eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.9هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسدار شهید «منوچهر عابدینی‌نیا» بعنوان شهید شاخص سال ۱۴۰۲ شهرستان ملایر معرفی شد. عابدینی‌نیا یازدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و با کار بر روی زمین زراعی و باغبانی مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد و در تلاش بود فرزندان خود را با سرشت پاک و خداجوی پرورش دهد. منوچهر سال ۱۳۴۶ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و از آنجا که از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود تا سال چهارم مقطع متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل داد. در سال‌های انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان ملایر در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت و در این راه از هیچ کمک و اقدامی فروگذار نکرد. او سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد که از وی به یادگار مانده است. در سال‌های دفاع مقدس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و روانه جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع کند. در مناطق مختلف عملیاتی حضور یافت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه‌ها آفرید. سرانجام پس از ماه‌ها مجاهدت در راه خدا در یکم خرداد ماه سال ۱۳۶۵ با سمت فرمانده گروهان در منطقه جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. برادرش محمد نیز به شهادت رسیده است. آرامگاه او در گلزار شهدای شمس‌آباد، زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است. @mahman11
پیام من فقط این است که در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید 🕊🌱 @mahman11
میگفت: توی‌گودال‌شهیدپیدا‌کردیم هرچه‌خاک‌بیرون‌میریخت‌بازبر‌میگشت‌. اذان‌شدگفتیم‌بریم‌فردا‌برگردیم‌ شب‌خواب‌‌جوانی‌رادیدم‌که‌ گفت: دوست‌دارم‌گمنام‌بمانم‌بیل‌رابردار وبرو.!. ✨| @mahman11
🚩ماجرای کمک حضرت زینب(س) به شهید برونسی در جبهه اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه می کردم، مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. گروه فرهنگی جهان نيوز: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم؛ توی جعبه های مخصوص، مهمّات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها، با خودم گفتم: حتماً از این خانم هاییه که میان جبهه. اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه می کردم، مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برایم سؤال شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاور شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیک تر، تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید. رویش طرف من نبود. تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یک آن به یاد امام حسین (علیه السّلام) افتادم و اشک توی چشم هایم حلقه زد. خدا به من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم، همان طور که رویشان آن طرف بود، فرمودند: «هرکس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم». ✨|‌ خاطره ای از معصومه سبک خیز، همسر شهید عبدالحسین برونسی برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی @mahman11
『( توصیه آخر) روایتی زیبا از سردار 』 🌱| ازمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت. از زمین و آسمان تیر و ترکش و بمب و موشک می بارید. عملیات بدر؛ عملیات سختی بود. دشمن هرچه در دسترس داشت بر سر بچه ها می ریخت. رشادت بچه ها در ان لحظات دیدنی بود. میانه عملیات مجروح شدم. آرام آرام خودم را به عقب می کشیدم. سر چهارراه خندق به شهید برونسی برخوردم. داشت نیروهایش را هدایت می کرد. جنگیدن و شجاعتش دیدنی بود. تا آن زمان اینگونه ندیده بودمش. سر و صورتش  خاکی و از گوش هایش خون جاری بود. اثر شلیک زیاد آر پی جی بود. با این حال، او فقط به نیروهایش فکر می کرد. رفتم جلو و سلام کردم. بعد از احوالپرسی نگاهی به من کرد و پرسید: چه شده سیّد؟ گفتم: چیزی نیست، پایم تیر خورده. دارم کم کم به عقب تر می روم. با نگاه معصومانه همیشگی گفت: خب! از همین مسیر برو عقب. بچه ها عقب تر هستند. بعد مکثی کرد و گفت: نمازت را خوانده ای؟! گفتم: نه! گفت: اول نمازت را بخوان بعد برگرد عقب. بریام جالب بود. در آن کوران عملیات آن هم عملیات سختی چون بدر او نماز را فراموش نکرده بود. گویا این آخرین توصیه شهید عبدالحسین برونسی بود. هنوز از اورژانس عبور نکرده بودم که خبر رسید، سردار شهید عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ جوادالأئمه(ع) به سوی معبودش پر کشید. 🍃| راوی: سیدحسن کریم نژاد [.💚.]به نیت ظهور صلواتی هدیه میکنیم به روح مطهر شهدا @mahman11
... تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ و تا مرز مرگ میره...🥀 مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ سرباز حضرت‌عباس«ع»بشہ؛ یہ روز قبل از عملیات میگہ : ان شاءالله تاسوعآ پیشِ عباسم... صبح تاسوعآ هم رفت پیش عباس«ع»(: 🥲💔🕊 @mahman11
۵۰۰ تانک‌ دشمن برابر لشکر ۲۵ کربلا آرایش گرفته‌ بود. حاج‌ حسین‌ بصیر گفت: به‌نام پنج تن آل‌عبا، ۵ نفر بروند و آن‌ها را منهدم کنند. به جای ۵ نفر،بیش از ۱۵ نفر‌ بلند شدند. ♥️🕊 @mahman11
وآن‌هـایی... کہ‌رسیده‌ترند... برخاڪ‌می‌افتند ... درست‌مانند‌برگ‌هـاےِ‌پائیزی 🍁... شبتون شهدایی @mahman11
🌹بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🌹
✋🌼 🌸🍃 🌹"مهدی جان"🌹 ❤ به همین سلام ها دل خوش کرده ام همین مستحبى که جوابش واجب است مرا آرام مى کند آن‌قدر آرام که از همه چیز فارغ مى شوم و تنها به تو فکر مى کنم به واقع که فکر کردن به تو، لذت بخش است! آن قدر لذت بخش که شیرینى‌اش را با هیچ آمال و آرزویى عوض نمى کنم اصلاً مگر آرزویى زیباتر از این هم وجود دارد؟! 🍃🌸 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌸🍃 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا