eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
821 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ یاد حرف حاج قاسم افتادم : [ باید به این بلوغ برسیم ڪہ دیگر نباید دیده شویم ؛ آن ڪسی ڪہ باید ببیند می‌بینـد ! روحت شاد سردار دلها 💔 @mahruyan123456 🍃
گزیده ای از وصیت نامه شهید ابراهیم هادی :🌹 تاریخ تولد:۱۳۳۶/۲/۱ محل تولد:تهران تاریخ شهادت :۱۳۶۱/۱۱/۲۲ محل شهادت: فکه ، کانال کمیل . شهید ابراهیم هادی خطاب به خواهران:🍃 اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم مقدمه آلودگی و گناه را فراهم می کند . اگر حریم ها رعایت شود ؛ نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد. شادی روحش صلوات 🌹 @mahruyan123456 🍃
اسمش قاسم رسمش چنان عباس مردانگی تمام و شهادت مبارکش اذان به وقت بی کسی @mahruyan123456 🍃
🍃 امام حسن (ع) : هر روزه داری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد🌸 @mahruyan123456 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهایی تان را با کسی قسمت کنید که سال ها بعد شما را همین گونه که هستید دوست بدارد باشیار زیر چشمتان با موی سپیدتان و لرزش دست و دلتان @mahruyan123456 🍃
دوباره مرغ دلم میل کربلا دارد 💔 @mahruyan123456 🍃
ثواب یهویی 😍 چهارده تا صلوات به نیت چهارده معصوم🍃 @mahruyan123456 🍃
💖الوعده وفا💖
💖به قرار عاشقی 💖
@mahruyan123456 دستگیره در ماشین را کشیده و در را باز کردم . هم زمان با من او هم پیاده شد و چمدان را از روی صندلی برداشت . در نیمه باز بود . دستم را روی در گذاشته و هلش دادم به عقب. عمه وسط حیاط ایستاده بود.چشمش به من افتاد . رگه های خشم و عصبانیت در چشمان خوش رنگش به وضوح دیده می شد . قدم هایش را به طرفم برداشت و نزدیکم آمد لحنش مثل همیشه نبود : -- کجا بودی ؟ مهتاب! نصف عمر شدم هیچ می فهمی داری چیکار میکنی ! از صبح که اون پیر زن بیچاره زنگ زده بهم گفته آروم و قرار ندارم .پنج دقیقه یه بار رفتم تا سر خیابون و اومدم اما دیدم نیومدی. دختر نصف عمرم کردی . -- عمه من حوصله ندارم خسته ام میخوام برم بخوابم . به طرف خانه گام برداشتم هنوز چند قدم نرفته بودم که بازویم با عصبانیت کشیده شد . بازویم میان دست مشت شده عمه حصار شده بود. اگر علی نبود شاید سیلی جانانه ای هم نوش جان می کردم . خشمگین شده بود اما تا جایی که می توانست مهارش می کرد . -- اول جواب منو بده ، بعد برو خونه . واسه چی بی خبری با چمدون از خونه زدی بیرون ؟ هان ؟! بازویم را کشیدم و با عصبانیت گفتم : اینو دیگه شما باید بهم بگی اون برادرت ، همتون بهم دروغ گفتید یه عمر با دروغ بزرگ شدم با یه هویت جعلی و دروغی ... میبینی عمه ماه پشت ابر نمی مونه تا کی قرار بود من نفهمم که کی ام ... بغض گیر کرده در گلویم را آزاد کرده و ضجه زدم و فریاد کشیدم برایم مهم نبود که دو چشم سیاه مرا نگاه می کند . -- چرا بهم نگفتی که بچه یتیمم ، هان عمه اصلا ازت انتظار نداشتم اصلا میدونین که من چی کشیدم زندگی برای من از زهر مار هم تلخ و گزنده تر بود. هیچ وقت طعم خوشی رو نچشیدم .دل ساده ی من در پی هر محبتی بود. بی خجالت و بدون ملاحظه روی موزاییک های ترک خورده نشستم و زار زدم برای بی کسی ام ، یتیمی ام ، دل شکسته ام . عمه که تازه فهمیده بود موضوع از چه قرار است خم شد و زانو زد مقابلم سرم را در آغوش گرفت و گفت : الهی بمیرم برای دل شکسته ات ، برای روح زخم خورده ات ، بمیرم و این روزها رو نبینم غم نگاهت ، سردی دستات ... من نمی دونستم که چی شده ببخش اگر باهات تندی کردم . آهسته طوری که فقط من بشنوم گفت : دخترم پاشو سر پا ، علی اونجا ایستاده درست نیست جلوی اون اینطور خودت رو به زمین میزنی !. از روی زمین بلندم کرد و مانتوی خاکی شده ام را با دست تکاند . رو کرد به علی که دم در ایستاده بود و گفت: علی آقا بفرما بیا داخل ، اونجا ناجوره پسرم . -- ممنون حاج خانم ببخشید که اینجا ایستادم گفتم شاید به کمک احتیاج باشه مهتاب خانم حال مناسبی ندارند . میان این همه مصیبت تنها دلم به او خوش بود. به محبت های زیرپوستی که تازه در حال جوانه زدن و روییدن بود . شاید خدا صدایم را شنیده بود ، یا قلب من زیادی کمبود محبت و توجه داشت که هر چیزی را دوست داشتن معنا می کرد.... ادامه دارد .... ✍نویسنده: ح* ر* ❌کپی رمان حرام است ❌ @mahruyan123456 🍃