معرفی کتاب/عارف 12 ساله
بریده کتاب1:
پرسیدم: مامان، کفش هات نیست؟
گفت: اگه حقیقت ماجرا را بگم، ناراحت نمی شی؟
گفتم: از دروغگویی ناراحت می شم.
گفت: کفش هام رو دادم به یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفش هاش توی مسجد گم شده بود.
توضیح داد که او را نمی شناخته؛ ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد. این را که گفت، بغلش کردم و بوسیدمش.
بریده کتاب2:
درآمد پدرش خوب بود. چون رضا خیلی موتور دوست داشت، برای اینکه رضا را از تصمیمش منصرف کند، به او گفت: اگر جبهه نروی، برایت موتور می خرم؛ ولی این پیشنهاد افاقه نکرد. حتی حاضر شد برای رضا ماشین بخرد؛ ولی رضا گفت می خواهم بروم منطقه.
چند وقتی گذشت. علاقه رضا روزبه روز برای رفتن به جبهه بیشتر می شد. دیگر به همه ما ثابت شده بود که رضا در صدد رفتن است. یک روز به من گفت: می توانم جبهه بروم؛ ولی رضایت قلبی شما و پدرم برایم مهم است.
#شهید_رضا_پناهی
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز خوندن بچهه عالیه
باباهه رودهبر شد 😂
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_کودکانه
بازم دوباره خورشید
اومده تو آسمون
یعنی همه بیدار شید
بچه وپیر وجوون
روز شده موقع کار
باید بلند شید از جا
هر کسی که کار کنه
اون می شه دوست خدا
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
نقاشی جادویی بکش😁👀
🤹♂️@majaleh_kodakan
💕💕
🍒آلبالوی عجول🍒
یه روزی روزگاری وسط یه باغ قشنگ یه درخت آلبالو زندگی میکرد
درخت خیلی خوبی بود اما همیشه تو کارهاش عجله میکرد
مثلا دوست داشت زودتر از همهی درختها میوه هاش برسند و کشاورز رو خوشحال کنه
برای همین قبل از رسیدن میوه هاش اونها رو میریخت پایین تا کشاورز فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه
کشاورز اومد و میوهها رو دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا اونها رو بخورند
فصل چیدن میوهها شد
و درختها خوشحال
از اونها خوشحالتر کشاورز بود
که الان میتونست نتیجهی زحمت هاش رو ببینه
خلاصه فصل چیدن میوهها تموم شد
کشاورز اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده
درخت آلبالو فکر میکرد
اول از همه سراغ اونو بگیره
اما اینطور نشد و کشاورز اصلا بهش توجه نکرد و آب کمی بهش داد و گفت
این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخورد.
اینو گفت و رفت
درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن
تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه میکنی؟
اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد
کلاغ گفت همهی این بلاها که سرت اومده به خاطر عجول بودنته
میوه هات رو کشاورز چون نرسیده بودند ریخت جلوی گوسفند ها
اگه یکم صبر میکردی و میوه هات میرسیدند
هم کشاورز رو خوشحال میکردی
هم خودت عزیز میشدی
حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی
قصهی ما تموم شد
دل آلبالو آروم شد…
🤹♂️@majaleh_kodakan
#دانستنی_ها
شگفتیهای آفرینش
🐬بچه دلفین ها🐬
بچه دلفینها🐬 تا زمانی که بتونن خوب شنا کنن، روی پدر و مادرشون سوار میشن و اینجوری کیف میکنن🐬
💕
🐬💕
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لیوانهای کاغذی کاردستی درست کن
🤹♂️@majaleh_kodakan
#سرگرمی
این دو تا تصویر چند تا اختلاف با هم دارند می تونی پیداشون کنی😃🌈
🤹♂️@majaleh_kodakan
#حدیث
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
🌺خوش به حال خوش اخلاق
💫نمره ی او عالیه
🌺مردم او را دوست دارند
💫بهتر از این کار چیه؟
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
مسابقه قایق های آبی 🛶
کاغذهای رنگی را به شکل مثلث بریده و روی نیهای نوشابه یا سیخهای چوبی نصب کنید.
پرچمها را با چسب مایع داخل قایقها که از برش انتهای بطریهای نوشابه را درست شدهاند، بچسبانید.
حالا با گذاشتن قایقها در تشت پراز آب و یک اسپری حاوی آب، همهچیز برای شروع مسابقهای هیجانانگیز و تابستانی آمادهست😉
🤹♂️@majaleh_kodakan