eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در وصف شما هرچہ بخواهیم بدانیم باید کہ فقط سوره والشمس بخوانیم آرامش این لحظۂ ما لطف شماهاست رفتید کہ ما راحت و آسوده بمانیـم 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: كسی كه در راه حفظ مالش كشته شود و كسی كه در راه دفاع از اهل و ناموسش به قتل برسد حكم شهید را دارد و كسی كه در راه دینش به شهادت برسد شهید راه حق است.✨ @mahman11
🌹فرازی از وصیت نامه طلبه شهید مدافع حرم «محمد حسین مومنی» یکی از نیروهای فرهنگی : دوستان و آشنایان یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب ۜ نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی‌کرد. @mahman11
🌹 🌷هر چه جلو می رفت توسلاتش بیشتر می شد. دیگر آن چه از خدا می خواست دنیایی نبود. در قنوتش و در دعاهای هیئت بارها می شنیدم که این دعا را می خواند: اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک. یک بار هم به من گفت: اگه شهید نشدم، دوست دارم توی هیئت و موقع روضه خواندن بمیرم! @mahman11
🌹بعد از مرخص شدن از بیمارستان؛ یک روز در اصفهان بودم؛ اما طاقت ماندن نداشتم. دوباره راهی شدم. رسیدم به دارخوئین. در آن‌جا به گردان امیرالمومنین(صلوات الله علیه) رفتم. فراموش نمی‌کنم. ما چه روزها و شب‌هایی را در این شهرک سپری کردیم. یاد شهید هدایت و دیگر رفقا بودم. برادر(خسروی) فرمانده گردان بود. به سراغ من آمد. می‌خواست در گردان مسئولیت قبول کنم. اما قبول نکردم. هر روز برنامه‌های آموزشی داشتیم. روز موعود فرا رسید. حرکت نیروها به سمت منطقه‌ی غرب آغاز شد. 📚کتاب: به نام مادر 🖌خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی‌زاده @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجی شهید رامین عبقری🌻 نـام پـدر: غلامعلی تـاریخ تـولـد: ۱۳۴۷/۱۲/۰۱ مـحل تـولـد: تهران سـن: ۱۹ سـال وضـعیت تاهل: مجرد تـاریخ شـهادت: ۱۳۶۶/۱۰/۲۶ مـحل شـهادت: ماووت عراق عـملیـات: بیت المقدس مـحل مـزار: بهشت زهرا (س) قـطعـه: ۴۰ ردیـف:۲۷ شـماره:۲۲ @mahman11
🔰مختصری از زندگینامه شهید بزرگوار رامین عبقری 💐🍃شهید عبقری در یکم اسفند ۱۳۴۷، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش غلامعلی، مهندس ساخت و ساز بود و مادرش ثریا نام داشت. رامین عبقری در یک خانواده متمول به دنیا آمده بود. خانه‌ای در شمال شهر تهران و یک زندگی راحت و بی‌دغدغه که باعث می‌شود آدم فکرش را به کار بیندازد و خودش را در موقعیت‌های عالی قرار بدهد! مثلاً می‌شود برای ادامه تحصیل یا زندگی به خارج از کشور رفت. کار و کاسبی راه انداخت و خود را اسیر هیچ ایدئولوژی‌ای نکرد! دانش آموز چهارم متوسطه بود.اما وقتی انقلاب و جنگ شد به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. رامین همه چیز را رها کرد و برای عقایدش به جبهه رفت؛ جایی که نه راحت بود و نه شیک و نه در رفاه. آنجا گلوله بود و خون و مجروحیت و...   🥀وی در تاریخ ۱۳۶۶/۱۰/۲۶ با سمت نیروی واحد اطلاعات و عملیات در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. روحش شاد و راهش پررهرو🌷🕊 @mahman11
🌺🌿ویژگی‌های فردی و اخلاقی شهید رامین عبقری آن‌گونه که مادرش روایت می‌کند؛ او از ۱۰ سالگی نماز می‌خواند، به مسجد و پایگاه بسیج رفت‌وآمد داشت و علی‌رغم اینکه می‌توانست لباس‌های نو و زیبا بپوشد، اما دوست داشت مانند بقیه بچه‌ها باشد؛ لذا پول‌های توجیبی که از پدر و مادر می‌گرفت را به فقرا و مستمندان می‌داد. آخرین بار نیز موتورش را فروخت و پول آن را به کسی داد که نیازمند بود. 🔻علاوه بر اینکه درس‌خوان بود، بسیار مؤدب و خوش‌اخلاق بود و دوست نداشت حتی مادرش از کارهای خیری که انجام می‌داد، با خبر شود. از همان دوران نوجوانی نیز به خواندن نماز شب عادت داشت و این را در جبهه هم ادامه داد.   @mahman11
🌹🌿✨ 📝رامین در یک خانواده ثروتمند و با مکنت در شمال تهران (خیابان وزرا) به دنیا آمده بود و می‌توانست مثل خیلی از دوستان و همکلاسی‌ها به دنبال یک زندگی آرام و راحت باشد. به دانشگاه برود و مدارج عالی را طی کند و در ایران یا خارج از ایران بهترین زندگی را تجربه کند. 🔸هیچ‌کس او را مجبور نکرده بود تا در سن ۱۶ سالگی، رختخواب نرم و زندگی مرفه خود را ترک کند و در بیابان‌های جنوب و قله‌های سرد غرب، سلاح بر دوش بگیرد، اما روح بزرگ و روان پاک رامین دوست نداشت به انواع و اقسام ظواهر و مظاهر دنیوی آلوده شود. 🔹او همه وابستگی‌های مادی را از خود دور کرد، خود را علی‌اکبر خواند و در طی سه سال حضور در جبهه از امدادگری تا تخریبچی و غواصی، طرح و عملیات و درنهایت اطلاعات و عملیات را تجربه کرد. 💥او در سال آخر حیات خویش در اطلاعات عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) خدمت می‌کرد و سپس به واحد طرح و عملیات لشکر رفت و در جریان عملیات بیت‌المقدس ۲ و طراحی و نصب پل معلق (پل شهید کلهر) نقش مهمی را ایفا کرد و در همان عملیات در حالی به شهادت رسید که همه را به اطاعت از ولایت فراخوانده و به همگان گوشزد کرد که خون شهیدان بر گردن شماست. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا! هر چه را دوست داشتم از من گرفتی هر کجا قلبم آرامش یافت، مضطربم کردی! تا فقط تو را بخوانم.... و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم♥️ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا میشود اللهم ارزقنی...... فقط عاشقان شهادت نگاه کنند به مانخندید حال ما همینه عشق و عاشقی یاسیدالشهدا آیا میشود ازاین نگاه هم به ماکنی ‌@mahman11
پیری و مرگ ؛ عجب قصہ جانفرسایی‌ست تا جوانیــم دعـا ڪن بہ شهـادت برسیم . . . ولادت : ۱۳۶۲/۰۲/۱۱ کازورن شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۶ سوریه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا @mahman11
هر ڪہ در عشـق سر از قله در آرد هنر است همه تا دامنه‌ی ڪوه تحمل دارند ... @mahman11
142976_560.mp3
3.84M
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💐 🌷هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏱ «در۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 💌 به دوستان خود هدیه دهید. 💟هرروز ماه مبارک رمضان در کانال: @ranggarang
راهکارهای زندگی موفق در جزء چهاردهم قرآن... @ranggarang
☘دعای روز چهاردهم رمضان... @ranggarang
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: زنها و بچه ها بر کجاوه نشستند و کاروان حسین با سرعت به پیش میرفت. رباب، سکینه و رقیه را در کنار خود گرفت، حالا علی اصغر شش ماهه شده بود و عجیب دلبری می کرد، با هر حرکت علی اصغر، خنده بر لبهای رقیهٔ سه ساله می نشست. شتر شتابان گام برمی داشت و هراز گاهی بچه ها به طرفی خم می شدند و این خود گویی بازیی بود برایشان.. و اما رباب خوب می دانست که دلیل این شتاب چیست، او از زبان حجت خدا شنیده بود که یزید نقشه ها دارد، اولین نقشه اش کشتن پنهانی حسین در حریم بیت الله الحرام بود، او گفته بود اگر این نقشه نگرفت، حسین مجبور است راه خروج از مکه را در پیش گیرد و بی شک اهل و عیالش را همراه نخواهد برد، نقشه دوم اسارت و‌گروگان گیری، اهل بیت حسین بود و سپس مجبور کردن حسین با این حربه تا بیعت کند یا کشته شود و اما حال که این دونقشه نگرفته بود، والی جدید مکه که از خروج حسین علیه السلام آگاه شده بود، جنگاوران سپاه یزید را در گروهی جمع کرده بود و در تعقیب این کاروان کوچک اما تاثیر گذار فرستاده بود، پس حسین باید به شتاب میرفت تا از کمند سربازان یزید رهاشود. روز به نیمه رسیده که سوارانی با اسب های تیزرو و شمشیر و تازیانه به دست کاروان را دوره می کنند. صدای همهمهٔ بیرون کجاوه بچه ها را از عالم بازی بیرون میکشد، رباب پرده کجاوه را کمی کنار میزند، سکینه با نگرانی می گوید: چه شده مادر؟! رباب آهی می کشد و می گوید: گمانم سربازان یزید ما را محاصره کرده اند و حتما قصد دارند، ما را به مکه بازگردانند و... رباب خاموش میشود و سکینه در خود فرو میرود، ناگهان صدای ناز و کودکانهٔ رقیه در کجاوه می پیچد: تا عمویم عباس هست، آنها نمی توانند کاری کنند آخر عمو عباس یل عرب است و هیچ کس توان مبارزه با او را ندارد، صدای خنده علی اصغر بلند می شود و گویی او هم با حرکتش، حرف رقیه را تایید می کند، رقیه دستی به گونه نرم علی اصغر می کشد و رو به رباب می گوید: علی اصغر بزرگ شود هم مثل عمو عباس پهلوانی شجاع میشود و جنگاوری می کند. رباب لبخندی میزند و بوسه ای از گونه این دخترک شیرین زبان میگیرد و می گوید: آری براستی که چنین است، من نذر کرده ام خداوند فرزند پسری به من دهد تا برای پدرش سربازی کند. در همین حین صدای یل ام البنین، قمر بنی هاشم است که گویا هل من مبارز میطلبد و بنیان زمین را می لرزاند: آهای سپاهیان یزید، منم عباس بن علی، فرزند ابوتراب، شمشیر زنی را از مادرم که شمشیری زنی قهار در عرب بود فرا گرفتم و در رکاب پدرم علی، مشق سربازی و جنگ کرده ام، من خون حیدر کرار در رگ دارم، همان کس که پهلوانان کفار را با یک اشاره ذوالفقار به دونیم کرده، همان کس که با یک ضربه درب قلعهٔ خیبر از جا کند، اگر مرد این میدان هستید جلو بیایید، بدانید تا من هستم محال است بگذارم چشم زخمی به مولایم حسین برسد. سواران یزید از برق نگاه عباس و رجز خوانی این شیر بیشهٔ حسین، لرزه بر اندامشان افتاد و راه آمده را بازگشتند. رباب که شاهد ماجرا بود، دستی به سر رقیه کشید و گفت: همانطور شد که تو گفتی، تا عباس هست هیچ کس جرات آن را ندارد که نگاهی چپ به ما کند، خوشا به حال حسین و زینب که چنین برادری دارند و خوشا به حال شما که اینچنین عمویی دارید و خوشا به حال ما که در جوار قمر بنی هاشم هستیم. وکاروان دوباره حرکت کرد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا