کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🍃✍وصیتنامه شهید محمدرضا تورجی زاده
♦️الحمدالله ربالعالمین، شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و برای رشدانسانها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آناناست.
🔹او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلامحضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفینمود.
🔹شهادت میدهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است.
🔹امشب که قلم بر کاغذ میرانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهدهام گذاشته شده از ایثار جان و ... هیچ دریغیندارم.
♦️زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود،امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام کهایندنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن رابنماید.
♦️خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای منکفنی باشد آغشته به خون.
💧خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.
🤲اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش.
🤲خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.
🤲اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که بالیاقت فرسنگها راه است.
🍃👈هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام:
بسیجیها، سپاهیها ... این لباسی که بر تن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.
🔹نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خودبیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خوددقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکیها به دوربود.
🌟عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بربگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.
📝پدر و مادرم سخن با شما بسی مشکل است میدانم این داغ با توجه به علاقهای که به من داشتهاید بسیارسخت است. پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریهی شما را کسی بشنود.
📝پدر و مادرم همانطور که قبلاً مقاوم بودید در این فراز از زندگیتان نیز صبر کنید و با صبرتان دشمن را به ستوه آورید، دوست دارم جنازهام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از کودکی خود از محبان
حسین (ع) و زهرا(س) تربیت کردید. از طعن دشمنان نهراسید.
🔹نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم. همهباید برویم که انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوهی رفتن مهم است وبا چه توشهایرفتن.
🍃👈برادر و خواهرانم:
🔹در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه میکنید و هر چه میگوییدبا رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید.
✅اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه رابخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفونمایید.
🔹ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.
✍اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید:
یا زهرا (علیهاالسلام)
👌از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.
🤲خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.
🤲در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منورفرما.
🤲خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.
🤲خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
🤲خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولاحسین (علیه السلام) هستند قرار بده.
والسلام _ محمد رضا تورجی زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیوی دختر گلمون🌺❤️😊
مهسا نبی زاده از شهر یزد
به مناسبت #شکست_حمله_نظامی_آمریکا_در_طبس
آفرین بر مادرانی که چنین شیر دخترانی تربیت کرده اند👏👏🙏
الحق که سربازان دهه نودی آقا #امام_زمان ارواحنا فداه بیدارند و آگاه
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء بیست و سوم قرآن کریم
#ماه_رمضان 🌱✨🌙
به فدای لب عطشان حسین
اولین ذکـرِ پس از
افطار است ...
#مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس
#یا_ابا_عبدالله #کربلا
خاکهای نرم کوشک۲۱.m4a
7.63M
📔کتاب : خاکهای نرم کوشک🌹
❇️ سرگذشت . زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی🌹
🖌 نویسنده : سعید عاکف🌹
قسمت : بیست و یکم🌹
🌙✨@mahman11✨🌙
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🤲🌿
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊🌱
🌾🌾#امام_زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ من ندارم حاجتی از هیچ کَس
با یکی کار من افتاده است و بس
من نمیخواهم جز آنچه خواهد او
حال من میداند و میبیند او ✨
💔 #حاج_قاسم
این اشک ها چه ها که نمیکند...
میافتد
ولی دستت را میگیرد و بلندت میکند
مقدّرات شب قدرت را قیمتی میکند...
این اشک ها... آه...
این اشک ها... چه ها که نمیکند...
مثلا دست #شهادت را میگیرد پای برگهی
تقدیر امسالت مینشاند...
#سلام_امام_مهربانم♥🤚🌱
هر صبح ڪہ سلامت مےدهم
و یادم مےافتد ڪہ صاحبے
چون تو دارم:
ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیڪ...
و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدے است داشتنِ تو...
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود #غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع شده بود...
همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون اول وصیت نامہ
نوشـــــتہ بود؛
"خدایا دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا دستاش قطــــــع شده بود...
#شهید_ابوالفضل_شفیعے
سردار بی مرز
🔹داشتیم بنّایی میکردیم. #حاج_قاسم به معماری که کار را انجام می داد، چک داده بود.موعد چک رسید و حساب سردار خالی بود.
سردار برای پاس شدن چک، از کسی درخواست نکرد.
ماشین زیر پایش را فروخت.تنها دارایی فرمانده قرارگاه قدس جنوب شرق کشور، یک ماشین عراقی بود که ارزش چندانی هم نداشت!
حاجی ماشینش را به یک رزمنده فروخت.به "بهرام سعیدی" که یکی از فرماندهان زمان جنگ بود.
میگفت اگر به بنگاه بفروشم، سودش به جیب دلال میرود. یک میلیون و ۲۰۰ هزارتومان ماشینش را فروخت و چک را پاس کرد اما حاضر نشد از موقعیتش استفاده کند.
حاجی بنده مخلص خدا بود!
👤راوی: اقای رضا دوست محمدی
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹#شهید_سید_مرتضی_دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌷
۵ اردیبهشت ماه ، #سالروز_شهادت #شهید_محمد_منتظرقائم گرامی باد . 🥀
تاریخ تولد: سوم اسفندماه ۱۳۲۷
محل تولد : فردوس(خراسان جنوبی)
سمت: اولین فرمانده سپاه پاسداران یزد
تاریخ شهادت: ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۵۹
محل شهادت: #طبس (توسط نیروهای آمریکایی بر اثر اصابت راکت هواپیما)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
#کلام_شهید
سخنان فرمانده سپاه استان یزد سردار #شهید_محمد_منتظر_قائم
📊 انتشار فیلم کمتر دیده شده از شهید ،، منتظر قائم ،، به همراه موشن گرافی زندگی شهید والامقام
⚜ شهیدی که حضرت آقا در وصف او فرمودند :
#هم_محمد_بود .. #هم_منتظر_قائم (عج)
🍃یکی از دوستان شهید :
در کردستان معمولا فرماندهان کلت به کمر می بستند
دو كلت کمری برای محمد فرستاده بودند.
در حقیقت بچهها برای محمد درخواست کرده بودند تا فرماندهی او مشخص شود 🍃
🍂محمد از پذیرش آن خودداری کرد و گفت:
من احتیاجی ندارم ... به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جادهها تأمین باشند ...🍂
♻️ بعدها فهمیدیم که چون این کلت نشانه فرماندهی او میشد به خاطر اینکه اندک غروری او را نگیرد
حاضر نشد آن را به کمر ببندد ...
✍ همسر شهید :
پنج اردیبهشت مصداق #سوره_فیل بود...
که سجیل های اتش الهی به فرمان خدا هواپیماهای امریکا را ساقط کرد ..
🕊🌷 محمد که برای جمع آوری اسناد به همراه جمعی از پاسداران به #طبس رفته بود ، هنگام بررسی یکی از هلیکوپتر های ساقط شده آمریکا بر اثر انفجار هلی کوپتر به دستور بنی صدر خائن به شهادت رسید..🌷🕊
🌼 از جوانان میخواهم که #پشت_سر_رهبر_معظم_انقلاب حرکت کنند و راهی را بروند که امام و رهبری جلوی پای آنها گذاشته اند.
#تواضع ، #بی_ریا بودن و #مطالعه_مداوم_قرآن از ویژگی های بارز شهید منتظر قائم بود.
🌷 امام خامنه ای :
کتاب شهید ابراهیم هادی (سلام بر ابراهیم)، را که خواندم تا مدتها دلم نمی آمد از روی میز بر دارم، این کتاب خیلی جالب و جذاب است
جاذبهی شخصیت "شهید ابراهیم هادی"، انسان را مثل مغناطیس جذب و میخکوب خودش می کند. بگردید این شخصیتها را پیدا کنید.
از این قبیل شخصیتهای برجسته ای هستند که اینها سردار هم نیستند، حتی فرمانده گردان هم نیستند اما حکایتها دارند، ماجراها دارند
۹۴/۷/۱۴
یک شهید گمنام، یک شهیدی که نه سردار بوده، نه فرمانده بوده، نه شخصیّت معروفی بوده، وقتی شرح حالش نوشته میشود و میآید در اختیار افکار عمومی، دلها را در موارد زیادی منقلب میکند؛ [البتّه] وقتیکه درست و با رعایت جوانب گوناگون، این شرح حالها نوشته بشود؛ این کار را بکنید.
۹۷/۸/۱۴
#قهرمان_من
#شهید_ابراهیم_هادی
🔰شهادت حجت الاسلام و المسلمین "مهدی شاه آبادی" در جبهه جنوب(1363ش)
🔻 شهید حجت الاسلام مهدی شاه آبادی در سال 1309 ش، در قم به دنیا آمد. پدر ایشان آیت اللَّه العظمی محمدعلی شاه آبادی از مراجع وقت و استاد عرفان حضرت امام خمینی(ره) بود.
🔻 شهید شاه آبادی، در سال 1328 ش، جهت تحصیل علوم دینی وارد حوزه علمیه قم شد و در 25 سالگی به درس خارج حضرات آیات عظام: سید حسین بروجردی، سیدمحمد رضا گلپایگانی، محمد علی اراکی و حضرت امام خمینی(ره) در قم راه یافت.
🔹 وی پس از ارتحال آیت اللَّه بروجردی در تثبیت مرجعیت حضرت امام تلاش وافری از خود نشان داد و بعد از تبعید امام، مبارزات ضد رژیم خود را وسعت بخشید. شهید شاه آبادی در این راه بارها دستگیر و زندانی شد و تحت شکنجه های ساواک قرار گرفت.
🔸 وی در سال 1359 از طرف مردم تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت. و با آغاز جنگ تحمیلی، راهی جبهه های نبرد گردید.
▫️شهید شاه آبادی سرانجام در جریان بازدید از جزیره مجنون، در ششم اردیبهشت 1363 بر اثر اصابت ترکش خمپاره روحش آسمانی شد و به جمع ملکوتیان پیوست.
#زندگی_نامه
#مهدی_شاه_آبادی
#سالروز_شهادت