eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
826 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
با مردم به همان " بدی" که با شما رفتار کردند رفتار نکنید. به اندازه‌ ی خوبی خودتان با آنها برخورد کنید...! تو"خوب" باش، حتی اگر آدم های اطرافت خوب نیستند... تو خوب باش ، اگر " جواب " خوبی هایت را با بدی دادند. تو خوب باش، همین خوب‌ها هستند که‌زمین را برای‌زندگی زیبا می کنند @mahruyan123456🍃
محبوب من بی انکه چیزی بگویم حرف دلم را میدانی بی آنکه نامت را به زبان بیاورم با چشم هایت با من سخن میگویی آری عشق دلیل نمیخواهد چون تو پاسخ همه ی سوال هایی....🌹🍃 @mahruyan123456🍃
💠 لبخندت را قاب کرده و بر دیواره چشمانم آویزان کرده ام، تا هرگاه دلتنگی بر قلب شکسته ام هجوم آورد دیدنت آبی شود بر روی آتش ... 🌷 نثار روح مطهر شهید حاج‌ قاسم سلیمانی صلوات @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : "مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی از این بیشتر نمی‌خواهم" پاهایم را به زور پشت سرم کشانده و خود را روی صندلی انداختم و سرم را روی فرمان گذاشتم . اونقدر عصبی بودم که حس میکردم رگ های سرم هر لحظه در حال شکافته شدن هستن ... خیلی بهم فشار اومده بود و کسی نبود تا لااقل درکم کنه ... مشت محکمی به فرمان زده و فریاد زدم : لعنتی ....لعنتی ... لعنت بهت زندگی که هیچ وقت روی خوش بهم نشون نمیدی . بد مخمصه ای گیر افتاده بودم . به بن بستی رسیده بودم که هیچ راه گریزی نبود . به هر دری میزدم بسته بود ... با صدای زنگ گوشی به خودم اومدم و با دیدن اسمش دلم لرزیدو گفتم : آخه چطور میتونم ترو ولت کنم ؟ دختر تو چی کردی باهام که واسه دیدنت لحظه شماری میکنم . تماس رو وصل کرده و صدای شادابش که این روزا منو هم سر مست میکرد توی گوشم پیچید : الو امیرحسین جان! جانم... جانت سلامت ، کجایی عزیزم دیر کردی نگرانت شدم مگه نمیایی؟؟ نفسم را پر صدا بیرون داده و گفتم : میام عزیزم ، تو ناهارت رو بخور اون فسقل بابا گرسنه اش میشه. _ نه دیگه صبرمیکنیم بیای . _باشه نیم ساعت دیگه خونه ام . _مواظب خودت باش _چشم خانوووم .... ماشین را روشن کرده و راه افتادم . تمام فکر و ذهنم را حرف ها و رفتارهای مادر بهم ریخته بود . اما دلم نمیخواست چیزی از این ماجرا را طهورا بفهمد اصلا دلم نمیخواست که دوباره فضای آرامش متشنج شود ... باید هر طور شده بود حلش میکردم . و هر چقدر فکر کردم مادر از کسی حرف شنوی نداشت . یعنی در تمام این سال ها انقدر عاقل بود که نیاز به مشورت کسی نداشت اما حالا... تصمیم گرفتم اول با الهام صحبت کنم و اگر راه به جایی نبرد تیر آخر را هم بزنم و دایی حیدر را وارد میدان کنم . شک نداشتم روی حرف او حرفی نمیزند و احترام زیادی برایش قائل است . ************ لباس حریر بلند آبی رنگی پوشیده بود و برجستگی شکمش کمتر به چشم می آمد . موهای بلند و مواجش را روی شانه هایش رها کرده بود و آرایش ملیحی روی صورتش هک کرده بود . زیبا بود ... خیلی هم زیبا ... یک آن دوباره مثل فتانه به چشمم رفت و ناخودآگاه وقتی که صداش زدم گفتم : فتانه جان بیا کنارم بشین ... و وقتی که چهره ی دمغ و وارفته ی طهورا را دیدم تازه به خودم آمدم که چه گندی زده ام ... اصلا نمیتونستم که چی بگم ! و خوب میدونستم که بازم دلش رو شکستم . خنده از چهره اش پر کشید اما خودش را از تک و تا نینداخت . سینی چای را روی عسلی گذاشت و من بلافاصله مچ دستش را اسیر کرده و وادارش کردم که بنشیند . نشست کنارم اما با فاصله ... بی میل و رغبت ... رو کردم بهش و آب دهانم را قورت داده و گفتم : طهورا جان ببخش منو . نیم نگاهی انداخت و با سرسنگینی گفت: مهم نیست دیگه عادت کردم . چاییت رو بخور تا غذا رو بکشم . بعد هم برخاست بی آنکه کوچک ترین نگاهی بیندازد ..‌. سفره ی ناهار را چید . حسابی تدارک دیده بود و نگاهم که به قیمه بادمجان خوش رنگ و لعابش می افتاد ضعفم را بیشتر تحریک میکرد . روبرویم نشست بر خلاف همیشه که کنارم می نشیند . نوک کفگیری برنج کشید و خودش را سرگرم کرد در واقع داشت با غذایش بازی میکرد و در دلم هزار جور فحش و ناسزا به خودم می گفتم که چطور با جهل و نادانی ذوقش را کور کردم . ناهار را در سکوت خوردیم و خیلی زود به بهانه ی شستن ظرف ها به آشپز خانه رفت ..‌. ادامه دارد... به قلم ✍🏻دل آرا ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456🍃
https://eitaa.com/joinchat/2451439680C324a658e5c نقد و بررسی طهورا👆🏻👆🏻💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ منتظر لحظه ظاهر شدنت هستيم و به شوق آن لحظه ی شیرین، خانه دل را هر روز آب و جارو ميكنيم ... وقتی که بیایید به انتظار هایی که کشیده ایم افتخار خواهیم کرد 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Reza Bahram | موزیکدلReza Bahram - Eshgho Gonah (128).mp3
زمان: حجم: 3.76M
درکار خدا مانده ام آنقدر که تو ماهی😍 دارم چه گناهی دل پر زده باز به هوای تو خواهی نخواهی ... موزیک باصدای🎵 رضا بهرام بشنوید و لذت ببرید 💕 لحظاتتون دلچسب و عاشقانه 💜 @mahruyan123456🍃
بعضی وقت ها خدا؛ درهای رحمتش رو یه خورده باز می کنه؛ تا بتونی از لای در، رحمت هاشو ببینی؛ ولی نمی تونی بهشون دست بزنی؛ چون روی در، قفلی به نام حکمته @mahruyan123456🍃
دوستان و همراهان گرامی با عرض سلام و وقت بخیر 💜 عرضم به خدمتتون که از امروز به بعد تا جایی که عمر و وقت یاری کنه هر روز یه داستان کوتاه و عاشقانه رو واستون در کانال می گذاریم . انشاالله که لذت ببرید .🌹🌹 و دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید