@mahruyan1233456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_سی_و_یکم
( مهتاب )
حس خستگی و کرختی تمام بدنم را فرا گرفته بود.
احساس می کردم باری به اندازه یک کوه روی دوشم سنگینی می کند.
عمه مثل هر روز به استقبالم آمده بود .
و با بیحالی از پله ها بالا رفتم ، کوله را به دست عمه دادم و گفتم : سلام عمه ظهرت بخیر .
نگرانی را از چشمانش می خواندم عمه عزیزم بازهم دل نگران برادر زاده نازک نارنجی اش شده بود.
-- علیک سلام عزیزم خسته نباشی چرا انقد بی حال و گرفته به نظر می رسی ؟؟
لبخند بی جانی زدم و گفتم : نه عمه چیزی نشده امتحان امروزم خوب نشد واسه اون ناراحتم .
زیر کانه نگاهم کرد عمه زن تیز و باهوشی بود .
خودش می دانست یک امتحان حال مرا بهم نمی ریزد .
با زیرکی پرسید : مهتاب جان، می دونم که دلیل حالت امتحانت نیست .
کسی که شاگرد اول کلاس باشه این حرف رو نمی زنه در ضمن حتی اگه خوب هم نداده باشی که من باور ندارم نمره های سر کلاسی خوبی داری .
بیا برو داخل لباس هات رو عوض کن .
نفس راحتی کشیدم و از کنار عمه رد شدم.
صدایش باعث شد در جایم میخکوب شوم .
-- مهتاب ، وقتی دروغ می گی از چشمات می فهمم، اصلا دروغ گوی خوبی نیستی .
دیگه هیچ وقت بهم دروغ نگو نه به من و نه به هیچ کس .
اگر خواستی راستش رو نگی فقط بگو صلاح نیست بدونین این خیلی بهتر از دروغ گفتنه .
به طرف عمه بر گشتم و خیره شدم در چشمان زیبایش ...
-- چشم عمه جون ببخشید دیگه تکرار نمیشه . میترا خونه نیست ؟
-- خدا ببخشه عزیزم نه خونه نیست رفته خونه معصومه کمکش خیاطی .
-- اهان پس خوبه ، باشه من میرم لباسم رو عوض کنم و بیام .
-- مهتاب ؟؟
-- جانم عمه !!
-- با کی اومدی ؟
-- خجالت می کشیدم اسمش را بیاورم با آوردن اسم علی حال زارم لو می رفت .
من و منی کردم .... راستش عمه با پسر اصغر آقا اومدم.
لبخند زیبایی چاشنی صورتش کرد و با خنده گفت :
این پسر اصغر آقا مگه اسم نداره؟؟
-- چرا داره عمه بی سوالی می پرسی؟
-- حالا چرا با اون اومده بودی ؟
-- من هم نمی دونم از مدرسه که تعطیل شدم دیدم در اونجاست بعدشم گفت فردا صبح هم میاد دنبالم .
-- باشه دخترم متوجه شدم از وقتی اومدی همش داری سوال های منو جواب میدی برو عزیزم ببخش معطل شدی .
بلوز زرشکی یقه بسته ام را با شلوار مشکی ام پوشیدم .
روسری هم روی سرم انداختم .
نهایت حجابم بود این هم به خاطر عمو منوچهر بود .چون بدش می آمد حتی معصومه و میترا هم جلوی پدرشان با حجاب بودند...
✍نویسنده:
ح.ر
( دل آرا )
@mahruyan123456
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_سی_و_دوم
( علی )
تمام رفتارهایش برایم عجیب و غیر قابل پیش بینی بود.
نه به آن قهقه زدن هایش نه به این گریه ها .
واقعا دلیل رفتار هایش چه بود؟
یعنی برای جلب توجه این کار ها را می کرد ؟
نه باورش برایم سخت بود.
دختری مثل او هرگز به دنبال جلب توجه امثال من نبود.
من که چیزی نداشتم .
جز یک خدای بالاسر و یک پدر پیر ...
مدتی بود رفتار هایش ذهنم را مشغول کرده بود.
گاهی خوشحال بود ، گاهی ناراحت احساس می کردم از چیزی رنج می برد.
هر چه بود از خدا خواستم کمکش کند.
ماشین را پارک کرده و به خانه رفتم.
چند روزی بود آقام کسالت داشت .
چقدر دوست داشت وقتی آقا صدایش می زدم .
اما من آقا جون را بیشتر دوست داشتم.
چون تمام جون و تنم بود جز او کسی را نداشتم.
زیر کرسی خوابیده بود.
و چیزی برای ناهار نداشتیم .
چند شلغمی که تنها خوراکی فعلی بود را در کتری انداختم .
روی چراغ علا الدین گذاشتم تا بپزد .
وضویم را گرفته و عبای قهوه ای آقام رو روی دوشم انداختم .
چقدر این عبا را دوست داشتم.
حس روحانی و آرامش بخشی تمام وجودم را در برمی گرفت .
تمام آرزوی بچگی ام در این عبای روحانی خلاصه می شد .
چه شب ها و روزهایی که گریه می کردم و دوست داشتم زودتر بزرگ شوم تا مثل آقام این عبا را بپوشم و نماز بخوانم.
مادر چه قربان صدقه ام می رفت و چه ذوقی می کرد از این که اولاد خلفی خدا نصیبش کرده.
ای کاش بودی مادر...
نمازم را خواندم.
برای هزارمین بار از خدا خواستم دل پدر نرم شود تا به جبهه بروم ...
✍نویسنده :
ح.ر
#دلآرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456
°•○°•●°•○°•●
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
#مولانایجان
°•○°•○°•○°•●°•○°•○
حدیث اول امروز 🌺🌱
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله وسلم:
زیبایی مرد به شیوایی سخن اوست .
#حدیث
@mahruyan123456
حدیث دوم امروز 🌹🌹
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم :
هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش کند .
#حدیث
@mahruyan123456
حدیث سوم امروز💜🌱
امام سجاد ع|♡
مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند، از مردمان همه زمان ها برترند، زیرا خدایی که یادش بزرگ است به آنان خرد و فهم و شناختی ارزانی داشته است که غیبت امام برای آنان مانند حضور امام است...
•{بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۲۲}•
#حدیث
@mahruyan123456
🌸🍃خداوند به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام وحي كرد :
🔹من همه سخن (حکمت) را در چهار كلمه براي تو جمع مي كنم ؛
كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انساني و در بر گيرنده همه كمالات بشر است .
آدم: آن چهار كلمه چيست؟
خداوند:
❣️يكي از آنها از آن من است
❣️و يكي از آنها، از آن تو است
❣️و سومي از آن ميان من و تو است
❣️و چهارمي ميان تو و مردم است.
🔸آدم: خدايا! برايم شرح بده تا بدانم .
خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد:
1️⃣ آن كه از آن من است، اين است كه " تنها مرا پرستش كني و كسي را شريك من نسازي."
2️⃣ آن كه از آن تو است، اين است كه " پاداش عمل نيك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نيازمندتر هستي."
3️⃣ آن كه بين من و تو است، اين است كه " تو دعا كني و من دعايت را به اجابت برسانم."
4️⃣ و آن كه بين تو و مردم است، آن است كه:
" آنچه را براي خود مي پسندي براي ديگران بپسندي و آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران نيز نپسندي."
📚کافی جلد2
@mahruyan123456
@mahruyan123456
#عشقی_از_جنس_نور
#پارت_سی_و_سوم
( مهتاب )
چند روزی بود که مهمان عمه بودم.
جز محبت و خوبی چیزی ندیده بودم.
گاهی آرزو می کردم ای کاش جزئی از این خانواده بودم.
امتحان آخرم هم با موفقیت پشت سر گذاشتم .
هرچند که تمام فکر و ذکرم علی بود.
با چه شوقی آماده رفتن به مدرسه می شدم.
مقنعه ام را کمی جلوتر می کشیدم
برای منی که همیشه بیشتر موهایم بیرون بود سخت بود اما فقط و فقط
به خاطر عشق عزیزم بود.
چیزی تغییر نکرده بود.
اخلاق خشک و جدی اش ، حتی احساس می کردم از قبل سخت تر شده ، هر چه من شیفته تر می شدم او دور تر می شد .
اگر عاشقم بودی علی، مثل فرهاد کوه را هم برایت می کندم.
اما حالا که نیستی چه کنم .
زمین و زمان را بهم می دوزم تا تو سهم من شوی .
با صدای میترا از فکر بیرون آمدم .انقدر غرق بودم که متوجه حضور میترا نشده بودم.
_کجایی مهتاب !!یک ساعته اومدم اتاق و صدات می زنم .
-- حواسم نبود ...
خنده ی موزیانه ای کرد و گفت:
راستش رو بگو حواست کجاست ؟ نکنه ....
آره مهتاب ،؟؟
-- خب تو فکر بودم دیگه .توام گیر نده .
-- مهتاب تا نگی ول کن نیستم به خدا باید بگی .
-- از جایم بلند شدم .برای فرار از سوالات میترا .
-- کجا !! بودی حالا ؟ مهتاب مگه من غریبه ام قبلا که منو مثل خواهرت می دونستی چی شده که دیگه با من هم حرف نمی زنی ؟
آهی کشیدم و گفتم: چی نشده مطمئن باش هنوز هم از خواهر برام عزیز تر هستی .
دستش را روی شانه ام گذاشت و خیره شد به چشمانم .
-- مهتاب من می دونم که یه چیزی تو دلته یه چیزی که تو از اون رنج می بری من می فهمم وقتی حالت گرفته است .
خیال میکنی متوجه نیستم
شب ها تا صبح خوابت نمیبره و کلافه ای
ببین هر مشکلی هم هست بهم بگو گاهی باید با یکی مشورت کرد واقعا درد ودل کردن لازمه .
-- مهتاب ؟
-- جانم میترا جان !
-- جانت سلامت عزیزم ، به خدا قسم اصلا نمیتونم ناراحتیت رو ببینم تو از معصومه هم برام عزیزتری .
بگو شاید مشکلت حل شد .
اصلا اگه منو محرم نمی دونی به مامان بگو .فقط خودت رو خالی کن ...
✍نویسنده :
* ح* * ر* ( دل آرا )
@mahruyan123456
🌙مَہ رویـــٰــان
@mahruyan123456 #عشقی_از_جنس_نور #پارت_سی_و_سوم ( مهتاب ) چند روزی بود که مهمان عمه بودم. جز م
امشب یک پارت رمان تقدیم نگاه زیباتون شد 🌺🍃
انشالله اگه خدا توفیق بده شب های بعد پارت های بیشتری رو در خدمتتون قرار میدیم 🌹
شبتون زیبا🌙⭐️
آرزویم شده بی رنگ شود فاصله ها
در مسلمانی ما ننگ شود فاصله ها
بارالها برسان آن مه در پرده غیب
فرجی کن که کمی تنگ شود فاصله ها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahruyan123456
🔻 همسر شهید
🌹آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار میگرفتند
🌹همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم
🌹همسرم ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند
🌹آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم
🌹رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانیکه داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او میآورند.✨
#شهید_مدافع_حرم
مرتضی عبداللهی🌷
#شهدا
@mahruyan123456
مهدے جان❤️
دلنگرانی ام
بابٺ تأخیر تو نیسٺ!
میدانم می آیی...
یوسف زهرا(س)
دلم شورمیزند
برای خودم…!
براے ثانیہ اے ڪہ
قرارمیشود بیایی
ومن هنوز با تو
قرن ها،فاصلہ دارم..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahruyan123456