🌈🌼تو، نه! 🌼🌈
مادر سینی شربت را به خاله تعارف کرد، امین گفت:«من هم شربت .... من هم شربت...»
مادر خواست یک لیوان شربت را توی پیش دستی امین بگذارد اما امین دوست داشت خودش شربت را از توی سینی بردارد. مادر لبخندی زد و گفت:«ارام بردار که نریزد»
امین شربت را به آرامی از توی سینی برداشت اما موقع گذاشتن شربت توی پیش دستی، لیوان از دستش سرخورد و شربت روی شلوارش ریخت.
چشمان امین پر از اشک شد. مادر سینی را روی میز گذاشت گفت:«اشکالی ندارد پسرم الان شلوارت را عوض می کنم»
دست امین را گرفت. باهم به اتاق رفتند، مادر به امین کمک کرد شلوارش را عوض کند.
وقتی از اتاق بیرون آمدند مادر یک لیوان شربت توی پیش دستی امین گذاشت.
پوریا کنار امین نشست گفت:«امین می آیی باهم توپ بازی کنیم؟»
امین بلند شد گفت:«توپ بازی....توپ بازی»
پوریا و امین به حیاط رفتند. پدرِ امین و پوریا توی آلاچیق نشسته بودند و با هم صحبت می کردند.
پوریا توپ را آرام برای امین می انداخت، امین با پاهای کوچکش توپ را برای پوریا شوت می کرد.
موقع بازی توپ توی باغچه افتاد. پدر تازه به گل های باغچه آب داده بود، امین دنبال توپ دوید. پایش به سنگ توی باغچه گیر کرد، افتاد توی گِل ها و لباس هایش گِلی و خیس شد.
چشمان امین پر از اشک شد. پدر او را بلند کرد گفت:«اشکالی ندارد الان لباست را عوض میکنم»
دست امین را گرفت و به خانه برد، پدر توی اتاق لباس های امین را عوض کرد.
ان ها دوباره به حیاط برگشتند.
دایی سعید با چندتا بستنی از راه رسید. امین جلو دوید گفت:«اخ جان... بستنی....بستنی»
دایی سعید امین را بغل کرد و همراه پوریا به اتاق رفتند. بچه ها مشغول خوردن بستنی بودند. امین لیس محکمی به بستنی اش زد بستنی از وسط نصف شد و روی شلوارش افتاد. چشمان امین پر از اشک شد. دایی سعید گفت:«اشکالی ندارد الان شلوارت را عوض میکنم»
امین ابروهایش را در هم کرد، بالپ های پرباد گفت:«تو نه، تو نه»
دایی سعید خندید گفت:«مادر دستش بند است بیا جلو تا خودم کمکت کنم»
پوریا بلند شد گفت:«امین راست می گوید خاله باید بیاید» و به دنبال مادر امین رفت. مادر به اتاق آمد و از دایی سعید و پوریا خواست از اتاق بیرون بروند صورت امین را بوسید گفت:«افرین پسرم هیچ کسی جز من و پدر نباید تو را بدون لباس ببینند»
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوه ها و بابابزرگاشون😍😄
🤹♂️@majaleh_kodakan
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️
🌟 آیا میدانید منتظران واقعی همیشه انتظارشان پررنگ و دائمی است و انتظار همیشگی و پابرجا ، دل ها و زبان ها را پاک نگه میدارد.
🤹♂️@majaleh_kodakan
❇️خارپشتهای دریایی
✳️دریا یه دنیا قشنگی داخل خودش جا داده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🤹♂️@majaleh_kodakan
صبحتـون🌼🌈
قـشنـگـــــ🌼🌈
امـروزتـان 🌼🌈
سـبز و زیبـا 🌼🌈
هـرکجا هستين🌼🌈
سهمِ امـروزتـان 🌼🌈
یه بغل شـادی وآرامش🌼🌈
روزتــون سـرشـار از زیبـایـی 🌼🌈
🌼
🤹♂️@majaleh_kodakan
هدایت شده از پند پدرانه
23.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پویش #پند_پدرانه😍🌸🌹
🌸به پویش #پند_پدرانه بپیوندید.
🌹تا عید غدیر یک حدیث از امیرالمونین علی علیه السلام رو حفظ کرده و برامون فیلم بگیرید و بفرستید.
🌟💫همراه با جایزه به قید قرعه🌟💫
🌸 دوستانی که علاقمند هستند،میتوانند با انتشار این ویدیو در ثواب این کار خیر سهیم شوند.
🌸یادتون نره فیلم ها به صورت عمودی باشه.
📌 آیدی ارسال ویدیو ها
💠🔸@p_pedarane_admin
📌 آیدی کانال پند پدرانه
💠🔸@pande_pedarane
📌 لینک کانال
💠🔸https://eitaa.com/pande_pedarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک #بازی سرگرم کنند و جذاب با استفاده قانون گریز از مرکز گوی رو جابجا میکنه
🤹♂️@majaleh_kodakan