eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌿🌾 🌸 خدمت به پدر مادر 🌸 جوانی به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. ✨ حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی. ✨ جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.  ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد ) 📔 « بحارالأنوار ، جلد 52/74 » https://eitaa.com/majles_e_shohada 🌾🌿🌾
💢 #پیام_شهید اگر می‌خواهید کارتان برڪت پیدا کند بہ خانوادہ شهدا سر بزنید زندگی نامہ شهدا را بخوانید سعی ڪنیـد در روحیـه خود شهـادت طلبی را پرورش دهید ... #شهیـد_مصطفی_صدرزاده 🌷 @majles_e_shohada 🌷
اشک این دختر خانم و ببینید😔 بازم بگید مدافعان حرم برای پول رفتن... 😔 دختر شهید مدافع حرم برای فرزندان مدافعان حرم دعا کنید ..مخصوصا برای دخترانشون ک بابایی هستن😔 🌷 @majles_e_shohada🌷
عاشقــان را با تعلق هـا چه ڪار ... روز اول ، عهد با خون بسته‌ایم گر به جـان ما زَنـد مولا محڪ لیتنا یٰا لَیتَنا ڪُنا مَـعَڪ ... 🔹ولادت : ۱۳۵۶/۶/۲ مراغه 🔸شهادت : ۱۳۹۲/۲/۹ سوریه #شهید_علی_کنعانی #سالروز_شهـادت 🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا
عاشقــان را با تعلق هـا چه ڪار ... روز اول ، عهد با خون بسته‌ایم گر به جـان ما زَنـد مولا محڪ لیت
💢 همسر شهید مدافع‌حرم علی کنعانی : وقتی تصمیم به رفتن گرفت من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو ، چون قرار بود تا مدت کوتاهی دیگر فرزند دوم‌مان به دنیا بیاید ... اما علی به هیچ وجه ڪوتاه نیامد و حرف هایی به من زد ڪہ هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می‌باخت ... به من گفت واقعه‌ی عاشورا را فراموش نڪن که خیلی‌ها بهانه‌ها آوردند و زمانیکه باید شتاب می‌کردند وظیفه ‌ی خود را به بعد موکول کردند و گفتنـد بعداً اقدام می ڪنیم ، اما آن ها بعداً هرگز فرصت پیوستن به قافله‌ی کربلا را پیدا نکردند در واقع همین بهانه‌ها زمین‌گیرشان کرد. 📌 حدیث و محمدعلی دو یادگار به جامانده از شهید بزرگوار هستند که محمدعلی هیچ‌وقت پدر را ندید و ۴۰ روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد. 🌷 @majles_e_shohada🌷
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۱۳ با خستگے نگاهم رو از ڪتاب گرفتم. _عاطے جمع ڪن بریم دیگہ مخم نمیڪشہ! سرش رو تڪون داد،از ڪتابخونہ اومدیم بیرون و راهے خونہ شدیم رسیدیم جلوے درشون،مادرم و خالہ فاطمہ رفتہ بودن ختم،قرار شد برم خونہ عاطفہ اینا،عاطفہ در رو باز ڪرد،وارد خونہ شدیم خواستم چادرم رو دربیارم ڪہ دیدم امین تو آشپزخونہ س،حواسش بہ ما نبود،سر گاز ایستادہ بود و آروم نوحہ میخوند! _ارباب خوبم ماہ عزاتو عشقہ،ارباب خوبم پرچم سیاتو عشقہ... چرا با این لحن و صدا مداح نمیشد؟!ناخودآگاہ با فڪر یہ روضہ دونفرہ با چاے و صداے امین لخند نشست روے لبم! عاطفہ رفت سمتش. _قبول باشہ برادر! امین برگشت سمت عاطفہ خواست چیزے بگہ ڪہ با دیدن من خشڪ شد سریع بہ خودش اومد از آشپزخونہ بیرون رفت! سرم رو انداختم پایین،بہ بازوهاش نگاہ نڪردم! عاطفہ بلند گفت:خب حالا دختر چهاردہ سالہ!نخوردیمت ڪہ یہ تے شرت تنتہ! روے گاز رو نگاہ ڪردم،املت میپخت،گاز رو خاموش ڪردم عاطفہ نگاهے بہ گاز انداخت و گفت:حواسم نبود روزہ س! _چیز دیگہ اے نیست بخورہ؟ _چہ نگران داداش منے! با حرص ڪوبیدم تو بازوش،از تو یخچال یہ قابلمہ آورد،گذاشت رو گاز. _اینم آش رشتہ،نگرانیت برطرف شد هین هین؟ _بے مزہ! امین سر بہ زیر از اتاق بیرون اومد پیرهن آستین بلندے پوشیدہ بود،زیر لب سلام ڪرد و سریع رفت تو حیاط! عاطفہ مشغول چیدن سینے افطارش شد،چند دقیقہ بعد گفت:بیین عاطے جونت چہ ڪردہ! نگاهے بہ سینے انداختم با تعجب بہ آش رشتہ اے ڪہ روش با ڪشڪ نوشتہ بود یا محمد امین نگاہ ڪردم! _این چیہ؟! _از تو ڪہ آب گرمے نمیشہ خودم دست بہ ڪار شدم! سینے رو برداشت و رفت حیاط امین روے تخت نشستہ بود و قرآن میخوند،سینے رو گذاشت جلوش. _امین ببین هانیہ چقدر زحمت ڪشیدہ! با تعجب نگاهش ڪردم بے توجہ بہ حالت صورتم بهم زبون درازے ڪرد دوبارہ گفت:هانے باید یادم بدے چطور با ڪشڪ رو آش بنویسم! انگشت اشارہ م رو بہ نشونہ تهدید ڪشیدم زیر گلوم یعنے میڪشمت! با شیطنت نگاهم ڪرد و رفت داخل،خواستم دنبالش برم ڪہ امین صدام ڪرد:هانیہ خانم! لبم رو بہ دندون گرفتم،برگشتم سمتش،سرش سمت من بود اما نگاهش بہ زمین،حتما با خودش میگفت چراغ سبز نشون میدہ!بمیرے عاطفہ! _ممنون لطف ڪردید! مِن مِن كنان گفتم:ڪارے نڪردم،قبول باشہ! دیگہ نایستادم و وارد خونہ شدم،از پشت پنجرہ نگاهش ڪردم،زل زدہ بود بہ ڪاسہ آش و لبخند عمیقے روے لبش بود! لبخندے ڪہ براے اولین بار ازش میدیدم و دیدم همراہ لبخندش لب هاش حرڪت ڪرد به:یا محمد امین! ... نویسنده این متن👆: 👉 @majles_e_shohada 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۱۴ مثل فنر بالا و پایین میپریدم،شهریار با تاسف نگاهم ڪرد و سرے تڪون داد! رو بہ مادرم گفت:مامان بیا دخترتو جمع ڪن حالا انگار دڪترا گرفتہ! مادرم با جانب دارے گفت:چے ڪار دارے دخترمو؟!بایدم خوش حال باشہ،معدل بیست اونم امسال چیز ڪمے نیست! براے شهریار زبون درازے ڪردم و دوبارہ نگاهے بہ ڪارنامہ م انداختم،میخواستم هرطور شدہ امین بفهمہ امتحان هام رو عالے دادم!صداے زنگ در اومد شهریار بہ سمت آیفون رفت. _هانیہ بدو قُلت اومد! با خوشحالے بہ سمت حیاط رفتم،عاطفہ اومد،قیافہ ش گرفتہ بود با تعجب رفتم سمتش! _عاطے چے شدہ؟! با لحن آرومے گفت:یڪم امتحانا رو خراب ڪردم میترسم خرداد بیوفتم! عاطفہ ڪسے نبود ڪہ بخاطرہ امتحان اینطور ناراحت بشہ،حتما چیزے شدہ بود! با نگرانے گفتم:اتفاقے افتادہ؟ سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! شهریار وارد حیاط شد همونطور ڪہ بہ عاطفہ سلام ڪرد شالم رو داد دستم،حیاط دید داشت! سریع شالم رو سر ڪردم،نمیدونم چرا دلشورہ داشتم! نڪنہ براے امین اتفاقے افتادہ بود؟ با تردید گفتم:براے امین اتفاقے افتادہ؟ _نہ بابا از من و تو سالم ترہ!هانیہ اومدم بگم فردا نمیام مدرسہ بہ معلما بگو! نگرانے و ڪنجڪاویم بیشتر شد،با عصبانیت گفتم:خب بگو چے شدہ؟جون بہ لبم ڪردے! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفت گفت:گفتم ڪہ چیزے نیست حالا بعدا حرف میزنیم! در رو باز ڪرد،دیدم امین پشت درِ نفس راحتے ڪشیدم! امین سرش رو انداخت پایین و گفت:ڪجا رفتے؟بدو مامان ڪارت دارہ! امین سلام نڪرد!مثل همیشہ نبود! با تعجب نگاهشون ڪردم شاید مسئلہ خصوصے بود ولے مگہ من و عاطفہ خصوصے داشتیم؟! عاطفہ با بے حوصلگے گفت:تازہ اومدم انگار از صبح اینجام! تعجبم بیشتر شد ڪم موندہ بود عاطفہ داد بڪشہ! امین با اخم نگاهش ڪرد،عاطفہ برگشت سمتم. _خداحافظ هین هین! هین هین گفتن هاش با انرژے نبود اصلا هین هین گفتن هاش مثل همیشہ نبود،یڪ دنیا حس بد اومد سراغم! با زبون لبم رو تر ڪردم. _خداحافظ! امین خواست در رو ببندہ ڪہ با عجلہ گفتم:راستے سلام! تحمل بے توجهیش رو نداشتم،ڪمے دو دل بود دوبارہ نیت ڪرد در رو ببندہ،با پررویے و حس اعتماد بہ نفس ڪہ انگار مطمئن بودم جوابم رو میدہ گفتم:جواب سلام .... نذاشت ادامہ بدم با لحنے سرد ڪہ از سرماے ڪلماتش تمام وجودم یخ بست گفت:علیڪ سلام،جواب سلام واجبہ اما سلام ڪردن واجب نیست! صداے وحشتناڪ بستہ شدن در تو گوشم پیچید،باورم نمیشد این امین بود اینطور رفتار ڪرد!ذهنم از سوال هاے بے جواب درموندہ بود این امین،امینے نبود ڪہ با عشق گفت هانیہ! ... نویسنده این متن👆: @majles_e_shohada 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۱۵ ‌ ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس بخونم،تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم!نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم،مشغول سالاد درست ڪردن شدم،مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت:هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟ با تعجب نگاهش ڪردم. _چیو نگفتم مامان؟ رو بہ روم ایستاد _قضیہ امین! بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش. _چہ قضیہ اے؟! _یعنے تو خبر نداشتے؟ _نمیفهمم چے میگے مامان! _قضیہ خواستگارے دیگہ! نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟! بہ زور گفتم:چہ خواستگارے اے؟! _امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن،قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید،با صداے امین جون میگرفت،مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود! _هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم!اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود،باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! _ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟ _فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ! قلبم افتاد،شڪست،خورد شد! لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم! حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم. _هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم! _فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ! از مادر ڪے نزدیڪ تر؟! ساڪت رفتم سمت اتاقم،میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ! تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با... با ڪت و شلوار.... چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم! این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم،سرڪلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ،بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد.... دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم:آخ قلبم...💔 ... نویسنده این متن👆: 👉 @majles_e_shohada 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۱۶ مادرم ڪہ از اتاق بیرون رفت،سریع از روے تخت خواب بلند شدم،ساعت دہ بود هنوز برنگشتہ بودن،خدایا روزے هزارتا صلوات میفرستم ماہ رمضون و ماہ محرم بہ فقرا غذا میدم بهش جواب رد بدن! با گفتن این جملہ قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،تبم پایین نمے اومد داشتم میسوختم. همونطور زل زدہ بودم بہ حیاطشون،چند دقیقہ گذشت نمیدونم چند دقیقہ ولے گذشت! خالہ فاطمہ و عمو حسین وارد حیاط شدن پشت سرشون عاطفہ و امین وارد شدن،نفسم بند اومد ڪاش میفهمیدم چے شدہ؟! همہ رفتن داخل خونہ اما امین نشست روے تخت! ڪتش رو درآورد و گذاشت ڪنارش،انگار ناراحت بود خدایا یعنے بهش جواب منفے دادن؟! بے اختیار آروم خندیدم،نیم رخش رو میدیدم،با اخم بہ زمین زل زدہ بود دستے بہ ریشش ڪشید و ڪلافہ سرش رو بلند ڪرد اما بہ رو بہ رو خیرہ شد! چشماش رو بست و سرش رو تڪیہ داد بہ دیوار،زیر لب چیزایے میگفت! از خوشحالے نمیدونستم چے ڪار ڪنم حتما جواب رد دادن ڪہ حالش خوب نیست! خدایا عاشقتم،یعنے میشہ؟! قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روش اما دستم تندتر میلرزید! دستم رو مشت ڪردم و نفس عمیقے ڪشیدم،هانیہ آروم باش هانیہ چیزے نیست! نمیخواستم منو ببینہ اما پاهام اجازہ نمیدادن از ڪنار پنجرہ برم،چشم هام میخ شدہ بودن روش! چشم هاش رو باز ڪرد و بے حال برگشت سمتم یادم رفت نفس بڪشم! لبم رو گاز گرفتم،هانیہ چرا ایستادے؟تا ڪے میخواے ڪوچیڪ بشے؟! ساڪت من دوستش دارم! اما امین با دیدنم تعجب نڪرد! از روے تخت بلند شد و رفت داخل خونہ! قلبم گرفت،این چہ رفتارے بود؟! چند لحظہ بعد دوبارہ برگشت،صداے موبایلم باعث شد از ڪنار پنجرہ فرار ڪنم! با تعجب بہ صفحہ موبایلم ڪہ شمارہ عاطفہ روش افتادہ بود نگاہ ڪردم با تردید جواب دادم:بلہ! جوابے نداد صداے نفس ڪشیدنش مے اومد،صداے نفس ڪشیدن امین! با تعجب رفتم جلوے پنجرہ،ایستادہ بود نزدیڪ دیوارمون و موبایل رو بہ گوشش چسبوندہ بود! صداش پیچید:نڪن هانیہ نڪن! سرش رو بلند ڪرد و نگاهم ڪرد،باعجلہ رفت داخل خونہ! چرا اینطورے میڪنہ خدایا؟! صداے قلبم قطع نمیشد!موبایل روے با وسواس گذاشتم تو ڪشو!بوے صداے امینم رو میداد! ... نویسنده این متن👆: @majles_e_shohada 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
مجلس شهدا🌷 در این ڪولہ پشتے غم آورده ام شہادتـــ ڪجایـے ڪم آورده ام ... #اللهم_ارزقنا_شہــــادة #شبتون_شھدایـے🕊 🌷 @majles_e_shohada🌷
مصطفی تو شهادت را چگونه میبینی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: #شھادت رهایی انسان از حیات مادی و یک #تولد نو است شهادت مانند رهایی پرنده از #قفس است #شهیدمصطفےکاظم_زاده 🌷 @majles_e_shohada🌷
اگر نتوانستید جنازه ام را بہ عقب بیاورید آنرا بروی مین های دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من ڪمکے بہ اسلام ڪرده باشد . #شهید_محسن_وزوایی 🍁 سالروز عملیات بیت المقدس 🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا🍃 چند سالته؟! . از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ . در سن۲۱ سالگی فرمانده لشگر ویژه شهدا فرمانده ای که گروهک های ضد انقلاب برای زنده و مرده‌ی او جایزه تعیین کردند... و عاقبت در سن ۲۵ سالگی به رسید! . . شهادت دو برادر در یک روز؛ . در سن ۲۱ سالگی مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندی بعد به فرماندهی لشگر علی ابن ابیطالب رسید. و در سن ۲۵ سالگی در کنار برادرش مجید به رسید! . . فرمانده ای با دست قطع شده؛ . از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با سیم ارتباطی آن‌ها با عقبه‌شان قطع کرد. و در نهایت در ۲۸ سالگی به رسید! . . چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛ . فرمانده قرارگاه نصر در عملیات های فتح المبین، بیت المقدس، رمضان که در نهایت در سن ۲۷ سالگی به رسید! . . سردار خیبر ، ابراهیمِ قربانگاهِ جزیره‌ی مجنون فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله؛ که در سن ۲۸ سالگی به رسید! . . فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛ . در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز بر پا نمود! در سال ۵۹ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد. و در ۱۶ دی ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگی به رسید! . . دیده بان ولایت و انقلاب؛ . در بزرگی او همین بس که می گوید: من این است که حرف‌هایم را زودتر از زمان خودم گفتم... که در سن ۲۷ سالگی به رسید! . . . از بی برکتی خجالت میکشم! آنگاه که انسان می تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل نسل هایی گردد در تاریکی دنیا‌... . ما در مانده ایم! درگیر هزاران تعلقات پوچ و بی ارزش... و بازیچه ی و و ... . از عبور کنیم... . . راستی تو... ؟! 🌷 @majles_e_shohada🌷
༻🌸༺ 💟 اَرزِشِ حِفـــــظِ آبــِــــــرویِ مُومِــــــــن 🍃🌷خدا چند گناه را به سختي مي بخشد كه يكي از آنها آبرو بردن است. 🍃🌷حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد كرد. 🍃🌷روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند! فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اينكه آبرو مي برده اند! اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود. ˝استاد فاطمی نیا ˝ 🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا: 🌺شهدا آزادی رو به ما نشون دادن🌺 🇮🇷در تهران یکی میگفت: خوش به حال مسافرکش های میدان آزادی...! که آزادانه فریاد میزنند: آزادی! آزادی! آزادی! و عابران خسته می پرسند: -آزادی چند؟ من عابری را دیدم که از راننده سؤال کرد: - آزادی کجاست؟! و راننده با لحنی معنادار گفت: -رد کردی؛ " آزادی" قبل از انقلاب بود! " ✅ و من به او گفتم: آری؛ 👈از "غرب" که به میدان آزادی نگاه کنی٬ آزادی قبل از انقلاب است! ولی 👈از "میدان امام حسین(ع)" که به آزادی نگاه کنی٬ می بینی که آزادی٬ درست "بعد از انقلاب" قرار دارد...😉 پس بنگر که در کدامین سو ایستاده ای؛ 🔸طرف امام حسین (ع) 🔸یا طرف غرب...؟! 🌷محفل شهیدان🌷👇👇👇👇 🌷 @majles_e_shohada🌷
🌿کانال مجلس شهدا🌿 https://t.me/majles_e_shohada ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند ادمین تبادل👇 @abre_barran 🌿پیام رسان " ایتا "🌿 http://eitaa.com/majles_e_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس شهدا🍃 🔴 لباس شهادت .. بیش از یک سال هست که با این روایت مأنوسم ... و هر بار که گوش می دهمش ... برایم دارد ... . . ✅گوش بدهید و آسمان را حس کنید! 🌷کانال مجلس شهدا🌷👇👇👇 🌷 @majles_e_
مجلس شهدا🍃 #چـذابـه جا دارد امـروز چفیــہ ام را بر سر بڪشم و اشڪِ حسـرت از چشمان مُلتَِهبم جاری کنم و فریـــــاد بڪشم #من_جـامانده_ام #راهیان_نور 🌷 @majles_e_shohada🌷
مجلس شهدا🍃 #جهــاد نام زیبایت اسم #رمز است .. رمز دل بریدن از دنیا و پر ڪشیدن رمز #پرواز تا آسمـان .. #جهـاد با تو مےتوان از #دنیا دست ڪشید و آسمـانے شد .. ‌ #شھید_حزب_الله_جھادمغنیه 🌷 @majles_e_shohada🌷
عاقبت روی نهان تو عیان خواهد شد عالم پیر به یکبـاره جوان خواهد شد "مهدیه" اسمِ مکان است ولی میدانم روزگاری برسد اسمِ "زمان" خواهد شد 🎉میلاد حضرت صاحب الزمان "عجل الله تعالے فرجہ الشریف" را تبریڪ عرض میڪنیم🎉 🌷 @majles_e_shohada 🌷
‌‌﷽ بخـوان دعای فـرج را ڪہ صبح نزدیک است اللهُــمَ عَجّلْ لِوَلیڪَ الفَــرجْــ #شبتـون_مهـدوی 🕊 🌷 @majles_e_shohada 🌷
گردو غباری که بر چهرهای نورانی شما نشسته بود کجا..... و گرد و غباری ک اکنون از گناه بر دل مانشسته کجا... #شرمنده_ایم_که_فقط_شرمنده_ایم #صبحتون_شهدایی 💐💐💐💐💐💐🌷💐 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_4679047.mp3
2.38M
❣دوست شهیدت کیه؟ 🌹شهید 🌹شهید 🌹شهید 🌹شهید 👈یا اینکه.... 🌹شهید 🌹شهید مدافع حرم 🍀چطوری دوست شهید پیدا کنیم؟؟ 🍃🍃🍃🍃🍃 @majles_e_shohada