eitaa logo
مجله کودکان
18.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
120 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی ما نماز می خوانیم با خدا صحبت می کنیم. وقتی قرآن می خوانیم خدا با ما صحبت می کند. اما شما آرزوها و یا دعاهای خودتان را به خدا می گویید... 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
معرفی کتاب/عارف 12 ساله بریده کتاب1: پرسیدم: مامان، کفش هات نیست؟ گفت: اگه حقیقت ماجرا را بگم، ناراحت نمی شی؟ گفتم: از دروغگویی ناراحت می شم. گفت: کفش هام رو دادم به یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفش هاش توی مسجد گم شده بود. توضیح داد که او را نمی شناخته؛ ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد. این را که گفت، بغلش کردم و بوسیدمش. بریده کتاب2: درآمد پدرش خوب بود. چون رضا خیلی موتور دوست داشت، برای اینکه رضا را از تصمیمش منصرف کند، به او گفت: اگر جبهه نروی، برایت موتور می خرم؛ ولی این پیشنهاد افاقه نکرد. حتی حاضر شد برای رضا ماشین بخرد؛ ولی رضا گفت می خواهم بروم منطقه. چند وقتی گذشت. علاقه رضا روزبه روز برای رفتن به جبهه بیشتر می شد. دیگر به همه ما ثابت شده بود که رضا در صدد رفتن است. یک روز به من گفت: می توانم جبهه بروم؛ ولی رضایت قلبی شما و پدرم برایم مهم است. 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز خوندن بچهه عالیه باباهه روده‌بر شد 😂 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم دوباره خورشید اومده تو آسمون یعنی همه بیدار شید بچه وپیر وجوون روز شده موقع کار باید بلند شید از جا هر کسی که کار کنه اون می شه دوست خدا 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
💕💕 🍒آلبالوی عجول🍒 یه روزی روزگاری وسط یه باغ قشنگ یه درخت آلبالو زندگی می‌کرد درخت خیلی خوبی بود اما همیشه تو کارهاش عجله می‌کرد مثلا دوست داشت زودتر از همه‌ی درخت‌ها میوه هاش برسند و کشاورز رو خوشحال کنه برای همین قبل از رسیدن میوه هاش اونها رو می‌ریخت پایین تا کشاورز فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه کشاورز اومد و میوه‌ها رو دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا اونها رو بخورند فصل چیدن میوه‌ها شد و درخت‌ها خوشحال از اونها خوشحال‌تر کشاورز بود که الان می‌تونست نتیجه‌ی زحمت هاش رو ببینه خلاصه فصل چیدن میوه‌ها تموم شد کشاورز اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده درخت آلبالو فکر می‌کرد اول از همه سراغ اونو بگیره اما اینطور نشد و کشاورز اصلا بهش توجه نکرد و آب کمی بهش داد و گفت این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخورد. اینو گفت و رفت درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه می‌کنی؟ اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد کلاغ گفت همه‌ی این بلاها که سرت اومده به خاطر عجول بودنته میوه هات رو کشاورز چون نرسیده بودند ریخت جلوی گوسفند ها اگه یکم صبر می‌کردی و میوه هات می‌رسیدند هم کشاورز رو خوشحال می‌کردی هم خودت عزیز می‌شدی حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی قصه‌ی ما تموم شد دل آلبالو آروم شد… 🤹‍♂️@majaleh_kodakan