@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_هشتاد_و_نه
دستگیره در ماشین را کشیده و در را باز کردم .
هم زمان با من او هم پیاده شد و چمدان را از روی صندلی برداشت .
در نیمه باز بود .
دستم را روی در گذاشته و هلش دادم به عقب.
عمه وسط حیاط ایستاده بود.چشمش به من افتاد .
رگه های خشم و عصبانیت در چشمان خوش رنگش به وضوح دیده می شد .
قدم هایش را به طرفم برداشت و نزدیکم آمد لحنش مثل همیشه نبود :
-- کجا بودی ؟ مهتاب! نصف عمر شدم هیچ می فهمی داری چیکار میکنی ! از صبح که اون پیر زن بیچاره زنگ زده بهم گفته آروم و قرار ندارم .پنج دقیقه یه بار رفتم تا سر خیابون و اومدم اما دیدم نیومدی.
دختر نصف عمرم کردی .
-- عمه من حوصله ندارم خسته ام میخوام برم بخوابم .
به طرف خانه گام برداشتم هنوز چند قدم نرفته بودم که بازویم با عصبانیت کشیده شد .
بازویم میان دست مشت شده عمه حصار شده بود.
اگر علی نبود شاید سیلی جانانه ای هم نوش جان می کردم .
خشمگین شده بود اما تا جایی که می توانست مهارش می کرد .
-- اول جواب منو بده ، بعد برو خونه .
واسه چی بی خبری با چمدون از خونه زدی بیرون ؟ هان ؟!
بازویم را کشیدم و با عصبانیت گفتم : اینو دیگه شما باید بهم بگی
اون برادرت ، همتون بهم دروغ گفتید یه عمر با دروغ بزرگ شدم با یه هویت جعلی و دروغی ...
میبینی عمه ماه پشت ابر نمی مونه تا کی قرار بود من نفهمم که کی ام ...
بغض گیر کرده در گلویم را آزاد کرده و ضجه زدم و فریاد کشیدم برایم مهم نبود که دو چشم سیاه مرا نگاه می کند .
-- چرا بهم نگفتی که بچه یتیمم ، هان عمه اصلا ازت انتظار نداشتم
اصلا میدونین که من چی کشیدم زندگی برای من از زهر مار هم تلخ و گزنده تر بود.
هیچ وقت طعم خوشی رو نچشیدم .دل ساده ی من در پی هر محبتی بود.
بی خجالت و بدون ملاحظه روی موزاییک های ترک خورده نشستم و زار زدم برای بی کسی ام ، یتیمی ام ، دل شکسته ام .
عمه که تازه فهمیده بود موضوع از چه قرار است خم شد و زانو زد مقابلم سرم را در آغوش گرفت و گفت :
الهی بمیرم برای دل شکسته ات ، برای روح زخم خورده ات ، بمیرم و این روزها رو نبینم غم نگاهت ، سردی دستات ...
من نمی دونستم که چی شده ببخش اگر باهات تندی کردم .
آهسته طوری که فقط من بشنوم گفت : دخترم پاشو سر پا ، علی اونجا ایستاده درست نیست جلوی اون اینطور خودت رو به زمین میزنی !.
از روی زمین بلندم کرد و مانتوی خاکی شده ام را با دست تکاند .
رو کرد به علی که دم در ایستاده بود و گفت: علی آقا بفرما بیا داخل ، اونجا ناجوره پسرم .
-- ممنون حاج خانم ببخشید که اینجا ایستادم گفتم شاید به کمک احتیاج باشه مهتاب خانم حال مناسبی ندارند .
میان این همه مصیبت تنها دلم به او خوش بود.
به محبت های زیرپوستی که تازه در حال جوانه زدن و روییدن بود .
شاید خدا صدایم را شنیده بود ، یا قلب من زیادی کمبود محبت و توجه داشت که هر چیزی را دوست داشتن معنا می کرد....
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
ح* ر*
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
سحــــر روز دهم باز دلم حیــران استـــ
یاد آن پیراهَنُ ... آه زبــــــانم لال استــ
و دوباره بہ لبم زمزمہ است اين جملہ
"امشبىراشہ َديندرحرمشمهماناست"
#سلاماربابتشنهلب💔💔
@mahruyan123456 🍃
رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم
هر صبح...
بردن نام حسین بن علی میچسبد❤️
چه قَدَر نام تو زیباست ابا عبد الله 💔
@mahruyan123456 🍃