فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️تقلای خندهدار فضانوردان برای راه رفتن روی ماه
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فريب دادناي قبل از اين كاملا سوء تفاهم بود😂
🤹♂️@majaleh_kodakan
1-mesvak-shahre-tanbalha_o_116579.mp3
1.31M
📢 #قصه_صوتی شهر تنبل ها
موضوع:
تنبلی در مسواک زدن
🤹♂️@majaleh_kodakan
لالا لالا بخواب آروم چراغم
لالا لالا گل شب بوی باغم
لالا لالا یکی یکدونۀ من
لالا لالا گل گلخونۀ من
لالا لالا گلم ماهم امیدم
لالا لالا گل سرخ و سفیدم
لالا لالا عزیز ترمه پوشم
کجا بردی کلید عقل و هوشم
لالا لالا گل باغ بهشتم
لالا لالا تو بودی سرنوشتم
شبتون بخیر
─┅─═ঊঈ🌸ঊঈ═─┅─
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌺 🌸 🌸
🌱 🌸 🌱 🌺 🌱
🌱
پنج شنبه قشنگتـون بخـیر🌸🍃
لحظه هاتون مثل گلها🌺🍃
بـاطـراوت و پـر از
عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃
خنده هاتون همیشگی
شادیهاتـون مانـدگـار 🌺🍃
و حال دلتون خوبِ خوب🌸🍃
آخر هفته تــون پـر گــل و شــاد 🌺🍃
🤹♂️@majaleh_kodakan
#قصه_متنی
این که فسقلی نیست!
یکی بود، یکی نبود. یه کوه بود، خيلی بزرگ. میان کوه يک خانه بود، بزرگ.
توی خانه ی بزرگ، یک موشی بود. موشی، يک دوست داشت که ببعی بود .
موشی توی کوه می گشت و برای خودش گردو پیدا می کرد.
ببعی توی کوه می گشت و برای خودش علف پیدا می کرد.
شب که می شد، موشی و ببعی توی خانه کنار هم می خوابيدند. برای هم قصه می گفتند. گاهی وقت ها هم روی پشت بام می خوابیدند.
یک شب که روی پشت بام خوابشان برده بود، باد یواش یواش آمد. بعد تند و تند آمد.
باد، طوفان شد. خانه را برد تو هوا، موشی و ببعی را سر داد بیرون.
صبح که شد، طوفان خسته شد و رفت خوابید.
موشی بیدار شد. دید میان کوه، فقط خودش بود و ببعی. خانه نبود. موشی، ببعی را بیدار کرد و گفت:" ای وای! خانه ی ما کو؟!"
دوتائی دور و بر را خوب نگاه کردند. يک فيل فسقلی دیدند. فیل فسقلی داشت پائین کوه قدم می زد.
موشی گفت:" حتما این فسقلی خانه را برداشته. به جزاو که کسی اینجا نیست."
ببعی گفت:" بيا برويم خانه را پس بگیرم!"
موشی و ببعی از کوه رفتند پائین. اما هر چی پائین تر رفتند، فیل بزرگ تر شد.
موشی ترسيد و گفت:" وای این که فسقلی نیست! خیلی هم گنده است."
ببعی گفت:" پس حتمأ خیلی هم خطرناک است. بدو فرار کنيم !"
موشی و ببعی فرار کردند. پشت یک سنگ قایم شدند. اما فیل آنها را دید و گفت:" ديدم کجا قایم شدید."
دم موشی و ببعی از ترس لرزید. دوتائی در گوش هم گفتند:" وای حالا ما را پیدا می کند! وای با دماغ درازش پرت مان می کند پشت کوه!" و آمدند فرار کنند، اما فیل زودتر از آنها رسید.
موشی گفت:" غلط کردم. من خانه نمی خوام. خانه مال خودتان."
ببعی گفت:" من که خیلی غلط کردم! اتاق من فقط مال شما!"
فیل خندید و گفت:" سُک سُک. دیدید گفتم پیداتان می کنم! حالا من قایم می شم، شما پیدام کنید."
موشی و ببعی اول تعجب کردند. دوم خوش حال شدند. سوم گفتند:" قایم موشک بازی؟! باشه، چَشم چَشم! فقط می شود به جای اینکه شما را پیدا کنیم، خانه مان را پیدا کنیم؟"
فیل گفت:" باشد، برویم پیداش کنیم."
فيل، موشی و ببعی را یواش با خرطومش برداشت. سوارشان کرد. بعد بومب و بومب راه افتاد .
رفتند و رفتند. گشتند و گشتند. آن بالا را که نگاه کردند، خانه را پيدا کردند. خانه، نوک کوه، روی یک درخت افتاده بود .
ببعی وموشی داد زدند:" اوناهاش! خانه اوناهاش!"
فيل، خانه را که دید، گفت:" اين فسقلی به چه دردی می خورد؟"
موشی و ببعی گفتند:" می رويم توی آن زندگی می کنيم. می خوای تو هم بیای توش زندگی کنی؟"
فيل گفت:" ولی اینکه قد من نیست!»
موشی و ببعی خنديدند و گفتند:" از اینجا فسقلی است. بیا بالا تا ببینی!"
فیل و ببعی و موشی رفتند بالا، بالا و بالاتر. خانه بزرگ شد، بزرگ و بزرگ تر.
نوک کوه که رسیدند، فیل گفت:" وای این خانه که فسقلی نیست. خیلی هم گنده است!" و آن را با خرطومش آورد پائین. بعد هم رفت توی خانه و با موشی وببعی زندگی کرد.
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بازی جذاااب گروهی
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاردستی خوشکل برای پارک ماشیناتون
🤹♂️@majaleh_kodakan