جالب است بدانيد اولين فردى كه صفر را اختراع و وارد اعداد كرد و براى آن اعمال رياضى را تعريف كرد خوارزمى بود!
خوارزمى را پدر جبر ميدانند و همچنين سده نهم ميلادى را "عصر خوارزمى" مينامند!
🤹♂️@majaleh_kodakan
🏵🐰گردش با ننه خرگوشک🐰🏵
یکی بودیکی نبود خرگوشک آمده بود چند روز پیش ننه خرگوشه بماند...
خرگوشک ، یک شب از او پرسید: مامان بزرگ، چرا همه اش توی لانه می مانی؟ خسته نمی شوی؟
ننه خرگوش آهی کشید از ته دل و گفت: من دیگر نمی تونم تنها بیرون بروم، خرگوشکم. چون راه لانه را فراموش می کنم و گم می شوم.
خرگوشک از جا پرید و با شادی گفت: قول می دهم خودم فردا شمار ا برای گردش کنار رودخانه ببرم. و به صورت ننه خرگوشه نگاه کرد که دیگر اخمو نبود و می خندید.
صبح روز بعد، سنجابک و موموشک پیش خرگوشک آمدند و گفتند: بدو بیا. می خواهیم برویم توی کلبه قدیمی جنگل، گنج پیدا کنیم.
خرگوشک خیلی گنج بازی دوست داشت آه کشید و گفت: امروز نمی توان بیام.
بچه ها هم آه کشیدند و گفتند : حیف شد. و برایش دست تکان دادند و رفتند.
خرگوشک به اتاق ننه خرگوشه رفت و پرسید: حاضری مامان بزرگ؟
ننه خرگوشه لبخندی زد و گفت: کجا خرگوشکم؟ گنج بازی؟ خودت برو.
خرگوشک با خودش گفت: مامان بزرگ قول دیشب من را یادش رفته بود پس می توانم با دوستان بروم.
خرگوشک مادر بزگش را بوسید و با شادی از لانه بیرون پرید.
یک راست تا کلبه قدیمی دوید. سنجابک و موش موشک چند تیله رنگارنگ و سه سکه زنگ زده پیدا کرده بودند.
خرگوشک به دوستانش کمک کرد تا وسط آجرها و علف ها را بگردند ولی حواسشون به گنج نبود. سنجابک پرسید: چرا اخمویی؟
خرگوشک جواب نداد. با خودش گفت" چه خوب که بچه ها نمی دانند به مادربزرگم چه قولی داده بودم. مامان بزرگ هم که یادش رفته.
اما خرگوشک نارحت بود. یک دفعه گفت: بچه ها، من باید بروم.
خرکوشک دوید و دوید تا به لانه رسید. بوی خیلی خوبی توی کلبه پیچیده بود . بوی شامی شلغم و کلوچه تخم کدو.
ننه خرگوشه گفت: چه زود بر گشتی. نمی خواستم به خاطر من گنج بازی را از دست بدهی ولی فکر کردم اگر برای گردش برگشتی،یک غذای خوشمزه داشته باشیم که کنار رودخانه با هم بخوریم.
خرگوشک تو بغل مادر بزرگ پرید و با شادی گفت: پس زودتر برویم.
#قصه_متنی
🤹♂️@majaleh_kodakan
24.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_باب_اسفنجی
این قسمت ( پاتنو کیو)
💜
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
درسته که یه نوع بازیه، ولی شما قدرت تمرکز این بچه ها رو ببینید 👌🏻
🤓دقت، توجه و تمرکز
👀هماهنگی چشم ها
🤩هیجان و هدف
👌تقویت حرکات ظریف
🦵تقویت حرکات درشت
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گونه ای نادر از قورباغه که وقتی احساس خطر میکنه جیغ میزنه
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب قشنگترین اتفاقیست که
تکرارمیشود تا آسمان
زیباییش را به رخ زمین بکشد
خدایا ستاره های آسمان را
سقف خانه دوستانم کن
تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
#شبتون_بخیر🌙✨
🤹♂️@majaleh_kodakan
🌸یکشنبه تون گلبارون
🌺امروزتون پراز موفقیت
🌸لحظاتتون سرشاراز آرامش
🌺دلتـون از محـبت لبـریـز
🌸تنتون از سلامتی سرشـار
🌺زندگیتون از بـرکت جـاری
🌸وخــدا پشت پناهتون باشـه
🌺
🤹♂️@majaleh_kodakan
🐐🐐🐐🐐
😳آقا غوله و بزهای ناقلا
داستان ما در یک روز سرد، در یک چمنزار سبز و زیبا اتفاق افتاد. سه بز برادر بودند که با هم در یک چمنزار بزرگ زندگی می کردند.یک روز بز بزرگ به دو تای دیگر گفت "خسته شدم از این که هر روز به این چمنزار اومدم، دلم می خواد چمن های اون طرف نهر رو هم مزه مزه کنم."
برادر کوچکتر گفت "ما نمی تونیم به اون طرف بریم، چون نهر خیلی عمیقه و ما رو با خودش می بره."
برادر وسطی گفت "ما حتی نمی تونیم از روی پل رد بشیم، چون یک غول بزرگ زیر اون زندگی می کنه و اگه ما رو ببینه، یه لقمه ی چربمون می کنه."
بز بزرگ سرش را که شاخ های بزرگ گردی داشت باغرور بالا گرفت و گفت "من از آقا غوله نمی ترسم." بعد پاهایش را روی زمین کوبید و گفت "باید باهاش بجنگیم. بعد ببینیم کی توی این مبارزه برنده می شه."
بز وسطی گفت "ولی ما به اون جا نمی آیم، چون آقا غوله حتماً بز کوچیکه و منو می خوره."
بز بزرگتر چرخی توی چمنزار زد و سمش را با قدرت روی زمین کوبید و گفت "هرگز این اتفاق نمی افته، چون من یه نقشه دارم."
سه بز به هم نزدیک شدند و بز بزرگتر نقشه اش را برای آن ها گفت و بعد هر سه یورتمه کنان به سمت پل حرکت کردند.
بز کوچکتر نفس عمیقی کشید و روی پل رفت. وقتی بز کوچولو روی پل راه می رفت پل کمی به این طرف و آن طرف حرکت می کرد.
ناگهان یک جفت چشمان بزرگ و گرد از تاریکی زیر پل ظاهر شد و غرش کنان گفت "کی جرات کرده روی پل من بیاد؟" بعد دست بزرگ و پشمالویی از تاریکی بیرون آمد و با انگشتان بزرگش کناره ی پل را گرفت.
بز کوچولو با صدای آرام و لرزانی گفت "منم،بز کوچولوی لاغر و استخونی، داشتم می رفتم چمنزار تا کمی علف بخورم تا چاق و چله بشم."
آقا غوله با صدای بلندش که پل را می لرزاند گفت "من می خوام تو رو بخورم."
بز کوچولو که تمام بدنش از ترس می لرزید گفت "منو بخوری؟ من خیلی کوچیکم. یه گاز تو هم نمی شم. صبر کن بذار برادر وسطیم بیاد اون چاق و چله تر از منه."
آقا غوله که داشت زیر پل می رفت، غرش کنان گفت" بیا برو و تا وقتی چاق نشدی دیگه اینجا نیا."
بز کوچولو گفت "چشم" و بعد با غرور و خوشحالی از روی پل رد شد و به بالای تپه رفت.
وقتی بز کوچولو به بالای تپه رسید، بز وسطی قدم روی پل چوبی گذاشت. وقتی بز وسطی با سم های بزرگش روی پل راه می رفت، پل تکان می خورد. ناگهان یک جفت چشمان گرد و بزرگ از تاریکی از زیر پل ظاهر شد. آقا غوله با صدای بلند و وحشتناکش پرسید "کی داره روی پل من راه می ره؟" بعد دست پشمالوی بزرگش را از تاریکی بیرون آورد و کناره ی پل را گرفت.
بز وسطی گفت "منم منم بز استخونی. داشتم می رفتم چمنزار تا علف و یونجه بخورم. آخه می خوام چاق بشم."
آقا غوله با صدای بلند فریاد کشید "من می خوام تو رو بخورم."
بز وسطی با خنده گفت "منو بخوری؟ چرا می خوای منو بخوری؟من خیلی لاغرم، دو تا گاز تو هم نمی شم. استخون هام هم تو گلوت گیر می کنه. صبر کن بذار برادر بزرگترم بیاد. اون خیلی چاق و بزرگه."
آقا غوله کمی فکر کرد و گفت " بیا تو هم زودتر از روی پل رد شو و تا وقتی چاق نشدی دیگه برنگرد."
بز وسطی هم با غرور از روی پل رد شد و به بالای تپه پیش برادر وسطی اش رفت، آن دو از بالا به پل نگاه می کردند تا ببینند برادر بزرگتر آن ها چه می کند.
بالاخره برادر بزرگتر با غرور روی پل چوبی قدم گذاشت. بز بزرگتر خیلی سنگین بود و به همین خاطر و قتی روی آن راه می رفت پل به شدت تکان می خورد. از تکان های زیاد پل آقا غوله بیدار شد و غرش کنان پرسید "کی جرات کرده روی پل من بیاد."
بز بزرگ گفت "منم، بز بزرگ." بعد بز بزرگ چشم هایش را تنگ کرد و شاخ هایش را به طرف او نشانه گرفت و با شاخ هایش به شکم آقا غوله زد و او را به هوا پرتاب کرد. بعد آقا غوله داخل آب پرتاب شد و آب او را با خودش برد و دیگر کسی آقا غوله را آن طرف ها ندید.
بز بزرگ هم به بالای تپه پیش برادرانش در چمنزار رفت و کل تابستان را از علف های تازه و سرسبز چمنزار چریدند و بعد دوباره از روی پل رد شدند و به چمنزار قبلی برگشتند.
#قصه_متنی
🤹♂️@majaleh_kodakan
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🐿 سنجاب کوچولو
آموزش #پسانداز کردن
🤹♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره براش کتاب میخونه 😍😄
🤹♂️@majaleh_kodakan