🔴 تحلیل رهبر معظم انقلاب از معنای آراء باطله این دوره از انتخابات
♦️امام خامنهای صبح امروز در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه: بعضیها روی آراء باطله تکیه میکنند. آراء باطله دلیل چیست؟ آراء باطله دلیل جدایی آن افراد از نظام است؟ ابداً، ابداً. عکس قضیه است.
♦️آن کسی که میآید در شعبهی رأیگیری میخواهد رأی بدهد، با صندوق قهر نکرده، میخواهد رأی بدهد، نگاه میکند میبیند شخصی که قبول دارد در این مجموعهی نامزدها نیست، خب این چه کار کند؟ میتواند قهر کند بگوید حالا که شخص مورد نظر من در فهرست این نامزدها نیست من رأی نمیدهم، میتواند برود، اگر قهر نکرد، نرفت و رأی داد و اسم همان شخص را نوشت که این میشود آراء باطل یا رأی سفید انداخت، پس این پیداست که به صندوق رأی علاقمند است، پیداست که با صندوق رأی قهر نکرده، پیداست که به نظام علاقمند است.
♦️بعضی ها روی این چیزهای بیخودی همینطور مدام تحرک و حرف و گفت و تحلیلهای غلط و اینها میکنند. ۱۴۰۰/۰۴/۰۷
مشتاقم ...
برای یڪ تغییر
به دست شما آسمانےها
ڪه زیر و رو شود،
ناخالصےهاے نفسِ زمینگیرم...
#روزتون_شهدایی
🌷💞🌷💞🌷💞🌷💞🌷💞
🌺یا صاحب الزمان
🌼دل آمده از غمت
🌼به جان ادرکنی
🌼جان آمده بر لب
🌼الأمان ادرکنی
🌼ترسـیم کـه بمیـیرم
🌼ونبینـیم رویـت
🌼یا مهدی
🌼یاصاحب الزمان ادرکنی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت به خیر مولا جان✨
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
[ #شــــاه_کــلـــیـد ]
✍امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند میباشید؛ توجّه به دو امر الزامی است:
1⃣ --> شناخت امام زمان(عج)
2⃣ --> اطاعت ازامام زمان(عج)
👈🏻 اگر شاه کلید معرفت امام در دست
باشد، تمام قفل ها باز مے شود.
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 استغفار برای گفتن الحمدلله
🎤 #استاد_عالی✅
💐🌱💐🌱💐🌱💐
#دل_بده ♥️
چہ زیبا گفت حاج حسین خرازے
یادمون باشھ! ڪہ هر چے براےِخُدا
ڪوچیڪے و افتادگے ڪنیم
خدا در نظر بقیہ بزرگمون میڪنھ.
افتادگےآموز🕊
اگرطالبفیضی
🌷
#خاطرات_شنیدنی
#سردارشهیدمحمودکاوه
5⃣3⃣
سوار یک آمبولانس شدیم.🚑
راننده اش محراب بود.
سریع راه افتاد.ده دقیقه بعد,
"قله سیاه " ⛰را رد کردیم .
محراب کنار یک صخره⛰ نگه داشت.
یکی از بچه ها ماند پیش ماشین.🚑
بقیه از صخره⛰ رفتیم بالا.
دویست ,سیصد متر آن طرف تر ,#کاوه ایستاد.
گفت:شما همین جا صبر کنین تا من برگردم.🌿
گفتیم :پس ما رو برای چی آوردی ؟
گفت:صبر کنین ,اگر لازم شد ,محراب به تون میگه .🍃
رفت .
بیست و هفت دقیقه⌚️ بعد برگشت ,با یک کارتون پر از کاغذ.🗃
گفت:بریم.
به آمبولانس🚑 که رسیدیم ,سوار شدیم.
یکی از بچه ها چراغ قوه 🔦انداخت .
#کاوه و محراب شروع کردن به زیر و رو کردن چیزهای که توی کارتن بود.
به #کاوه گفتم این همه نقشه و سند رو از کجا گیر آوردی؟
محراب گفت: وقتمون خیلی کمه ,این حرفا باشه برای بعد
چند تا نقشه 🗞و چند تا کاغذ را گذاشتن کنار .
#کاوه کارتن را برداشت.🗃
دوباره از صخره. رفتیم بالا .
همان جای قبلی ,او باز رفت و بیست و هفت دقیقه بعد برگشت, اما بدون کارتن.
سندها خیلی به کارمان آمد.
به موقع توانستیم ضد انقلاب را غافلگیر کنیم.🍃
اگر غافلگیر نمی شدند ,رحم نمی کردند.
به زندانی های دوله تو .
هنوز هم گاهی با خودم می گویم;
کاش می شد فهمید #کاوه آن همه نقشه و سند را از کجا آورد, و چه طوری آورد؟
📚ساکنان ملک اعظم
@mahmodkaveh
*شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد*
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
تــا گــره افـتـد بـه ڪـارم
مےبَـرَم نـامِ تـو را ؛
مـےگـشـایـد نـامِ دلـجـویـت
گـره از ڪـارِ مـن...
#روزتون_شهدایے🕊
#رفیق_شهیدم
💞☘💞☘💞☘💞☘