@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_چهارم
عمه در تب و تاب استقبال از میترا بود .
خوشا به حالش که مادری دارد که اینگونه سر از پا نمیشناسد برای فرزندش .
نه خواهری ، که همدمم باشد نه مادری که غم خوارم باشد !
همه ی این ها به کنار مادری داشتم مهربان و دلسوز تر از همه .
چه عاشقانه دختری نه ساله زندگی اش را آغاز میکند با بهترین مرد روزگار .
هر زمان که می گذشت علاقه ای روز افزون به اهل بیت پیدا می کردم .
حال روحی ام بهتر بود اما هنوز هم حاضر نبودم با پدرم روبرو شوم .بارها عمه را واسطه قرار داده بود تا من راضی کند ، فقط حرف هایش را بشنوم .
دلم سنگ شده ! درست مانند خودشان.!!
باید زمان می گذشت تا کنار بیایم با این واقعیت !!!
از طرفی دل تنگ برادرم بودم از طرفی دلخور !
اما عشق خواهری همه را از یادم برد .
وقتی با آن قامت رعنایش از در وارد شد عمه قرآن و اسپند دود دور سرشان می چرخاند !
سر جایم می ایستم .او جلو می آید و مرا در آغوش می کشد !
عطر تنش را با تمام وجود به ریه هایم میبلعم !
بوسه ای پر مهر بر پیشانی ام می زند !
دستش را جلو می آورد و آهسته گونه ام رامی کشد و می گوید:
فسقلی داداش ، حالت چطوره؟
خودم را لوس میکنم و پشت چشمی نازک میکنم: باهات قهرم داداش .
دستی را به صورتش می کشد و اخمی تصنعی می کند .
-- چی شده ؟ که فسقلی با من قهر کرده ؟ به داداش نمی گی.
میخواهم برایش توضیح بدم که عمه پا در میانی می کند .
-- مهتاب جان ، مهدی خسته است تازه از راه اومده بزار واسه بعدا ...
چشمم به میترا می افتد چادر به سر گوشه ای ایستاده و بغ کرده !
آغوشم را برایش باز میکنم و میدوم سخت دلتنگش شده ام .
حلقه دستانم را که دورش پیچیده ام سفت تر میکنم و به خودم میفشارمش !
-- آخ ! مهتاب بابا یواش تر دنده هام رو خورد کردی !
-- زل میزنم به چشمان خسته اش مژه ای روی گونه اش افتاده !
دستم را جلو می برم و مژه را از روی گونه اش بر میدارم و جلویش قرار می دهم و میگویم :
آرزو کن میترا، میگن وقتی مژه بیفته روی صورتت باید آرزو کنی بر آورده میشه .
-- جمع کن بابا ! اینا خرافاته !
-- حالا تو بگو جان من یه آرزو کن .
سرش را نزدیک گوشم می آورد و می گوید : من اعتقادی ندارم به این چیزا اما از آقا خواستم سال خوبی رو برات رقم بزنه و بری خونه ی بخت !
مثل بچه ها بالا و پایین می پرم از ذوق. و میترا و بقیه با چشمانی گرد شده نگاهم میکنند لابد فک میکنند دیوانه شده ام .
عمه لبخند ملیحی میزند و می گوید: از خوشحالیه نمی دونه چطور ذوق کنه ! عمه دورت بگرده که مثل بچه ها معصوم و نازی ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
ح* ر*
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_صد_و_پنجم
پشت به من ایستاده و نماز میخواند.
چادر زیبای سفیدش را پوشیده و بوی عطر مشهد در فضای اتاق پیچیده ! مشامم را نوازش میدهد .
دو لا و راست میشود در برابر معبودش .
چه حالی میکند وقتی دلش را به خدا گره میزند .
هنوز تردید دارم برای نماز خواندن .باید کنار بگذارم این شک و دو دلی را .
از جایم برمی خیزم و به پذیرایی می روم .
مهدی و عمه گرم صحبت هستند .
-- میگم عمه چادر نماز میخواستم بهم بدین نمیدونم کجاست ؟!
با تعجب پرسید : واسه چی میخوای عزیزم ؟!
-- میخوام نماز بخونم اگه خدا قبول کنه .
چشم هایشان برق میزند از خوشحالی .
عمه دستپاچه به اتاقش رفت
مهدی هم محو تماشای من .
باورش نمیشود خواهرش سرش به سنگ خورده .
-- خیلی برات خوشحالم فسقلی !!! راه خوبی رو انتخاب کردی راهی که پشیمونی نداره هر چی بگذره علاقه ات بیشتر میشه !
من حالم خوبم رو مدیون علی هستم اون بود که مثل یه راهنما، برادری دلسوز منو با خدا آشنا کرد !!!
اسمش را که می شنوم هوایی میشوم ؛ صورت متین و مردانه اش جلوی چشمم نقش می بندد !
عمه غرق در خوشحالی کنارم ایستاده چادر سفیدی که گل های ریز بنفشی دارد را روی سرم می اندازد و مرتبش میکند .
لب هایش را به گونه ام میچسباند و می بوسد: مبارکت باشه .این چادر یادگار مادرته .
با شنیدن نامش لبه ی چادر را به دستم میگیرم و بالا میاورم جلوی صورتم می گذارم و با تمام وجودم عطرش را حس میکنم .
مادر نداشتم و حسش نکردم اما حالا با همین چادر احساس میکنم مادرم کنارم ایستاده ...
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
* ح* ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است ❌
@mahruyan123456 🍃
سلام دوستان شب بخیر ☺️
نماز روزه هاتون قبول. عرض کنم خدمتتون که از فردا شب تا آخرین شب قدر پارت نداریم منتظر نباشید
اما ان شاالله بعد احیا با پارت های خوبش خدمتتون میرسم .
دوستان لینک گروه نقد و نظر رو میزارم هر گونه نظری بود در خدمتم
https://eitaa.com/joinchat/2266366002C9aebd751f2
#دلآرا
@mahruyan123456 🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم🌈
گل رز🌹🌹
صورتی🌸🌸
@mahruyan123456🍃
سلامِ صبح من ازدل به بارگاه شما
خوشم همیشہ به یک جرعۂ نگاه شما
به غربتم نظرے کن که دورم ازحرمت
تو و عطا و عنایت، من و پناه شما
صلی الله علیک یا اباعبدالله
@mahruyan123456 🍃