eitaa logo
مجلس شهدا
920 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🔰 #وصیت_شهید فرزندانم!با منافقین سازش نداشته باشید چون خداوند منافقان را لعنت فرمود.از ادامه جنگ خسته نباشید.باید راه شهدا را ادامه دهی؛وخودت را برای آزادی قدس آماده کنی. #شهید_محمد_حقانی #گلوگاه 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#اے_شهید دعا کن که ما از خستگے و غفلت خوابمان نبَـرَد و از قافلہ ی مهدیِ فاطمه جا نمانیم ... #شهید_محمدحسین_محمدخانے #روزتون_شهدایی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
اے #شهید امـــــــــــروز،‌بیشتر از دیـــــروز ❤️دوستتـ مےدارم! ❤️ و فــــــــردا بیشتر از امــــروز... و ایـن،ضعف مـن نیست؛ قدرت تــوستـــ ! 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پیامبر مهربانی (ص): هر کس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند❌✋ بدون تردید بهشت بر او واجب شود.🍃 🌷 @majles_e_shohada 🌷
▪️احمدرضابیضائی 🌷خدا رحمت كنه شهيد مرتضى مسيب زاده رو؛ سر خاك محمودرضا ناله ميزد: «داغ فراقو تحمل كنم يا درد موندنو؟» 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌕معنی رزق و روزی واقعی ✳️آیا می دانی نمازت، رزقی است از سوی خداوند؟ 🚫چون خیلی از انسان ها اصلا نماز نمی خوانند! ✳️یا زمانی که خواب هستی سپس ناگهان بدون زنگ زدن ساعت بیدار می شوی و نماز می خوانی رزق است. 🚫چون بعضی ها بیدار نمی شوند. ✳️زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی ، خداوند صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر،رزق است. ✳️زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت می دهی. این فرصت نیکی کردن ، رزق است. ✳️گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد ، ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی. این تلنگر ، رزق است. ✳️یکباره یاد امام زمانت می افتی و سلامی به ایشان هدیه می کنی و دلت حسابی تنگ می شود ... 🌺رزق واقعی این است... نه ماشین ،نه خونه و نه درآمد! 🌟چون درآمد و ماشین و امثالهم رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش می دهد. 🌹اما رزق خوبی ها را فقط به دوستدارانش می دهد... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
💠فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سجاد طاهر نیا 🌷محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#آقا_جانم 🌅 شنبه شد پنجره‌ از آمدنت وامانده دو سہ تا دلهره از جمعہ ز تو جا مانده جمعہ و شنبہ دگر فرق ندارد بےتــو تا میـان من و تــو فاصلہ بر جا مانده 🔸اللّٰھم ؏جِّل لوَلیڪَ الفرجْـ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
📜 ـــــنوشـــــــــته... ....ما این شما و این انقلابی که خون ما خون بهایش شد.... زمانیه است... راه شهدا ...... و بزرگ راهایشان قرار ما این نبود...... ...... اونایی بودن که واسه خاطر مردم رفتن جنگ.... نه اونایی که مردم در جنگند.... کسانی که هست و نیست شون گذاشتن..... یک عده زیر زنجیر تانک با شده...‌ یه عده هم روی ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن..... تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون نشن.... یکی از بچه های آن دوران می گفت : با چشم خودم دیدم که یه خودش رو انداخت روی تا بقیه از روش رد بشن تا عملیات را انجام بدند می گفت : صدای استخوان های هنوز..... پس یادمون نره .... یادمون نره ...... یادمون نره ...... و در آخر یادمون نره خیلی -ها ریخته شد تا من و تو توی باشیم الان خیلی ها دارند با سختی می کشند تا من و تو نفس بکشیم.... پس حواست باشه اقا پسر!!! اول به تو میگم ✋ دعوا سر ناموس مردم اسمش نیست دختر خانم !!! تو هم حواست باشه پوشیدن و فقط رضای خلق رو در پیش داره به هم بیاندیشیم.. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
به شمـا ڪه بَد و بیراه میگویند دلـم میخواهد تا آخره دنیـا بَد و بیراهشان را بگویم. ولـــی من چه کنم وقتی خدا عشــقت را از آنها گرفتــــــه همین برایشان بس است... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
لحظه #شهادتش🕊 به رفیقاش میگه: منو بلند کنید رو دو #زانوهام بشینم رفیقاش میگن: #خون زیادی ازت رفته نمیشه😣 گفت نه باید بلند بشم! #امام_حسین اومده میخوام بهش سلام بدم😔 سلامو داد و #شهید شد...😭💚 #شهید_مدافع_حرم🕊 #شهید_سجاد_عفتی🌷 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#همسفران_بهشتی قرار بود خطبہ عقدمان را #سیدعلے بخواند تو رفتےو خطبہ خوان عقدمان #زینب_ڪبری شد چه سعادتےست براے من #عروسِ بی بی بودن وچه سعادتےست براے تو تا ابد #وهب بودن.. #شهید_عسکر_زمانی🕊❤️ #همسر_شهید 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#حاجی_فرزندت_کجاست ؟! _تو کوله‌مه! +اونجا چی کار میکنه؟! _میخواد باهام بیاد منطقه! #محمدمهدی فرزند #شهید_خیزاب شبهای قبل از #اعزام به #کوله_پشتی پدر میرفت تا با #پدرش عازم #سوریه شود 🌷 @majles_e_shohada 🌷
جز خدا هیچ کسی پشت #آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی #امید ندوخته بودم به خاطر لبخنـد #آقا و #دفاع از #ناموس رفتم... #شهید_نهی_از_منکر 🌷شھید علی خلیلی🌷 🌷 @majles_e_shohada 🌷
شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاق است تسلیم شدن و بلند نشدن یک انتخاب است نگذار انتخاب هایت اسیر اتفاق ها شود 🌷 @majles_e_shohada 🌷
#یا_امام_محمدباقر💔😭 آخرین لحظه به یادِ فقط این جمله ی #شمر که : خودم میکِشم و میکُشمش #افتاده... ▪️شهادت امام باقر تسلیت....😓 🌷 @majles_e_shohada 🌷
4_5846138620926231294.mp3
3.6M
🔳 شهادت امام محمد_باقر (ع) 🌴 آمده ذی الحجه 🌴 افتاده ام یاد منا 🎤 سید رضا نریمانی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
ننگ و نفرین تا قیامت باد بر آل سعود امروز سالگرد جنایت کشتار حجاج بیت الله الحرام در سال 66 است یاد و خاطره ی شهدای مظلوم این جنایت را گرامی میداریم 🌷 @majles_e_shohada 🌷
به‌دست کردن انگشتر طلا توسط مردان 💠سؤال: به‌دست کردن انگشتر طلا توسط مردان به‌خصوص در نماز چه حکمی دارد؟ ✅جواب: به‌دست کردن انگشتر برای مردان در هیچ حالی جایز نیست و نماز با آن هم بنا بر احتیاط واجب، باطل است.   @Esteftaate_rahbar کانال استفتائات رهبر
📌 💗خوشبختی یعنی: واقف بودن به اینکه هر چه داریم از رحمت خداست... وهرچه نداریم ازحکمت خدا... احساس خوشبختی یعنی همین! 🔸خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست، بلکه لذت بردن از داشته هاست. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سالم نکرده... –بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد. داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تنبیه عمومی علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت... –جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ...و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود... داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت... –خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد … 🌷 @majles_e_shohada 🌷
–خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام... و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... . داستان دنباله دار بدون تو هرگز: نغمه اسماعیل این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود... –هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم... –به کسی هم گفتی؟... یهو از جا پرید... –نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷