eitaa logo
مجله کودکان
18.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
117 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏✨دعای امروز من 🤍الهی، دست ما بگیر وطاعت خودرا وسیله خلاص و رهایی ما از غرور و خودپسندی قرارده.🤲 📣بچه های عزیز! شما چه خواسته ای از خداوند متعال دارید؟ شما هم دعا کنید و برای ما بفرستید تا در کانال منتشر کنیم👇👇👇 https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
🔶جنگی که نجاتم داد 🙂 °•°•°📕°•°•° ✍ نویسنده:کیمبرلی بروبیکر بردلی‌ مترجم:مرضیه ورشوساز 🖨انتشارات:هدهد @ آدرس‌سایت: https://hodhod.com 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
هدایت شده از قاصدک
AudioMix_08-04-23_19-51-20-272_08-04-23_19-51-24-806.mp3
16.05M
🔴 دوره نظم و هدفگذاری رایگان ❌ قسمت اول رو گوش کنید چون به زودی پاک میشه ✅ برای دریافت سایر قسمت ها وارد بزرگ ترین کانال آموزشی ایتا بشید 😍 برای ورود به جمع ۶۰۰ هزار نفره ی ما کافیه روی لینک زیر ضربه بزنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
🤓میتونید اختلافات رو پیدا کنید⁉️ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🔸️🦋پروانه ی جالبی به نام پروانه جغدی🦉 که به دلیل شباهت نقش و نگار بالهایش این نام برایش انتخاب شده است.😍 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
💚پیام قرآنی ✨ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨با ربان گل بساز💐 قیچی ✂️ چسب فندک 🔥 سیخ چوبی ربان🎀 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🎮 بازی با تقارن | 🐠 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🧡پاسخ اختلاف تصاویر⭕️ 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🌛داستان امشب 🌜 🤓ماجراجویی خواهر و برادر در جنگل اسرارآمیز🌳🌳🌳 قسمت 1️⃣ روزی روزگاری، یک خواهر به نام نازنین و یک برادر به نام نوید در یک روستای کوچک زندگی می‌کردند. آنها عاشق طبیعت بودند و همیشه به دنبال کشف جاهای جدید می‌گشتند.🤓 یک روز، وقتی خورشید طلایی در آسمان می‌درخشید، نازنین و نوید تصمیم گرفتند به جنگل پشت روستا بروند. مادربزرگشان به آنها گفت: «بچه‌ها، مواظب باشید! این جنگل پر از راز و رمز است، اما اگر باهم بمانید، هیچ خطری شما را تهدید نمی‌کند.» ❗️ نازنین و نوید دست در دست هم وارد جنگل شدند. درخت‌های بلند و سرسبز، نور خورشید را فیلتر می‌کردند و یک نور طلایی زیبا روی زمین می‌تابید. آنها صدای آواز پرندگان و خش‌خش برگ‌ها زیر پایشان را می‌شنیدند. ناگهان، نوید صدای عجیبی شنید. او گفت: «نازنین! شنیدی؟ انگار کسی کمک می‌خواهد!» آنها به سمت صدا رفتند و دیدند یک خرگوش کوچک در میان شاخه‌های شکسته گیر کرده است. نازنین با مهربانی گفت: «نگران نباش، ما کمکت می‌کنیم!» آنها شاخه‌ها را کنار زدند و خرگوش را آزاد کردند. خرگوش با صدایی جادویی گفت: «شما خیلی مهربانید! من یک خرگوش معمولی نیستم. شما لایق هدیه‌ای هستید.» سپس با دمش به سمت یک مسیر خاص اشاره کرد. 🐰 نازنین و نوید با کنجکاوی مسیر را دنبال کردند و به یک چشمه‌ی شفاف رسیدند که اطرافش پر از گل‌های درخشان بود. هر بار که آنها به چشمه نزدیک می‌شدند، احساس شادی بیشتری می‌کردند. خرگوش گفت: «این چشمه جادویی است. اگر قطره‌ای از آب آن را بردارید و آرزویی کنید، آرزویتان برآورده می‌شود.