خاکهای نرم کوشک۲۱.m4a
7.63M
📔کتاب : خاکهای نرم کوشک🌹
❇️ سرگذشت . زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی🌹
🖌 نویسنده : سعید عاکف🌹
قسمت : بیست و یکم🌹
🌙✨@mahman11✨🌙
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🤲🌿
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊🌱
🌾🌾#امام_زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ من ندارم حاجتی از هیچ کَس
با یکی کار من افتاده است و بس
من نمیخواهم جز آنچه خواهد او
حال من میداند و میبیند او ✨
💔 #حاج_قاسم
این اشک ها چه ها که نمیکند...
میافتد
ولی دستت را میگیرد و بلندت میکند
مقدّرات شب قدرت را قیمتی میکند...
این اشک ها... آه...
این اشک ها... چه ها که نمیکند...
مثلا دست #شهادت را میگیرد پای برگهی
تقدیر امسالت مینشاند...
#سلام_امام_مهربانم♥🤚🌱
هر صبح ڪہ سلامت مےدهم
و یادم مےافتد ڪہ صاحبے
چون تو دارم:
ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیڪ...
و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدے است داشتنِ تو...
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود #غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع شده بود...
همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون اول وصیت نامہ
نوشـــــتہ بود؛
"خدایا دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا دستاش قطــــــع شده بود...
#شهید_ابوالفضل_شفیعے
سردار بی مرز
🔹داشتیم بنّایی میکردیم. #حاج_قاسم به معماری که کار را انجام می داد، چک داده بود.موعد چک رسید و حساب سردار خالی بود.
سردار برای پاس شدن چک، از کسی درخواست نکرد.
ماشین زیر پایش را فروخت.تنها دارایی فرمانده قرارگاه قدس جنوب شرق کشور، یک ماشین عراقی بود که ارزش چندانی هم نداشت!
حاجی ماشینش را به یک رزمنده فروخت.به "بهرام سعیدی" که یکی از فرماندهان زمان جنگ بود.
میگفت اگر به بنگاه بفروشم، سودش به جیب دلال میرود. یک میلیون و ۲۰۰ هزارتومان ماشینش را فروخت و چک را پاس کرد اما حاضر نشد از موقعیتش استفاده کند.
حاجی بنده مخلص خدا بود!
👤راوی: اقای رضا دوست محمدی