⭕️یک مرزبان در سراوان به شهادت رسید 🔹فرمانده مرزباني سیستان و بلوچستان :طی عملیاتی در درگیری مرزداران هنگ مرزي سراوان با قاچاقچیان، احدي از مرزداران مجروح كه پس از گذشت پنج روز به علت شدت جراحات در سحرگاه يوم جاري دعوت حق را لبيك و به شهادت رسيد. 🔹مرزداران غيور هنگ مرزي سراوان در درگيري با معاندان نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران و قاچاقچيان موادمخدر در نقطه صفر مرزي، ضمن جلوگيري از ورود قاچاقچيان مواد مخدر به خاك ميهن عزيزمان، موفق شدند ضمن به هلاكت رساندن احدي از اشرار و قاچاقچيان يك دستگاه خودرو را كشف و مقاديري قابل توجهی موادمخدر و كالاي قاچاق را نيز كشف كنند. 🔹در اين عمليات يکي از دلاورمردان مجاهد مرزباني به نام استواردوم "سبحان جمالي " با مقاومت جانانه در اين عمليات مجروح كه پس از گذشت 5 روز در سحرگاه يوم جاري به فيض عظماي شهادت نائل آمد. 🔹امروز كه مردان بي‌ادعاي مرزباني در دورافتاده‌ترين نقاط مرزي، وظيفه پاسداري و حراست از مرزهاي كشور را بر عهده دارند عزيزاني همچون شهيد "سبحان جمالي " در راه دفاع از كيان ايران اسلامي با نثار جان خود، امنيت ميهن عزيزمان را پايدار مي‌كنند. 🔹گفتني است، شهيد " سبحان جمالي " اهل و ساكن شهرستان زاهدان و مجرد است. @mahman11

🎥📌پیام شهدا رو گوش کنیدبادقت‌نگاه‌کنید‌صدبار‌گوش‌کنید! 📝وصیت شهید مهدی رهبر رضاخانلو 💢فکر کنید من و من هایی که کشته شدیم در چه راهی کشته شدیم برای چی کشته شدیم؟ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم @mahman11

🌹فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان باید شود آزاده قدس از چنگ دُژخیمان ای لشکر قرآن حاضر به اجرای این فرمان شیران حزب الله، با عشق و با ایمان مردانه بشتابید در عرصه ی میدان نابود باید کرد جرثومه ی شیطان همسنگران امروز هنگام ایثار است دست خدا بارها در جبهه یار است از جای برخیزید آغاز پیکار است دشمن شده از شوکت شیران، لرزان ای لشکر شیران، بر روبهان تازید .... باطل را مغلوب حق سازید خصم ستمگر از پا دراندازید آتش زنید بر خرمن جان ستمکاران🌹 🔰بانوای حاج صادق آهنگران @mahman11

🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_چهلم یک هورت بزرگ از لیوان شربت خورد که باعث شدلبخندی روی لبهایم بنشیند ابوعمر：به به عجب شربت گوارا وشیرینی ,البته به,شیرینی لبخند تونیست... مردک شیطان صفت....چندشم میشد ازحرکاتش دعا میکردم زودتر شربت رابخورد... سرش را اورد کنار گوشم واشاره کرد به درحمامی که از داخل اتاق بازمیشد وگفت：لیلا رافرستادم یک دوش بگیرد ولباس شب زیبایی دادم تا بپوشد,برو به اوبگو.بیرون بیاید ,دیگرلازم نیست کاری کند ,به جایش توبرو ولباس هم مال تو.... حیوان کثیف ,فکر همه جا راهم کرده بود,لباس شب!!!هرزه ی هوسران مثلا توپسرت سقط شده,مثلا عزاداری وای من که این حیوانات فقط به خودونفسانیات سیری ناپذیرشان فکرمیکنند ابوعمردرحالی که لبخندبه لب داشت وخیره نگاهم میکرد دوباره شربت رابالا برد تا ته سر کشید......بااین کارش خیالم راحت شد تا دقایقی دیگر جانکندش را میبینم بلند شدم,نگاهی به اوکردم وتفی روی صورتش انداختم وگفتم：ارزوی تصاحب ما رابه جهنم ببر ,ابلیس نجسسسس....وصدا زدم لیلاااا بیا خواهرم بیا وجان دادن این شیطان راببین... ابوعمر باچشمهایی ازحدقه درامده به سمتم حمله ورشد ومن هم به سمت حمام دویدم عجیب بود بااین صداهای ما ,هیچ صدایی از طرف حمام نیامد ,انگار که لیلا اصلا انجا نیست.... ادامه دارد... @mahman11