فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلا سلیقه اش خاصه😂😂
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌺✨شعر زیبای روزی که او بیاید🌺✨
🌺روزی که او بیاید
✨دنیا شود از گل پر
🌺در دشت و دمن باران
✨هر روز کند شرشر
🌺آواز قناری ها
✨با باد رود هر سو
🌺در کوه به چشم آید
✨صد چشمه هزار آهو
🌺در شهر در آبادی
✨مردم همگی شادند
🌺هستند به فکر هم
✨از ناخوشی آزادند
🌺با آمدنش هر روز
✨نوروز گل افشان است
🌺هرجا که روی بینی
✨غرق گل و ریحان است
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌸گل ژاپنیphi
🌸یکی از متقارن ترین گلهای کشف شده می باشد که در زیبایی و منظم بودن خطوط گلبرگ هایش نظیر ندارد. از این گل به عنوان منظم ترین گل جهان یاد میشود.
🤹♂️@majaleh_kodakan
💜خدایا🌸
⭐️خلوت لحظههايم را
💜با ياد تو پر میکنم
⭐️و اميدوارم به
💜لطف خـداوندیات
⭐️باشد که به دوستان و
💜عزیزانم دراین شب زیبا
⭐️نظری ازمهر داشته باشی
💜ای مهـربانترین مهـربانان🍃
🌸شبتون بخیـر
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌸🍃🌸
سلام😊✋
صبحتون پر از عطر خدا 💖🌸
سلامی به گرمی خورشید🥰🌤
دلتون پر از شادی و آرامش😌
لبهاتون خندون☺️امروزتون
پر از اتفاقای خوب☕️🙏🌺
امروز غصه ها رو کنار بذاریم☺️
بی دلیل شاد باشیم😉✋
#صبحتون_در_پناه_خدا🌺🍃🌺
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🤹♂️@majaleh_kodakan
27.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_تام_و_جری
" روح"
👆👆👆
🌳
🌻🌳
🌳🌻🌳
🌻🌳🌻🌳
🌳🌻🌳🌻🌳
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلمشون برای اینکه بین بچه ها ارتباط مثبتی ایجاد کنه هر هفته یه نفرو به عنوان مسئول استقبال تعیین میکنه، هر روز صبح که میان مدرسه باید به انتخاب بچه های دیگه باهاشون دست بده یا بغلشون کنه یا حرکات آکروباتیک دیگه انجام بده
🤹♂️@majaleh_kodakan
💕🔆هنی پنی🔆💕
قصه ای آموزنده برای فریب نخوردن کودکان از غریبه ها
یک روز که هنی پنی از زمین دانه می چید، یک دفعه، تق تق، چیزی روی سرش افتاد، آن فقط یک بلوط بود، اما هنی پنی فکر کرد آسمان روی سرش خراب شده است و با عجله از مرغدانی بیرون دوید.
او می دوید و می گفت: «ای خدای مهربان، من باید بروم و به پادشاه این خبر را بدهم.»
او رفت و رفت و رفت تا به کاکی لاکی خروس رسید. کاکی لاکی پرسید: «کجا میروی هنی پنی؟» او جواب داد: «اوه! می خواهم بروم و به پادشاه بگویم که آسمان دارد می افتد!» کاکی لاکی پرسید: «من هم می توانم با تو بیایم؟» هنی پنی گفت: «البته!»
پس آنها با هم راه افتادند. رفتند و رفتند تا اینکه داکی لاکی اردک را دیدند. داکی لاکی پرسید: «کجا با این عجله؟»
آنها گفتند: « اوه! ما می رویم به پادشاه بگوییم اسمان دارد می افتد.»
داکی لاکی پرسید: «من هم می توانم با شما بیایم؟»
آنها گفتند: «البته!»
پس با هم راه افتادند.
رفتند و رفتند و رفتند تا اینکه گوسی لوسی غاز را دیدند. گوسی لوسی پرسید: «کجا می روید؟»
همه چیز را تعریف کردند. گوسی لوسی گفت: «من هم می توانم با شما بیایم؟» هنی پنی، کاکی لاکی، داکی لاکی گفتند: «البته!» همه با هم راه افتادند، رفتند و رفتند تا تور کیلور کی شتر مرغ را دیدند. او هم با بقیه راه افتاد. آنها باز رفتند و رفتند تا فاکسی واکسی روباه را دیدند. او پرسید: «دوستان من! کجا می روید؟ همگی گفتند: «می رویم به پادشاه بگوییم آسمان دارد می افتد!»
فاکسی لبخندی زد و گفت: «اما راهی که می روید اشتباه است. من میدانم راه درست کدام است.ج بیایید تا نشانتان بدهم.»
هنی پنی، داکی لاکی، کاکی لاکی، گوسی لوسی و تور کی لورکی گفتند: «خواهش می کنیم نشان بده»
فاکسی واکسی هم راه افتاد تا به آنها راه خانه پادشاه را نشان دهد! رفتند و رفتند و رفتند تا به سوراخ تاریک و کوچکی رسیدند. آن سوراخ، لانه فاکسی بود، اما فاکسی درباره اش حرفی نزد و در عوض گفت: «این راه کوتاهی است که به قصر پادشاه می رسد، اگر بیایید، به آنجا می رسید.» بعد، توی لانه اش رفت، ولی خیلی دور نشد. فاکسی همان اطراف منتظر هنی پنی، کاکی لاکی، گوسی لوسی و تورکی لورکی ماند.
تورکی لورکی داخل سوراخ تاریک غار شد، ولی نتوانست زیاد دور بشود، زیرا فاکسی واکسی او را گرفت، دهانش را بست و داخل قفسی زندانی کرد.
بعد گوسی لوسی داخل شد و فاکسی او را هم پیش تور کی لورکی انداخت. بعد داکی لاکی خرامان خرامان وارد شد و باز هم همان ماجرا برایش اتفاق افتاد.
بعد کاکی لاکی با وقار داخل شد و او هم هنوز زیاد جلو نرفته بود که همان بلا سرش آمد، اما قبل از آنکه فاکسی بتواند دهانش را ببندد فریاد بلندی زد و هنی پنی را خبردار کرد.
پس هنی پنی به طرف خانه دوید و دوستانش را خبر کرد و با هم به کمک دوستانش آمدند و آنها را نجات دادند. این طوری بود که هیچ وقت به پادشاه چیزی نگفتند!
#قصه_متنی
🔆
💜🔆
🤹♂️@majaleh_kodakan