🌷 معرفی شهید
🍃نام : #شهیدعباس_آسمیه
🍃تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۴/۱۰
🍃محل تولد:تهران
🍃 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
🍃محل شهادت:خان طومان_سوریه
🍃محل مزار شهید: بهشت زهرا تهران
🍃روحشان شاد ویاد ونامشان گرامی🕊✨🌹
《 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 》
@mahman11
💠خصوصیات اخلاقی شهید عباس آسمیه 💠
🍃عباس خیلی اهل هیئت ومسجد بود.واز هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت استفاده میکرد. او میگفت: زنده بودن من ماه وصفر است.بیشتر وقت ها به یاد امام حسین علیه السلام روضه میخواند. وبر سینه میزد.
🍃عباس چندان موافق محیط دانشگاه نبود همیشه دوست داشت برود حوزه وهمیشه کتب عربی و حوزه را میخواند. عباس همیشه با وضو بود ومراقب رفتارش با دیگران به خصوص نامحرمان بود.هیچ گاه اخم نمیکرد. بسیار با اخلاق وبا تقوا بود.در امور دینی ، فقهی،سیاست ومسائل دیگر بسیار مطلع بود.چرا که با مطالعه بسیار خود تلاش میکرد معلومات خود را بالا میبرد. آرام وخاموش کارهایش را میکرد وهیچگاه خود را مطرح نمیکرد. اخلاق ورفتارش همیشه زبانزد خاص وعام بود🌹🌹🌹🌹
#یادشان_گرامی🌹
@mahman11
#متن_خاطره🌹
💠نصف حقوقش را صرف خیریه
میکرد
💠 عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد. در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکیشان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد. در طول ماه شاید 20 روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای مستمند میداد. یکبار که میخواست به مأموریت برود، دو، سه غذا توی خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما برای فلان خانواده ببر. بابا گفت من خجالت میکشم دو غذا دستم بگیرم و ببرم. اما عباس اصرار داشت که اگر کم هم باشد باید به مردم کمک کرد و باری از دوش کسی برداشت. راوی:خواهر شهید #شهید_عباس_آسمیه #یاد_نامشان_گرامی 🌹 #راهشان_پر_رهرو ✨❤🌹 @mahman11
🥀فرازی از وصیت نامه #شهیدعباس_آسمیه 🥀
🍂امیری حسین(ع) ونعم الامیر. حسین فرمانده من است واو برترین فرماندهان وامیران است .این عبارت زیباترین وعاشقانه ترین جمله ای بود.برای من پس حسین جان با نگاهی ولایی مرا هم همچون رهبر سرباز وفدایی خود ساز🌹
🍂خانواده عزیز ومهربانم، تمام عاشقان مکتب اهل بیت .هم سن وسالان ، همکاران خوبم ودوستان عزیزم را به خواندن زیارت عاشورا با صد لعن وصدسلام سفارش می کنم ولحظه ای از آن غافل نباشید🌹
🍂مادرعزیزم من خیلی دوستت دارم برای من گریه نکن واز تو میخواهم هر وقت دل تنگ من شدی یاد بی بی زینب (س)باشی واز خانم صبر بخواه🌹
🍂امروز که مستکبران جهان وستمگران عالم برای بر هم زدن تار پود شیعه واز هم گسستن فرهنگ عاشورا هم پیمان گشتند ومردم مظلوم مورد وحشیانه ترین هجوم ها قرار گرفته اند قلب هر انسان آزادی خواه را به درد آورده باید برای دفاع از آنان به پا خیزیم وآنها را از بین ببریم🌹
#روحشان_شاد 🕊
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدعباس_آسمیه🌷🌷🌷🥀💔😔😭
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
@mahman11
#رمان_محمد_مهدی 98
🔰 اذان صبح شد ، ساسان و #محمد_مهدی بعد از مسواک زدن رفتن سمت نماز خوندن
👈 حاج آقا : بچه ها کجا ؟ تازه اذان شده ، برای نماز صبح کمی صبر کنید ، بعدا نماز رو بخونید، جماعت هم هست ، به جماعت بخونین
🌀 #محمد_مهدی : حاج آقا داریم میریم نافله بخونیم ، نافله صبح ، خودتون گفتین خیلی ثواب داره، ما نافله میخونیم، تا شما آماده بشین برای نماز که ان شالله با شما جماعت بخونیم
❇️ حاج آقا فقط یک لبخند ساده زیر لبش زد و خدا میدونه تو دلش چه دعایی برای این دوتا نوجوان کرد...
شاید دعا کرده باشه که " خدایا ، این بچه ها رو از همین سن و سال در مسیر امام زمان _(عج) قرار بده و مراقبشون باش تا گناه نکنن ،
مراقبشون باش و کمکشون کن تا تو این دنیای پر گناه ، به سمت شیطان نرن ،
کمکشون کن که هیچوقت دستشون رو از دست امام زمان (عج) جدا نکنن
دعاهای خیر اونها رو مستجاب کن و کاری کن همیشه در همین مسیر اهل بیت (ع) و بندگی باشن...
به به ، چه دعای قشنگی ! ان شالله همین دعا برای همه نوجوان ها و جوان ها
💠 حاج آقا داشت بلند میشد که یه مرتبه ساسان اومد
✳️ ساسان : حاج آقا یه سوال مهم !
🔰 حاج آقا : جانم بپرس ،
🌀 ساسان : میشه بگین تو نافله صبح باید کدوم سوره ها رو بعد سوره حمد خوند؟
🔰 حاج آقا : نیازی به این سوال ها نیست پسرم، تو نافله ها اصلا سخت گیری نکنین، اصلا
گفتم که ، حتی میشه نشسته هم خوند ، حتی بدون خوندن سوره ، یعنی فقط همون سوره حمد رو بخونین کافیه ،
پس تو این چیزها سخت گیری نکنین ، راحت بخونین
🌀 ساسان : نه حاج آقا، بحث این چیزها نیست، دوست داریم یاد بگیرم، #محمد_مهدی هم نمی دونست ، شما بگین ، الان که سر صبح هست و تازه هم سحری خوردیم، حال داریم ، می خونیم ، حتی اگه سوره بقره باشه 😊
🔰 حاج آقا که خنده اش گرفته بود گفت: احسنت به این روحیه خدا خواهی شما ، دوست دارین بیشترین برای خدا عبادت کنین و واقعا رضایت خدا رو جلب کنین،
حالا که اصرار داری میگم
👈 تو روایت اومده که مستحب هست در رکعت اول نافله صبح ، بعد سوره حمد، سوره کافرون خونده بشه و در رکعت دوم بعد از سوره حمد، سوره توحید خونده بشه (منبع:الخصال / ترجمه فهرى، ج۲، ص: ۳۸۹)
🔰 بازم دارم میگم ساسان جان، اصلا تو نافله سخت نگیرین، این سوره کافرون مستحب هست، میتونی به جاش سوره دیگه که بلد هستی بخونی، راحت باشین
👈 اما جالبه بدونی خوندن سوره کافرون و توحید در نمازهای مستحبی دیگه هم سفارش شده
🌀 ساسان : کدوم نماز ها حاج آقا، بگین توروخدا
❇️ حاج آقا :در نمازهای....
ادامه دارد...
@mahman11
#خاطرات_شهدا✨🦋
زینب پاشاپور خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ که ۹ سال از برادر شهیدش کوچکتر است
می گوید :
از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد ، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی شد .
وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند ، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می آمد ، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند .
حتی چند سال به ایران بازنگشت و دیدار آخر ما زمانی بود که برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم ، برادرم را آنجا دیدم .
خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر چند سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن دیگر نیامده بود . همه اینها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود ....
شهیدمدافع حرم
#اصغر_پاشاپور
@mahman11
🔵مدافع حرمی که اجازه زیارت حرم زینب را نداشت
💥حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبهای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرتزده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آنها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، میدانستند که شهادت فرزند میانیشان حتمی است.
برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانهشان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاشهایش را گرفته.
شهید مدافع حرم
#پاشاپور
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید مدافع حرم حاج اصغر(اکبر)پاشاپور
شادی روح شهدا صلوات🌹🕊
@mahman11
#خاطرات_شهید
●روز قبل از عملیات بازگشایی جاده سر دشت – بانه، انبار تنباکو توقف کرده بودیم قرار شد فردا ساعت دوازده عملیات داشته باشیم.
●وقتی صبح داخل حیاط شدم، با تعجب دیدم سیدرضا یخ های حوض را شکسته و در حال غسل کردن است. گفتم: «تو این سرما چیکار میکنی؟»لبخندی زد و گفت: «غسل شهادت.»
●وسوسه شدم. من هم غسل کردم. دندونهام از سرما به هم می خورد. عازم عملیات شدیم. او شهید شد و من سالم برگشتم.
✍ به روایت سیدمهدی هراتیان
#شهید_سیدرضا_ترابی
#سالروز_شهادت🌷
@mahman11
⭕️ بازی دراز نماد غربت و افتخار جبهههای غرب
🔹ارتفاعات بازی دراز میعادگاه شهیدان و عاشقان شهادت، خانقاه عشق و عرفان و یادآور فتح الفتوح ارتش و سپاه در دوم تا دهم اردیبهشت سال ۶۰ نماد غربت و اوج افتخار جبهههای غرب کشور است.
🔹 در نتیجه عملیات غرور آفرین بازی دراز که ۴١ سال پیش و در چنین ماهی با همت و ایثار و صلابت رزمندگان پر افتخار ارتش و سپاه به وقوع پیوست، این ارتفاعات حساس و استراتژی از اشغال دشمن بعثی و متجاوز آزاد شد.
🔹در این عملیات ۲ گردان از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ۲ گردان از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران حضور داشتند که رشادت ها و حماسه های باشکوهی از خود خلق کردند.
🔹بازی دراز با قله های بلند، شیب های تند و بریدگی های ممتد از مناطق حساس غرب کشور و استان کرمانشاه است که درون مثلث قصرشیرین، گیلانغرب و سرپل ذهاب واقع شده و با توجه به تسلط کافی بر منطقه، دشمن بعثی از آن در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی برای دیده بانی استفاده می کرد...
#بازی_دراز
#دفاع_مقدس
@mahman11
🌸دوربین ؛
از اسمش پیداست دوردَست را نشان میدهد
و ما چقدر از شما دوریم ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
@mahman11
🌹🌹🌹وقتی که میرفتی بهار بود
تابستان که نیامدی پاییز شد
پاییز که برنگشتی پاییز ماند
زمستان که نیایی پاییز میماند
تو را به دل پاییزی ات
فصل ها را به هم نریز ...🌷🌷🌷
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
@mahman11
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#قسمت_سی_و_نهم
ابوعمر:هااا چه میخواهی کنیزک...
من:ارباب ,برایتان شربت اب لیمو اوردم,دررا بازکنید ارباب...
خبری نشد ودوباره ادامه دادم:لیلا را ببخشید ارباب ,هنوز بچه است ,بگذارید من کمی بااو حرف بزنم ,قول میدهم راضیش کنم هرچه شما امرکنید انجام دهد.
همینطور که حرف میزدم صدای چرخش کلید را شنیدم درباز شد وابوعمر با نیشی تا بنا گوش بازشده,پشت دربود.
درحالی که به سمت قلیانش میرفت گفت:من میدانستم که تواز لیلا فهمیده تر وعاقل تری...افرین,زود راه کنیز بودن ومودب بودن وسربه راه بودن رایاد گرفتی...
درحینی که لیوان شربت را بااحترام به طرفش میگرفتم باخود فکر میکردم ,عجب حیوان پست فطرتیست...ان شاالله تا دقایقی دیگر نفس نحسش بریده شود
لیوان رابرداشت وداخل سینی کنارقلیان گذاشت,میخواستم برگردم وجلوی دراتاق بایستم که دستم را چسپید ,از برخورد دستش بادستم چندشی سراسروجودم راگرفت.
باتحکم مراکنار خودش نشاند وگفت:میخواستم تورا به بکیر هدیه دهم اما الان فکرش رامیکنم ,میبینم که توهم زیباتراز لیلا هستی وهم فهمیده تر,اصلا تورا برای خودم برمیدارم ولیلا رابه بکیرمیدهم...
لیلا دراتاق نبود...کجابود؟؟...اهسته گفتم:ارباب چه خوب که ازمن خوشتان میاید ,من ازبچگی هم دوستتان داشتم,الان هم انتظارداشتم ازمن بخواهی تاخدمتی برایتان انجام دهم..…
نمیدانستم چه بگویم فقط باید کاری میکردم که حواس ابوعمرپرت شود ولیوان شربت راسربکشد وادامه دادم:لیلا رابه خاطر من ببخش قول میدهم من جبران کنم...لیلا کجاست؟
ابوعمر که ازنغمه های عاشقانه من سرازپا نمیشناخت خنده کنان
پکی به قلیان زد ودست برد لیوان شربت را برداشت وبادست دیگرش مرا به سمت خودش کشید....پشتم داغ شد از ترس رعشه گرفته بودم,نکند شربت رابخواهد بامن شریک شود؟نکند شک کرده ومیخواهد شربت رابه خورد من بدهد...
ادامه دارد....
@mahman11