برف که میبارد
یاد تو را هم میآورد ...
۲۷ دیماه ۱۳٦٦
منطقه ماووت عراق
عملیات بیت المقدس۲
پیکر قهرمان آرمیده روی برف
شهید محمد کولیوند
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@mahman11
نمیشناسیم
اهالی خانه را اما
حرف زیاد دارند
و درد هم
از صبرِ جانباز
#مهرِ_مادر
#اشکِ_خواهر
شاید هم همراهی
#عاشقانهٔ_همسر
هر چه هست
#درد است و عشق
دردی که #عاشقانه میخرند...
#جانبازان_را_فراموش_نکنیم🌷
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_بیستم
خدا لعنت کنه هر کسی که این مواد رو میسازه و هر کسی که اونها رو استفاده میکنه! خدا لعنتشون کنه قدرت طلب های بی رحمی رو که حتی نمیتونن جوانمردانه بجنگن!
صفحه بعد:
آئین هی میره و میاد. دلشوره دارم! این روزها پای رفتن یونس هم به اردوهای جهادی باز شده. یک مدتی بخاطر من، نمیرفت.میدونست خیلی بی تابی میکنم! اما الان میگه وظیفه است.میگه پشت مردت باش و زنیت کن!
دلم تنگه براشون!خدایا!مواظب عزیزانم باش.
صفحه بعد؛
فکر کنم خدا مواظب نبود!
شاید هم صدای من رو نشنید!
یا شاید دعای آئین بیشتر بود!
برادرم رفت. شهادت!یونس گفت میاد! گفت قبل از رسیدن آئین میاد!
بیا! طاقت خاک کردن برادر ندارم!
وای از دل زینب کبری!وای از درد بی برادری!
زینب سادات با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و صفحه بعد را خواند:
گفت قبل آئین میاد و اومد...
گفتم طاقت خاک کردن برادر ندارم! طوری طاقتم داد که یک طرف برادرم
رو خاک کردم و یک طرف عشقم رو!
آئین رفت...
یونس رفت...
خدایا!من چرا هنوز زنده ام؟
زینب سادات هق هق میکرد از غم دل آمینی که صدایش هنوز لالایی اش بود. میخواست بداند چه بر سر دل آمین آمد؟ ادامه دفتر را خواند:
چند ماهه که گیج و منگ هستم. خوبه که آیه هست. خوبه که آیه داغ رو میشناسه! خوبه که میدونه چطور کوه باشه!کاش من آیه بودم! کاش من کوه بودن رو بلد بودم! خوبه که آیه هست!
زینب سادات با خود گفت: مامان! کاش میشد مثل تو باشم! قهرمان همیشه در سایه! کوه پنهان! اسطوره بی آوازه!
صفحه بعد را خواند:
باورم نمیشه آیه هم یک روزهایی شکسته بود! آیه هم با خودش لجبازی کرده بود! اما سرپا شد.
آیه میگه، مهم نیست که گاهی مقابل سختی ها خم بشیم یا حتی بشکنیم! مهم این هست که به موقع سرپا بشیم.جای زخم هارو تمیز کنیم و همیشه یادمون باشه از چه روزهای سختی عبور کردیم. مهم این هستش که ایمان داشته باشیم! به خدا و به اینکه "ان مع العسر
یسری"...
دوستت دارم خدای من! خدای یونس! خدای آئین!
صفحه بعد را خواند:
جلوی همه ایستادم! حتی خود نفس! وصیت آئین بود و مجبورم بایستم تا حرف برادرم زمین نمونه!نفس آئینم رو عروس کردم و تماشا کردم!
دوباره شکستم!اشک قهر چشمای نفس رو دیدمو شکستم!
آخه تو سنی نداری عروس برادرم! تو جوان و زیبایی نفس آئینم!
نفس آئین رفت...
نفس آمین رفت...
این روزها دیگه نفسی نیست که گریه کنه تا با خودم ببرمش سر خاک آئینم! این روزها تنها میشینم و به سنگ های سخت و خاموش نگاه میکنم.
صفحه بعد:
میخوام راه یونس رو ادامه بدم. میخوام قصه بگم برای بچه ها! میخوام قصه شهدا رو زنده کنم.
خدای یونس! خدای آئین! به من کمک کن!
صفحه بعد:
بعد از مدتها برگشتم خونه و آیه زخم زد به من!
بعد از مدتها اومدم و آیه میخواد عروسم کنه! مگه میشه بعد از یونس عروس کسی شد؟
صفحه بعد:
یوسف مرد خوبی هست. یکی شبیه یونس! یکی شبیه آئین!
حالا از این که فرصت آشنایی دادم، ناراحت نیستم. با مرد خوبی آشنا شدم که درد رو میشناسه! که زندگی رو بلده! که با خدای یونس آشناست!
صفحه بعد:
خدایا! این بیماری کجا بود؟ این چیه که جون مردم افتاده؟ آدمهای زیادی تو دنیا دارن میمیرن! چقدر داغ قراره رو دلها بمونه؟ آخرالزمان شده انگار!
برای کمک به بیمارستان میرم! میرم که قصه بگم برای بچه هایی که نفسشون به دستگاه وصل شده و زجر و درد رو مثل یونس عزیزم، درون تنشون احساس میکنن.
میخواستم به یوسف جواب مثبت بدم. اگه بعد این ماجرا زنده موندم، بهشون میگم و اگه نموندم هم....
خدای یونس! خدای آئین! خدای یوسف! به داد این مردم برس!
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد.....
@mahman11
🌹اگه الان شبها تو جای گرم و نرمت میخوابی....
یادت باشه مدیون یه کسایی هستی که شب تا صبح تو سرمای استخوان سوز مناطق عملیاتی غرب جون دادن...
فدای آخرین نفس های یخ زدتون...
#مردان_بی_ادعا
#رزمندگان_اسلام
#شبتون_شهدایی_
@mahman11
#سلام_امام_زمانم
💔از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم..
بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم..
بی خود ازحادثه عشق تو دیوانه و مست
عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@mahman11
🔲 خدا میداند در دفتر امام زمان(عج)
جزو چه کسانی هستیم؟!
◇کسی که اعمال بندگان در هر هفته
دو روز دوشنبه، پنجشنبه
به او عرضه میشود،
◇همین قدر می دانیم
آن طوری که باید باشیم، نیستیم ..😔
#آیتﷲبهجت(ره)
#امام_زمان
#خود_سازی
♡اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیده زینب الکبری سلام لله علیها♡
@mahman11
🌹تا بود تمام زخمها مرهم داشت
انگار وطن دوباره یک رستم داشت
پایان تمام افتخارات، اسمش
او واژهای از جنس شهادت کم داشت
#صبحتون_شهدایی_
@mahman11
🌹زیر لوای "علی" صف کشیدہایم
چشم انتظار مهدی آل محمدیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
@mahman11
🌹خورشید
در دستهایشان بود
و ڪوه پشت سرشان
کوهها لرزیدند ، اما آنها نه ...
#مردان_بی_ادعا🌷
@mahman11
🌹گمنامے بجویید ؛
بگذارید مردم
در موردِ آنچہ کہ
«واقعا هستید» 🌱
جورِ دیگرے فکر کنند !
شادۍ روحـ شهداے گمنام صلوات🍃
@mahman11
🌹خوشا به حال آنان که
در این دریای طوفان زده دنیایی
با شهادت "صید خدا " شدند ....
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_حسن_صیادخدایی
@mahman11
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
یک شخصیتی کاملا معمولی داشت
و به گونهای نبود که از جمع کنارهگیری کند
ایشان روحیهای شاد داشت
و با همه در ارتباط بود
مانند خیلی از افراد دیگر موسیقی گوش میداد
و اهل موسیقی مجاز بود
عروسی ما اما مولودی بود!
آقا مهدی بسیار اهل فست فود و عاشق
پیتزا بود و همیشه میگفت
اگر روزی شهید شدم به همه بگو:
شهید عاشق پیتزا بود:)
#همسرشهید
#شهیدمهدیبختیاری🌱
@mahman11
وقتی پدر شهیدم را در آن باغ زیبا مشاهده کردم بسیار خوشحال شدم. سالها از شهادت پدرم گذشته بود.
یک روز همراه پدر به محضر پیامبر خدا رفتیم. آنجا همراه با برخی شهدای مقرب نشسته بودیم.
یکباره متوجه شدم که یکی از دوستان دوران تحصیل من، که سال قبل به خاطر سرطان از دنیا رفته بود نیز حضور دارد!
احمد خدامی را می گویم. او یکی از فعالان فرهنگی در سطح شهر کاشمر بود که تا میتوانست برای رضای خدا و حفظ یاد و نام شهدا فعالیت می کرد. او در بیشتر مساجد و محله ها فعالیت داشت.
به پدرم گفتم: احمد که شهید نشده بود. اینجا چه می کند؟!
گفت: احمد در دنیا خالصانه زحمت کشید و مانند شهدا زندگی کرد و خدا او را با شهدای مقرب محشور نمود.
📙برگرفته از کتاب با بابا. تجربه نزدیک به مرگ. اثر گروه شهید هادی.
@mahman11
🌹سال ۱۳۵۹بود.برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت.دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد.
ابراهیم بچه ها را جمع کرد.از خاطرات کردستان تعریف میکرد.
خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.
بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند.
ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها، همان ساعت میرفتند معلوم نبود برای نماز بیدار میشدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود.
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
یاد امام و شهدا با صلوات🌷
@mahman11
💠معرفی#شهیدمحمدحسین_فهمیده
#نام:
محمد حسین فهمیده
#زاده:
۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶
قم
#درگذشت:
۸ آبان ۱۳۵۹ (۱۳ سال)
خرمشهر
#مدفن:
بهشت زهرا، تهران
#وفاداری:
اسلام
#شاخه_نظامی:
بسیج
#جنگها/#عملیاتها:
جنگ ایران و عراق
نبرد خرمشهر
#نشان_ها:
نشان فتح
#خویشاوندان:
🍃محمد تقی فهمیده (پدر)[۱]
🍃فاطمه کریمی (مادر)[۲]
🍃داود فهمیده (برادر)
🍃فرشته فهمیده(خواهر)
@mahman11
زندگی نامه شهید محمد حسین فهمیده❣
محمد حسین فهمیده در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ همزمان با ماه محرم در محله پامنار قم به دنیا آمد. به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت که نام او را حسین بگذارد.
خانواده فهمیده متدین بودند. نام پدر او محمد تقی و مادرش فاطمه کریمی است. محمد حسین خواهری به نام فرشته دارد. داوود فهمیده برادر محمد حسین سه سال پس از او به درجه رفیع شهادت نائل شد. مادران شهیدان فهمیده در اسفند ۹۸ از دنیا رفت و پدرشان فروردین ۹۹ به علت بیماری تنفسی در بیمارستان بستری شد و درگذشت.
پس از اینکه در هشتمین روز از آبان ماه، ۵ دستگاه تانک کشور عراق، رزمندگان ایران را محاصره کرده بودند، محمد حسین فهمیده تعدادی نارنجک به کمر خود بست و به زیر تانک برد. پس از این اتفاق، صدای جمهوری اسلامی ایران برنامههای خود را به یکباره قطع کرد و اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله به زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز شهید شده است.
حسین فهمیده در ۸ آبان ۱۳۵۹ به شهادت رسید🥀
#نام_یادش_گرامی
@mahman11
فعالیتهای محمد حسین فهمیده❣
پخش اعلامیههای امام خمینی (ره) در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی
دیدار با امام خمینی در بازگشت به ایران
شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷
شرکت در درگیریهای خوزستان
شرکت در جنگ ایران و عراق
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مداحی زیبای حاج میثم مطیعی درباره#شهیدمحمدحسین_فهمیده_رهبر۱۳ساله
💔😔😢🥀🥀🌷🌷
@mahman11