eitaa logo
مجله کودکان
18.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
121 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻😊خندیدم😊🌻 دویدم و دویدم زود به کلاس رسیدم یک گل خوب و زیبا تو دفترم کشیدم درس معلمم را گوش دادم و شنیدم گل های تو باغچه بو کردم و نچیدم موقع بازی کردن من به هوا پریدم روی زمین بازی لیز خوردم و سریدم نه اخم کردم نه گریه خندیدم و خندیدم 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 🌱 نمی‌دونم کجایی 💫نزدیکی یا که دوری 🌱آیا می‌شه تو را دید؟ 💫به من بگو چه جوری؟ 🌱نمی بینم شما را 💫تو ای امام آخر 🌱ولی همیشه هستی 💫از کار ما باخبر 🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🟠 دریافت رایگان مستند « وداع با اسلحه » 🔷 دیدن این مستند بویژه برای جوانان و نوجوانان ضروری است 🔸 مهمترین دلیل حقانیت مبارزه مردم غزه 🔸چرایی انحصار تنها راه نجات در جهاد 🔸دلایل پیش‌دستی حماس در حملات 🔸و سوالات و شبهات دیگر 🔻نشانی دریافت رایگان مستند « وداع با اسلحه » 👇👇👇 http://B2n.ir/p13977
سگ را میان خرس های عروسکی پیدا کنید! 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
⚪جالب بدونیدکه پروانه ها، چشم های مرکب دارند که تعداد آنها گاهی به هجده هزار می رسد. 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب تو آسمون، ماه هم خوابیده🌜 لحافی از ابر، رویش کشیده☁️ از توی جنگل، از اون پایینا🌲 صدایی میاد، صدایی تنها ماه مهربون، دستش می گیره🌛 یه چتر ابری، تا پایین می ره☁️ لالا لالایی، تق و تق و تاق⚡️ دارکوبه بخواب، بی نور چراغ💡 لالا لالایی، جیک و جیک و جیک🐤 باید بخوابی، گنجشک کوچیک🐥 لالا لالایی، گردوی غلتون وقت خوابته، سنجاب شیطون🐿 لالا لالایی، لالایی لالا💤 بچه ها شده، وقت خواب حالا😴 رو بالش نرم، لحاف رنگین همه ببینید، خوابای شیرین💤 قور و قور و قور، صدا آشناست🐸 از توی برکه، قورباغه اونجاست🐸 برگ نیلوفر، جای خوابشه 🍀 بالش نداره، هی بیدار میشه🐸 ماه مهربون، دلش می سوزه 🌜 از یه تیکه ابر، بالش می دوزه☁️ بچه قورباغه، آروم می خوابه🐸 باز تو آسمون، مهتاب می تابه⭐️🌜 لالا لالایی، لالایی لالا💤😴 بچه ها شده، وقت خواب حالا🌜 رو بالش نرم، لحاف رنگین همه ببینید، خوابای شیرین 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خروس🐔 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿 🌺وقتی خروس نازم 🌺قوقولی قوقو رو سر داد 💚از یه روز خوبِ خوب 💚بازم به من خبر داد 🌼گفت عزیزم بیدار شو 🌼صبح شده باز دوباره 🌷هوا چه روشن شده 🌷خورشیدخانوم بیداره 🌳🌲🌳🌲🌳🎋 🌿پاشو چشاتو واکن 🌿دنیا خیلی قشنگه 🍄خورشیدخانوم طلایی، 🍄آسمون آبی رنگه 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂زودباش با یاد خدا 🍂از خواب ناز بیدار شو 🌳🍃🌳🍃🌳🍃 🐚وقتی صبحونه خوردی 🐚مشغول کار و بار شو صبح قشنگتون بخیر💞 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🌺داستان زیبای پسرک تنبل🌺 در روزگاران دور، در روستایی پسری بود که بسیار تنبل بود و فقط از کارِ دنیا خوردن و خوابیدن را بلد بود. پدرش کم کم نگران شده بود زیرا هر روز پسر بزرگتر می شد و هیچ تغییری در رفتارش ایجاد نمی شد. تا اینکه پدر به مادر گفت از فردا این پسرک باید به سرِکار برود وگرنه دیگر جایی در خانه ی من ندارد. مادر که پسرک را خیلی دوست داشت و دلش نمی خواست که پسرش سختی بکشد، رفت و با پسر صحبت کرد. ولی پسر اصلاً دوست نداشت کار کند و زحمت بکشد. مادر دلش برای او سوخت و به او گفت:« تو فردا صبح از خانه بیرون برو، من پولی به تو می دهم، آن را به پدرت بده و بگو دست رنج کاری که انجام داده ای است.» پسرکِ تنبل قبول کرد. فردا صبح زود پدر پسرک را از خواب بیدار کرد و گفت:« پسر جان بیدار شو و به دنبال کار برو و بدون پیدا کردنِ کار به خانه نیا.» پسر به سختی از رختخواب بلند شد و قصد بیرون رفتن از منزل را کرد. مادرش قبل از رفتن او پولی به پسرک داد تا موقع به خانه برگشتن به پدرش بدهد. پسر مدتی را خارج از خانه به گشت و گذار پرداخت و پس از چند ساعت به خانه برگشت. پدر با خوشحالی به پسرک گفت:« خوب پسرم تعریف کن ببینم کار پیدا کردی؟» پسر گفت:« بله پدر» و پول را به پدر داد و گفت:« این هم دستمزد کارِ امروزِ من است.» پدر پول را از دست پسر گرفت و به داخل تنور انداخت. پسر تعجب کرد ولی پدر با خوشرویی پسرک را دعوت به شام کرد. فردای آن روز دوباره پدر، پسرک را بیدار کرد و دنبال کار فرستاد. این بار مادر پولِ بیشتری به پسر داد که مبادا دوباره پدر پول را درون تنور بیاندازد. پسرک دوباره بیرون رفت و بعد از چند ساعت برگشت. پول را به پدر داد ولی دوباره پدر پول را درونِ تنور انداخت. پولِ پس اندازِ مادر تمام شده بود و نمی توانست به پسر پولی بدهد. پسر فردا صبح از خانه خارج شد و مجبور شد که به دنبال کار بگردد. هیچ جا برای او کاری نبود. پس از گشتنِ بسیار، پسر کاری با دستمزدِ بسیار کم پیدا کرد ولی با خودش گفت:« بهتر از آن است که پدر در خانه راهم ندهد». وقتی کارش تمام شد حسابی خسته شده بود. به طرف خانه رفت. وقتی که به خانه رسید، پول را به پدر داد. پدر پول را در تنور انداخت، ولی چون پسر بسیار برای آن پول زحمت کشیده بود دستش را داخل تنورِ داغ کرد و با زحمتِ بسیار پول را از درونِ آن درآورد. پدر دستی بر سرِ پسرش کشید و لبخندی به او زد و گفت:« پسرم اولین مزدِ کارت مبارک». 🤹‍♂️@majaleh_kodakan