مجلس شهدا
💦 #شهید_شناسی 💦 ❦ شهید #کمال_دهقانی ◈ ولادت: ۱۳۴۱ ◈ شهادت :۱۳۶۳ ↶ مسئولیت:فرمانده گروهان ذوالفقار
💦💦💫💥💫💦💦
•✦✧ #وصیٺـــــ نـامہ✧✦•
#شهید_کمال_دهقانی
❊⇠مرگ برای همه است، مواظب حرکات و گفتار خود باشید و در کارها خدا را شاهد بگیرید و سراپای وجود خویش را تسلیمش نمایید و با اعمال خیر و شرکت در دعای کمیل و توسل و … بر نفس اماره غالب و شیطان را ناامید و رضایت خداوند را جلب کنید.
❊⇠همیشه پشتیبان امام امت باشید و ذکر خداوند را هیچگاه فراموش نکنید که آرامش دهنده قلبهاست.
❊⇠ انشاءالله همیشه راه خیر بروید. شیطان را از خود دور کنید. هر قدمی که بر میدارید شهدا را از یاد نبرید چون هر چه ما داریم از شهدا داریم.
#وصیتنامه
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا صلواتـــــ
★°•°•°•°❈°•°•°°•°•°❈°•°•°•°★
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم 🌸 میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم 🌸 یا سلامی میدهم از بام خانه ب
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
🎥این را باید ثبت کرد در تاریخ روایت تکاندهندهی رهبرانقلاب از اقدام تاریخی زن و شوهر دهههفتادی 🌷
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
از #شهدا به جامانده ها؛ هنوز هم #شهادت مےدهند اما بہ "اهل درد نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا اف
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
روز چهلم از راه رسید ... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم ... و بخوام برام استخاره کنن ... قبل از فشار دادن دکمه ها
... نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم...
–خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه ... فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام ... من، مطیع امر توئم...
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم...
“همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ... بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم ... تو پیش از این
نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ... ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن ... هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم
هدایت می کنیم ... و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی”
سوره شوری ... آیه 76
و این ... پاسخ نذر 11 روزه من بود...
.
#قسمت_آخر داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مبارکه ان شاء الله
.
تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو
تایید می کنه...
اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت...
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام
پایین اومد...
وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله...
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر...
از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می
کشیدم و می گفتم...
🌷 @majles_e_shohada 🌷