۱ ساعت بپزه چند دقیقه آخر در ظرف و باز کنید گریل بالای فر رو روشن کنید تا روی ماهی هم طلایی بشه
ماهی خوشمزه شما آماده اس نوش جانتون.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
کمی یاد ندهیم، یاد بگیـــریم.
کمی حرف نزنیم، سکـــوت کنیم.
کمی کمتر به رفتارِ دیگران وُ بیشتر به رفتار خودمان فکر کنیم.
#قرار_است_انسان_باشیم
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
خدایا...دراین شب جمعه
🤲شفای بیماران
🤲آمرزش گناهان
🤲رفع گرفتاری گرفتاران
🤲خانه دارشدن بی خانه ها
🤲وعاقبت بخیری جوان ها
را ازدرگاه لطفت تمناداریم
◾️▪️آمین یارب العالمین▪◼️
#شبتونحسینی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خدایی
که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الهی به امید تو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#آشپزی
دسر موز و بیسکویت 🍸
▪️شیر:1لیوان
▪️پودر کاسترد:1قاشق غذاخوری سر پر
▪️شکر:2قاشق غذاخوری
▪️گلاب :1قاشق غذاخوری
▪️بیسکوییت پتی بور:1بسته
▪️گردو:3تا4عدد
▪️موز:1عدد بزرگ
▪️زعفرون آب شده:1قاشق غذاخوری(میتونید نریزید)
▪️خامه صبحانه:1قاشق غذاخوری
ابتدا شیر,پودر کاسترد,زعفرون,شکر و گلاب رو با هم خوب مخلوط کرده و روی حرارت میزاریم و مدام هم میزنیم تا به غلظت فرنی برسه و بعد خامه صبحانه رو اضافه میکنیم (خامه هم اختیاریه میتونید نریزید)و بعد از روی حرارت بر میداریم.بیسکوییت ها رو کمی خرد میکنیم و موز رو حلقه ایی خرد میکنیم,گردو رو هم کمی خرد میکنیم بعد از دسر کاسترد کمی ته لیوانها میریزیم و بعد بیسکوییت خرد شده و بعد کمی گردو و موز و و دوباره دسر کاسترد روش اضافه میکنیم و به همین ترتیب ادامه میدیم تا لیوان پر بشه.برای تزیین هم مقدار شکلات آب شده و پودر پسته ریختم ،بعد چند ساعت داخل یخچال قرار میدهیم و بعدش آماده سرو میشه.این مقدار اندازه این سه تا لیوان کوچیک شد،البته مقداری بیسکوییت اضافه موند.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
خداوندا اگر لغزشی🦋
مارا فرا گرفت
اگر وسوسه ای دیگر
در انتظار ماست 🦋
ما راعفو کن و از وسوسه ی
شیطان دور نگهدار
آمین یارب العالمین
شبتون آروم ودرپناه خدا
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
با سلام و احترام
شروع روزمان
را پُر برکت می کنیم
صبحمان را معطر می کنیم
نفسمان را خوشبو می کنیم
به ذکر صلوات بر
حضرت محمد(ص)
و خاندان مطهرش
برای امروزتون برکتی عظیم
و معجزه های خدایی آرزومندم
🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امیدتو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم همیشه در صحنه ایران
تصاویر هوایی از حضور گسترده مردم اصفهان
در مراسم تشیع پیکر شهدای امنیت
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
#او_را
#رمان📚
#پارت_سی_و_پنجم
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه....
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!!همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭دخترم اذیتت کردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم...
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!!
قیافتم که آشنا نیست،فکرنکنم مال این محل باشی!!بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭ببینمت عزیزم!دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟؟!!آخه اگر من نمیرسیدم که...لا اله الا الله...
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...! ترسیدی حتما؟؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!!
-نه...خواهش میکنم نرید😭من میترسم...😭
نشست کنارم،ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن! این بیرون خطرناکه باباجان!
یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه!شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت...فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین!-لا اله الا الله...
دخترجون اینجوری که نمیشه!
اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس!
حداقل اونا بدنت دست خانوادت!
سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰
-نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭
-خب الان میخوای چیکار کنی؟
میبینی که آدما چقدر...
شبو میخوای کجا بمونی؟؟
-یه کاریش میکنم دیگه!
یه جایی میرم!
همونجوری که دیشب.....دیشب!!
یاد دیشب افتادم! یاد اون جای امن!
یاد اون آرامش...! یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...!دوباره سرمو انداختم پایین!نه!
من از آخوندا متنفرم،بمیرمم دیگه نمیرم پیشش! -دیشب چی؟؟باباجان من باید برم!
اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم،نمیزنم
اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!!
بلند شد و شلوارشو تکوند!
با وحشت نگاهش کردم😰
-نه...نرید😭
-زنگ میزنی؟؟
-اره میزنم.
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
اما رفت رو آهنگ پیشواز!
"منو رها نکن
ببین که من تنهای تنهام!
منو رها نکن
بجز تو ،من چیزی نمیخوام!
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن..."
نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖
یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم!
خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....!
-بله بفرمایید
زبونم بند اومد!
-بفرمایید؟؟
الو؟؟
-ا...ا....لـ...لـــو
-الو؟؟😳
-سـ...سلـ...لام...
-خانووووم!!😳
شمایی؟؟؟؟
کجایی اخه شما؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم!!
زدم زیر گریه
-نمیدونم کجام😭
خواهش میکنم بیاید 😭
مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید
بیاید😫😫
-باشه باشه
فقط بگید کجا بیام؟؟
-نمیدونم
پیرمردو نگاه کردم
اسم پارک و خیابون رو گفت
و منم به اون گفتم!
-همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!
گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم
-ده دقیقه دیگه میرسه!
میشه بمونید تا بیاد؟!😢
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.
به کاری که کرده بودم فکر کردم!
من چه کمکی از اون خواستم؟
اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟
اه...اونم یه آخوند😖
هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم!
صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.
با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم.
خودش بود!
اون بود!
-سلام!
-سلام .خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما!
اون با دیدن پیرمرد شکه شد!
پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد!
با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...