🌷ســــــلام
🌸صبحتون به زیبـایی گَـل
🌷قـلبتون به زلالی آب
🌸وکارهای روزمرهتون روان و جاری
🌷چـون جویبار
🌸یک دنیـا خوشبختی بـرای
🌷تک تک شما عزیزان آرزومندم
🌸صبح زیبای چهارشنبه تون بخیر
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪاردستی
🍄ڪاردستی
یڪ ڪار جالب با خمیر و شانه ی تخم مرغ و رنگ🎨
🤹♂️@majaleh_kodakan
⭐️🎲 هاپیچی! 🎲⭐️
فرشتهی باران به ابر سفید کوچولو گفت: «لطفاً یکی از قطرههای بارانت را به من میدهی؟»
ابر گفت: «آخه قطرههای من خیلی کماند. نمیشود از یک ابر دیگر بگیری؟»
فرشته گفت: «ولی خدای مهربان دوست داشت از تو بگیرم.»
ابر کوچولو دیگر چیزی نگفت و یکی از قطرههایش را داد. فرشته به باد گفت: «لطفاً این قطره را میبری کمی آنطرفتر؟»
باد با ناراحتی گفت: «من کار دارم. به خاطر یک قطره باران دست از کارم بکشم؟»
فرشته گفت: «ولی خدای مهربان دوست داشت از تو بخواهم.»
باد دیگر چیزی نگفت و قطرهی باران را برد آنجا که فرشته میگفت. فرشته به قطره گفت: «حالا تو خوب دقّت کن. باید قشنگ روی نوک پوزهی کرگدن بیفتی.»
قطره به پایین نگاه کرد. ترسید و لرزید. از فرشته پرسید: «آخه چرا من؟»
فرشته گفت: «خدای مهربان...»
قطره دیگر چیزی نگفت و زود خودش را پایین انداخت.
آنوقت... هاپیچی!... هاپیچی!... هاپیچی!
بچّهکرگدن از صدای عطسهی خودش از خواب پرید. پوزهاش را خاراند و بلند شد و رفت. قطره روی زمین قِل خورد تا رسید به لانهی مورچهها. یک عالم مورچه از آن بیرون دویدند. یکیشان از قطره پرسید: «کرگدن را تو به عطسه انداختی؟»
یکی دیگر گفت: «آخیش! ما زیر شکمش گیر کرده بودیم. داشتیم خفه میشدیم!»
قطره توی دلش خندید. آنوقت فرشتهی باران را دید که برایش لبخند میزد.
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج قلو ها و فقط قیافه باباشون😁😍❤️
مثلا باباشونو بردن حموم😁
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️پیله بستن کرم پروانه
✳️کرم های پروانه برای اینکه تبدیل به پروانه شوند دور خود پیله می بندند
🤹♂️@majaleh_kodakan
#بازی با نور و ساخت ابزارهایی ساده برای جذاب تر کردن بازی با مواد دور ریز و دم دست
همه گروهای سنی میتونن از این فعالیت لذت ببرن
🤹♂️@majaleh_kodakan