هدایت شده از مجلس شهدا
1_7984386.mp3
8.34M
#مداحی بسیار زیبای حاج میثم مطیعی
به یاد شهدای مدافع حرم به ویژه شهید یدالله قاسم زاده
🔈 #پیشنهاد_دانلود 👆
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
#مداحی بسیار زیبای حاج میثم مطیعی به یاد شهدای مدافع حرم به ویژه شهید یدالله قاسم زاده 🔈 #پیشنهاد
هدایت شده از مجلس شهدا
دوستان برای مشاهده کانال #مجلس_شهدا
دلهاتون ،
نگاهتون،
زبانتان،
شهدایی کنید و گوش فرا دهید و با این کلیپ تامل کنید😔
مجلس شهدا
خاطرات شهید محمد جاودانی 🍃 معنای حُسن مئاب” … یه روز که کنار محمد نشسته بودم بهم گفت: “یا شیخ معنا
آرزوی حُسن مئاب برای دوستداران شهادت🌺
دوستان منتظر یه رمان عاشقانه و مذهبی دیگر باشید و با حضور گرمتون ما رو یاری کنید برای بهتر شدن کانال.
و در ضمن تشکر از دوستانی که ایده و پیشنهاد خوبی برای هر چه بهتر شدن کانال، برای ما ارسال میکنند
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️احکام وضو
🔷اگر بعد از وضو شک کند آیا موضعی را که از قبل نجس بوده تطهیر کرده و سپس وضو گرفته یا نه، چنانچه در هنگام وضو توجه به پاکی و نجسی آنجا نداشته است وضو باطل است، ولی اگر میداند یا احتمال میدهد که به پاکی و نجسی آن توجه داشته وضو درست است، ولی در هر صورت باید آن موضع را آب بکشد.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#ای_خرمشهر
بر آستانِ دروازه هایِ
بویِ باروت گرفتهی خاکیات
با خون نوشتیـم :
جمعیت ۳۶ میلیون نفر ...
و تا آخرین نفس با تو ماندیم !
و اینک پساز گذشت سالها از آزادیات
هنوز تورا با نام خونینشهر میشناسیم
چرا ڪہ ڪوچه پس ڪوچه هایت
به خون شهـدا مطهر است
و باید با وضو وارد شویم ...
#سـوم_خـرداد
#سالروز_آزادی_خرمشهر
#یاد_کنید_شهدا_را_با_صلوات
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از رساله امام خامنهای
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️خوف ضرر بر اثر روزه
🔷س 92: من به لطف خداوند متعال دارای فرزندی هستم که شیرخوار است. انشاءالله تعالی بزودی ماه مبارک رمضان فرا خواهد رسید. در حال حاضر می توانم روزه بگیرم ولی در صورت روزه گرفتن، شیرم خشک خواهد شد. با توجه به اینکه دارای بنیه ضعیفی هستم و کودکم هر ده دقیقه شیر می خواهد، چه وظیفه ای دارم؟
✅ج: اگر به دلیل کم یا خشک شدن شیرتان بر اثر روزه، خوف ضرر بر طفل خود داشته باشید، روزه تان را افطار کنید، ولی برای هر روزی باید یک مدّ طعام به فقیر بدهید و قضای روزه را هم بعداً بهجا آورید.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
🆔 @resale_ahkam
دوستان با عرض پوزش به دلیل زیبا نبودن رمان،
این رمان حذف و یک رمان جدید جایگزین خواهد شد🌷
دوستانی که مایل به دریافت رمان دلآرام هست اطلاع بدهد.
هدایت شده از Zouhair
Zouhair:
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ثانیه_های_عاشقی ❤️
💠 #قسمت_1
ر خونه رو باز کردم و وارد شدم.....مثل همیشه سوت و کور.....اما پر از آرامش......
با بی حالی کیفم رو انداختم رو کاناپه ی سه نفره ی وسط سالن و رفتم سمت آشپزخونه ..... در يخچال رو
باز کردم و شیشه ی آب رو يه سره رفتم باال ........ به شدت گرسنه بودم .....
يه بسته سوپ آماده از داخل کابینت برداشتم و تو يه قابلمه خالی کردم ...... چهارتا لیوان آب هم بهش
اضافه کردم و گذاشتمش روی گاز ..... زيرشو که روشن کردم رفتم تا لباسام رو عوض کنم....
اگه مامان می فهمید غذام سوپ آمادست حتماً وادارم می کرد برم باال غذا بخورم....خدا رو شکر کردم که
نیست ببینه.....اگه اين شکم گرسنه نبود هیچی نمی خوردم و يه راست شیرجه می رفتم تو تختم و می
خوابیدم......ولی حیف که حريف شکمم نمی شدم......
لباسام رو که عوض کردم رفتم سر وقت سوپ....داشت می جوشید...ولی چون به هم نزده بودمش گوله گوله
شده بود......يه قاشق برداشتم و شروع کردم به هم زدن تا صاف و يه دست بشه....و قابل خوردن......
وقتی آماده شد ريختمش تو يه ظرف و يه تیکه نون هم گذاشتم کنارش...........رفتم نشستم روی کاناپه که
رو به روی تلويزيون بود......هنوز اولین قاشق رو نخورده صدای زنگ تلفن بلند شد........رفتم سراغ تلفن و
نگاهی به شماره انداختم.....مامان بود.....جواب دادم........
من - سالم مامان...
مامان - سالم مادر....رسیدی؟....خوبی؟
می خواستم بگم خوب اگه نرسیده بودم پس عمه ی نداشتم داره جواب تلفن رو میده؟....ولی به حرمت مادر
بودنش چیزی نگفتم....
من - بله رسیدم....نگران نباشین....
مامان - بیا باال غذا بخور......
من - نه...مرسی....غذا دارم...االنم می خواستم بخورم.....
مامان - ديدم چه بوی خوبی از پايین میاد!!!!....خوب دختر چرا دروغ می گی؟..بیا باال غذا بخور...می دونم
غذا نداری.....
من - به خدا مامان خیلی خستم......نگران نباشین سوپ درست کردم...دارم می خورم....
مامان - خیله خوب....من نمی دونم اينجا جن داره...روح داره...از اين نمی دونم آدم خوارا داره که نمیای؟
بعد هم با دلخوری خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت....
نمی دونستم چرا نمی خواستن بفهمن اونجا راحت نیستم؟...شايد هم می دونستن و به روی خودشون نمی
آوردن.....هر چی که بود همیشه سر اين موضوع بحث داشتیم......البته نه بحث بد......يه بحث تکراری و خسته
کننده که هیچ وقت هم به نتیجه نمی رسید....
چیزی نگذشت که صدای زنگ در تو خونه پیچید.....در رو باز کردم......ارشیا بود با يه سینی پر از غذا و میوه
تو دستش....سالمی کرد و سینی رو داد دستم.....
ارشیا - بیا بگیر...مامان داد...اگه اين دو تا پله رو بیای باال که من نیام پايین بد نیستا؟
من - آخی....همین دوتا پله برای شما سخت بود؟
ارشیا - نه خیر....سختیش اينه که بايد مثل نوکرا برای شما غذا بیارم...
من - من به مامان گفتم غذا دارم....
ارشیا - حاال نمی خواد خودتو لوس کنی....به خدا اگه دو سال بزرگتر نبودی....
حرفشو خورد.....تهديد آمیز نگاش کردم...
من - مثالً چیکار می کردی؟....
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#گیسوی_پاییز
@majles_e_shohada
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂