🙏✨دعای امروز من
🤍الهی، دست ما بگیر وطاعت خودرا وسیله خلاص و رهایی ما از غرور و خودپسندی قرارده.🤲
📣بچه های عزیز! شما چه خواسته ای از خداوند متعال دارید؟ شما هم دعا کنید و برای ما بفرستید تا در کانال منتشر کنیم👇👇👇
https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
#ارسال_مخاطب
🔶جنگی که نجاتم داد 🙂
°•°•°📕°•°•°
✍ نویسنده:کیمبرلی بروبیکر بردلی
مترجم:مرضیه ورشوساز
🖨انتشارات:هدهد
@ آدرسسایت:
https://hodhod.com
#معرفی_کتاب
🤹♂️@majaleh_kodakan
هدایت شده از قاصدک
AudioMix_08-04-23_19-51-20-272_08-04-23_19-51-24-806.mp3
16.05M
🔴 دوره نظم و هدفگذاری رایگان
❌ قسمت اول رو گوش کنید چون به زودی پاک میشه
✅ برای دریافت سایر قسمت ها وارد بزرگ ترین کانال آموزشی ایتا بشید
😍 برای ورود به جمع ۶۰۰ هزار نفره ی ما کافیه روی لینک زیر ضربه بزنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
🔸️🦋پروانه ی جالبی به نام پروانه جغدی🦉 که به دلیل شباهت نقش و نگار بالهایش این نام برایش انتخاب شده است.😍
#جالب
🤹♂️@majaleh_kodakan
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن لاروا 🌱🐛
#کارتون
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨با ربان گل بساز💐
قیچی ✂️
چسب
فندک 🔥
سیخ چوبی
ربان🎀
#کاردستی
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌛داستان امشب 🌜
🤓ماجراجویی خواهر و برادر در جنگل اسرارآمیز🌳🌳🌳
قسمت 1️⃣
روزی روزگاری، یک خواهر به نام نازنین و یک برادر به نام نوید در یک روستای کوچک زندگی میکردند. آنها عاشق طبیعت بودند و همیشه به دنبال کشف جاهای جدید میگشتند.🤓
یک روز، وقتی خورشید طلایی در آسمان میدرخشید، نازنین و نوید تصمیم گرفتند به جنگل پشت روستا بروند. مادربزرگشان به آنها گفت: «بچهها، مواظب باشید! این جنگل پر از راز و رمز است، اما اگر باهم بمانید، هیچ خطری شما را تهدید نمیکند.»
❗️
نازنین و نوید دست در دست هم وارد جنگل شدند. درختهای بلند و سرسبز، نور خورشید را فیلتر میکردند و یک نور طلایی زیبا روی زمین میتابید. آنها صدای آواز پرندگان و خشخش برگها زیر پایشان را میشنیدند.
ناگهان، نوید صدای عجیبی شنید. او گفت: «نازنین! شنیدی؟ انگار کسی کمک میخواهد!» آنها به سمت صدا رفتند و دیدند یک خرگوش کوچک در میان شاخههای شکسته گیر کرده است. نازنین با مهربانی گفت: «نگران نباش، ما کمکت میکنیم!»
آنها شاخهها را کنار زدند و خرگوش را آزاد کردند. خرگوش با صدایی جادویی گفت: «شما خیلی مهربانید! من یک خرگوش معمولی نیستم. شما لایق هدیهای هستید.» سپس با دمش به سمت یک مسیر خاص اشاره کرد.
🐰
نازنین و نوید با کنجکاوی مسیر را دنبال کردند و به یک چشمهی شفاف رسیدند که اطرافش پر از گلهای درخشان بود. هر بار که آنها به چشمه نزدیک میشدند، احساس شادی بیشتری میکردند. خرگوش گفت: «این چشمه جادویی است. اگر قطرهای از آب آن را بردارید و آرزویی کنید، آرزویتان برآورده میشود.