44.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 رونمایی مجازی از
نماهنگ " گلزار بهشت "
با نوای دلنشین و ماندگار حاج صادق آهنگران
🔺ای دوکوهه، دلم از شهر گرفته بخدا...
🇮🇷شهدا مظهر قدرت ایران🇮🇷
کنگره ملی ٢٤٠٠٠ شهید پایتخت
@mahman11
🌹امام علی(ع):
مؤمن شادیاش درچهره و
اندوهش در قلبش است.
لبخند_شهدایی
کربلایی_سجاد_و_حاج_رضا_الوانی.
@mahman11
🌹به یاد آنهایی
که جز استخوانهایشان چیزی از جسمشان نمانده
اما
عظمت و شکوه غیرت
و روحشان عالم را فرا گرفته..
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣من واقعا با تمام وجودم اعتقادم اینه که، جنگ ما مملوء بود از بهشتیانی که بهشت مشتاق دیدارشان بود.
🌷 سردار دلها
@mahman11
🌹در محضر شهیدان:
🔹سفارشم به مادران و خواهران اين است كه حجاب روحي و جسمي خود را شديداً حفظ نمايند و براي خدا عفت و عصمت و پاكدامني خويش را پاك و محفوظ از هر گناه و زشتي نگاه دارند و اولاد و فرزندان پاك و آزاده تربيت نمايند كه اين همه انسان آزاده و بزرگوار از دامن مادران به وجود آمده اند و تربيت آن ها در سعادت و يا شقاوت انسان ها تأثير خواهد گذاشت. ان شاء الله خداوند به همة شما توفيق دهد با الگو قرار دادن اخلاق و رفتار حضرت فاطمة زهرا(سلام الله علیها) زناني نمونه در جامعة خود باشيد و به ديگر زنان دنيا بفهمانيد كه ارزنده ترين زينت زن حفظ حجاب است و در ساية حفظ حجاب و پاكدامني، كسب ايمان و تقوي و محافظت عفت و عصمت زن ميتواند به عالي ترين درجات انساني و اسلامي نائل آيد.
🌷فرازی از وصیتنامه شهید والامقام عزیز دشت بزرگ
@mahman11
🌹شهیدی که چو سرو آزاده بود
شهید ❤️محمدرضا تورجی زاده❤️بود
🌹بمناسبت سالروز شهادت
🕊شادی روحش صلوات
@mahman11
🌹شهادت محمّد منتظرقائم در صحرای طبس
اردیبهشت 1359
♦️پس از شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در طبس و به جا گذاشتن چند فروند هلی کوپتر، برادرِ پاسدار، محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد، جهت بررسی اوضاع به ناحیه مورد نظر وارد شد تا اطلاعات موجود و فوق سری داخل صحنه را جمع آوری نماید. از آن طرف، چون استکبار جهانی، نقشه های خود را نقش برآب می دید، تصمیم گرفت تا باقی مانده هلی کوپترها منهدم گردند تا اسناد سری نیز از بین روند. بنابراین با هماهنگی بنی صدر معزول و تنی چند از مزدوران و خودفروختگانی که در نیروی هوایی نفوذ کرده بودند، این منطقه بمباران شد و پاسدار محمدمنتظر قائم به فیض شهادت نائل آمد.
♦️از بین بردن اسناد ومدارک به جامانده که به طور قطع حاوی اسناد و مدارک مربوط به ادامه طرح و برنامه های آمریکایی ها پس از انجام مرحله اول عملیات بود و همچنین شامل اسامی عوامل مزدور داخلی و جاسوسانی می شد که می بایست طی این عملیات با آمریکایی ها همکاری کنند، خود واقعه ای مهم و قابل بررسی است.
@mahman11
👆(تصاویر) بازدید آیت الله خامنه ای از بقایای سربازان آمریکا در طبس
♦️۳۵۹ سرباز نیروی دلتای آمریکا با هدف نجات گروگان های آمریکایی وارد صحرای طبس شدند؛ غافل از اینکه شنها در تاریکی شب منتظر نابود کردن آنها بودند. چند روز پس از واقعه طبس، امام جمعه تهران و شهید چمران از محل این اتفاق بازدید کردند.
@mahman11
🌹۱۵ شوال، سالروز شهادت حضرت حمزه سید الشهدا(علیه السلام) و وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی(علیه السلام) تسلیت باد
(( از فیض گنبد و حرم سیدالکریم / دارد هوای کرب و بلا را دیار من))
▪️مـرا بـا اشکْ، الفـت از قدیم است
▪️ که مرغ دل به صحن غم مقیم است
▪️محبیـن خـون زِ ابـر دیـده بـاریـد!
▪️عزای «حمزه» و «عبدالعظیم» است...
@mahman11
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_چهل_هشتم 🎬:
رباب کنار خاری دربیابان درحالیکه چادر و مقنعه اش را به یغما برده اند، در خود فرو رفته، صدای گریه علی اصغر هنوز در گوشش است، دست به آغوش خالی اش میکشد و زیر لب میگوید: بخواب پسرم، بخواب که خوب پسری بودی، بخواب که خوب سربازی کردی، بخواب که ...ناگاه یاد پیکر به خون افتاده حسینش می افتد، او با چشم خویش دیده که بر بدن مطهر دلبرش اسب تازانده اند، او سر بر نیزه حسین را دیده که در بین خیمه های پر از آتش میچرخاندند.
ناگهان صدای هق هق خفته اش که گلوگیرش شده بود،بلند می شود: حسین...حسین...حسین
کاش کسی به داد رباب برسد که اگر نرسد این افکار و این سختی ها او را از پای در می آورد،اما چه کسی؟ این کاروان ماتم زده همه داغ عزیزی به دل دارند، چه کسی مرهم شود بر جگر آتش گرفتهٔ زنی که طفلش را می خواهد و از مظلومیت همسرش در مرز جنون است؟!
ناگاه صدایی به گوشش می رسد...انگار این صدای حسین است که از حلقوم زینب بیرون می آید و میگوید: رباب! این صدای توست آیا؟!
رباب خود را در آغوش زینب می اندازد و از او بوی حسین را طلب می کند، چرا که می داند زینب و حسین چون یک روح در دو کالبد بوده اند و فریاد می زند: جگرم آتش گرفته بانو! علی اصغرم را می خواهم، حسینم را می خواهم...
زینب نمی گوید من هم فرزند از دست داده ام، عباس و علی اکبرم رفته، عزیزانم کشته شده اند،بلکه آرام میگوید: صبر کن عزیزم! بغضی گلویش را میگیرد و میفرماید: من هم حسینم را می خواهم...اما الان وقت نوحه و عزاداری نیست، طفلان کوچک حسین در بیابان پخش شده اند، باید همت کنیم و آنها را در زیر خیمه ای نیم سوخته جمع کنیم، مبادا داغی دگر به دلمان اضافه شود، برخیز رباب...اگر علی اصغرت رفته ، سکینه که هست،رقیه که بوی حسین را می دهد، هست اما معلوم نیست الان در کجا زانوی غم بغل کرده و یا از تاریکی و گرگ بیابان میترسد، برخیز به داد کودکان حسین برسیم..
رباب به تأسی از زینب بلند می شود و جای جای بیابان را به دنبال کودکان میگردد، کمی جلوتر، توده ای را در کنار بوته ای خار میبیند، اول گمان میکند که تخته سنگی ست، جلوتر میرود و نگاه می کند،وای خدای من! کودکی از کودکان کربلاست..
خم میشود،سر کودک را که روی زمین افتاده در دامان میگیرد خوب او را نگاه می کند، وای من! اینکه فاطمه صغری ست..دختری از دختران حسین، این بیابان مملو از فاطمه و علی ست...آخر حسین نام فاطمه را بر همه دختران و علی را بر همه پسرانش گذاشته و اینها یادآور غربت علی و فاطمه شده اند..
فاطمه را که از رقیه کوچکتر است در آغوش میگیرد و موهایش را نوازش میکند: عزیزکم...نوگلم...دخترکم...چشم باز کن، اما کودک حرکتی نمی کند، رباب سرش را خم میکند و گوشش را روی قلب کودک میگذارد...باورش نمی شود،انگار فاطمه هم به آسمان رفته...
صدای شیون رباب بلند میشود، گویی هم اینک علی اصغرش را کشته اند..
کمی آنطرف تر، زینب، رقیه را یافته، اما دختر حسین، تاب راه رفتن ندارد، نه اینکه به خاطر تازیانه هایی که خورده، بلکه جای جای پایش، خار مغیلان فرو رفته و این خارهای زمخت شکاف های زیادی در پای نازک و کوچک رقیه ایجاد کرده و توان راه رفتن را از او گرفته..
زنها، کودکان را جمع کرده اند، جنب و جوشی در خیمه های سوخته در گرفته، انگار لشکر کافر کوفه تازه یادشان افتاده که این کودکان تشنه لبند، بعد از غارت اموال آنها، برایشان آب می آورند.
سربازی، دخترکی را میبیند که دامنش آتش گرفته، همانطور که کاسه سفالین آب در دستش است به سمت دخترک میرود، دختر هراسان میدود و آتش دامنش شعله ور میشود.
سرباز میدود و دختر هم میدود و با زبان کودکی میگوید: تو را به خدا مرا نزن، دیگر توان تازیانه ندارم
اشک در چشمان سرباز حلقه میزند و میگوید: نترس، نمیزنم، می خواهم آتش دامنت را خاموش کنم.
دخترک با تردید می ایستد، سرباز ظرف آب را به دست دختر می دهد و با چکمه های پایش آتش دامن او را خاموش میکند و بعد با مهربانی که از این لشکر بعید بود می گوید: چرا آب را نمی نوشی؟! مگر تشنه نیستی؟!
اما دخترک خیره به نقطه ای کمی دورتر در تاریکی ست، سرباز دوباره بلندتر می گوید: چرا آب نمی نوشی
ناگهان دختر به سوی میدان جنگ حرکت میکند و میگوید: بگذار آب را به پدرم حسین برسانم، وقتی میرفت به جنگ ، لبانش از تشنگی ترک خورده بود، باید او را سیراب کنم...
و سرباز تازه متوجه عمق خباثت خود و لشکریان میشود
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@mahman11
#سلام_امام_زمانم🤚
ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما
ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما
ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه
آقا فدای تو همه ایل و تبار ما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@mahman11
دور تا دور تمام
این سرزمینِ سرافراز،
تمام خاک این وطن، شقایق رویید...
#صبحتون_شهدایی_🌷
@mahman11
🕊• #هادےدلھٰا
عطࢪ هدایتَت
و شوق نگاھَت...
عشق بہ شھادت را
درما مۍپروراند...
#برادرآسمانـٖےام☁️🌱
@mahman11
#درسےازشهدا 🕊
همیشه میگفت:
"براے اینکہ گره محبت ما برای همیشه محکم بشه
باید در حق همدیگه دعا کنیم🤲🏻♥️🖇
#شهید_عباس_دانشگر 🌿
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده نگه داشتن یادشهدا کمترازشهادت نیست
🌷🕊#رفیق_شهیدم
@mahman11