مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_هفتاد_و_سوم
✍🏻از دور می بینمش،سرش را پایین انداخته و بسته ای در دست دارد.انگار صد سال از ندیدنش گذشته،لبخند می زنم و ناخوداگاه چادرم را جلوتر می کشم.
نمی فهمم استرس دارم یا خوشحالم، دفعه ی اولی نیست که با یک پسر قرار دارم !اما این بار همه چیز فرق می کند...
پیراهن سفید با راه های باریک آبی پوشیده و شلوار پارچه ای سورمه ای رنگ.ساده و موقر!
هیچ وقت تصور هم نمی کردم که از یک پسر مذهبی خوشم بیاید و به این حال و روز بیفتم...تقدیر چه کارها که نمی کند!
به ساعت مچی ش نگاه می کند و بعد هم به اطرافش...من را ندیده؟!تعجب می کنم وقتی از کنارم می گذرد بی آنکه آشنایی بدهد!قبل از اینکه دورتر بشود صدایش می زنم:
_آقا شهاب؟
برمی گردد و با دیدنم انگار چیز باورنکردنی باشم چندبار پلک می زند و بعد می گوید:
+شمایین؟
_سلام.بله
تازه می فهمم که بخاطر چادر و حجابم نشناخته!به زمین نگاه می کند و می گوید:
+سلام،شرمنده متوجه نشدم
_خواهش می کنم
چند ثانیه مکث می کند و بعد بسته را به سمتم دراز می کند.
+امانتی،خدمت شما
انگار او هم دست پاچه شده!حتی فراموش کرده که احوالپرسی بکند
_دستتون درد نکنه .باعث زحمت شما هم شدم
+اختیار دارین،چندتا کتابه و سی دی و یه چیزایی که فرشته خودش خبر داره فقط بسته را می گیرم و برای پرسیدن سوالم این پا و آن پا می کنم... پیش دستی می کند و می گوید:
_اگر امری نیست...
چه عجله ای دارد برای رفتن،درست برعکس من!
+این کتابا هم مثل همون قبلیاست که تهران بهم داده بودین؟
_چندتا از کتابای شهید مطهری و یکی از اساتید خوب ارزشیه و یکی دوتا رمان دفاع مقدسی
+یادتون اوندفعه چی گفتین؟
_در مورده؟
+کتابا...گفتین بخونمو اگه سوالی بود بپرسم
_بود؟
+زیاد!
واقعیت را گفته ام...موبایلش زنگ می خورد؛با یک عذرخواهی کوتاه قطعش می کند.
_فکر می کنم هرچی بیشتر بخونید بهتره
+و سوالام بیشتر میشه
_اما لابلای متن و سطر هر کتابی به جواب های کوتاه و بلند خوبی هم می رسین
+توجیه می کنه اما من دلیل می خوام برای بعضی از اتفاقای جدید
_چه اتفاقی؟
+مثلا..خب مثلا همین چادر
به گوشه چادرم نگاه می کند و با لبخند می گوید:
_خودتون بگید،چی بوده دلیلش؟
هول می شوم!سوالم را دوباره از خودم می پرسد...بگویم بخاطر تو؟!بخاطر خانواده ی مذهبیت؟لبم را تر می کنم و جواب می دهم
+با امام رضا بعد از چندسال یه عهد و شرطی کردم و نتیجش فعلا شده این
_خیره
+بود که برام معجزه کرد حتما
_من به اعتقاد معتقدم
گیج می شوم و می پرسم:
+چی؟
_خیلی خوبه که یه منبع نور و معجزه ای باشه و آدم در جوارش زندگی کنه... باهاش عهد ببنده و جواب بگیره و اتفاق های مثبت براش بیفته.چی بهتر از این؟
+بله اما همشم همین نیست!
_من بهتون اطمینان میدم که این اتفاق از هرجا و به هردلیلی که بوده خیره.
دلم می ریزد...دلیلش تو بودی و بی خبری!خیری و بی خبر بودم؟سکوت می کنم.هزار حرف نگفته دارم اما می ترسم از اینکه کلامی بگویم و آبروی تازه جمع کرده ام را به باد بدهم...
حتما می فهمد خوددرگیری دارم که می گوید:
_آدم های زیادی رو با شرایط شما دیدم پناه خانوم با جنبه های مختلف.رک بگم باید شاکر خدا باشید که امروز تو این نقطه ایستادین
+چه نقطه ای؟چون من خونم مشهده و جلوی در حرم وایسادم؟
جدی پرسیدم اما او ناگهانی می خندد. حتی خنده اش هم حساب شده و با متانت است...کوتاه و نه با بی قیدی کسانی مثل پارسا!سریع صدایش را صاف می کند و با لحنی که هنوز ته مایه خنده دارد می گوید:
_نه!اون که صد البته جای خود داره...اما منظورم نظر کردن خداست و اینکه به نسبت ،خیلی زود راهتون رو دارید توکل بر خدا پیدا می کنید.با ارزشه!
+آهان،آره اما آرزو داشتم تو این شرایط پیش زهرا خانوم یا فرشته می بودم که حداقل از راهنمایی هاشون استفاده کنم
_حاج خانوم سلام رسوندن و گفتن در خونه خودتون به روی خانواده و شما بازه،شماره تلفن فرشته و بقیه رو هم که دارین.هر موقع نیازی بود خوشحال میشن حتما که کمکی بکنن
+زهرا خانوم از راه دورم انرژی مثبت می فرسته.مرسی
_ان شاالله که براتون اتفاق های پیش بینی نشده خوبی همچنان بیفته.
جمله اش را چندبار توی سرم تکرار و هر بار هزار و یک برداشت جدید می کنم!
_با اجازه من باید مرخص بشم،دوستان منتظرن
وا می روم.به این زودی!؟فقط و به سختی می گویم:
+خواهش می کنم
_سلام برسونید به خانواده
+سلامت باشید
_زیارتتون هم قبول
+خیلی ممنونم.خدانگهدار
_یا علی
رفتنش را نگاهش می کنم و آهسته می گویم:
+یاعلی
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#خـــاطرات_شهدا
از بیمارستان که مرخص شد ، هنوز به ماه نرسیده ، رفت جبهه !
حسابی عصبانی شدم . بهش گفتم:
محسن ! تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه !
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین !
خدا این انگشت را برای من سالم نگه داشته ! ، برای چکاندن ماشه تفنگ ، همین یه انگشت کافیه !!
و در حالی که سعی میکرد اشک هایش را از من پنهان کند ، گفت:
مادر!
دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده !
به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی !
کربلا رو نمی بینی که هیچ ، ما رو هم به فراق خودت می نشونی !
کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان !
من کربلا رو برای خودم نمیخوام !
برای نسل های بعدی میخوام !!
برای 7- 8 سال آینده !!!.....
#شهیدمحسن_وزوایی
📕 یادگاران
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/majles_e_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا قرائتی بدحجاب میشود ...😄
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_43409574.mp3
5M
❤️ مدافع حرم
🎹 محمد رضا عشریه
💠 #حضرت_زینب (س)
🌷 شادی روح شهدا ، امام شهدا ، علل خصوص شهدای مدافع حرم #صلوات
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد ازغدی: بعضیها میگن چون در مسیحیت حجاب ندارد،
دین راحتتری هست،
اما نمیدونن که در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان
حجاب بیش از قرآن واجب و لازم هست، ولی اینها عمل نمیکنن
👇👇👇👇👇👇👇
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... قسمتی از #رمان_پناه امیدوارم که را
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_هفتاد_و_چهارم
✍🏻روی تختم می نشینم و با ذوق بسته ی شهاب را باز می کنم.در نظر اول دیدن چند کتاب و سی دی برایم هیچ جذابیتی ندارد.اما به خودم می گویم(خوبه که بنده خدا گفت توش چیه تازه عقلم بد چیزی نیستا، مثلا توقع نداشتی که شهاب مثل فلان پسر و فلان بنده خدا ادکلن و شال و گردنبند مد روز سوغات بیاره که)
کف جعبه،پارچه ی چادررنگی فوق العاده زیبایی خودنمایی می کند.با ذوق بر می دارم و نگاهش می کنم.جنس خاصی دارد ،خیلی وارد نیستم اما انگار ترکیبی از مخمل و حریر نرم است.
لبخند می زنم و می گویم:
_دوستش دارم،ولی معلوم نیست اینو خود شهاب سوغات آورده یا از فرستاده های فرشته ست!
هنوز به نتیجه نرسیدم که با شنیدن سر و صدایی متعجب از جا بلند می شوم.گوشم را تیز می کنم،صدا هر لحظه نزدیک تر می شود و تنم را می لرزاند چادر را پرت می کنم روی تخت و از اتاق می روم بیرون.
مادر بهزاد وسط پذیرایی ایستاده، نگاهش که به من می افتد مثل ببری که آماده ی حمله باشد افسانه که با لیوانی آب کنارش هست را هول می دهد عقب و به سرعت چند قدم به سمت من می آید.زیرلب سلام می کنم.انگار منتظر جرقه بود که یکهو آتش می گیرد.
_چه سلامی،چه علیکی؟نمی فهمم، آخه نونت نبود آبت نبود برگشتنت از تهران چی بود دیگه دختر؟تو که رفته بودی موندگار بشی پس چرا مثل اجل معلق باز وسط زندگی ما سبز شدی هان؟
با چشم های گرد شده و دهان باز اول به چهره ی پر استرس افسانه و بعد به او خیره می شوم و می پرسم:
+با منی ؟!
_پس چی؟ولم کن آبجی انقد این دست وامونده رو نکش.بذار برای یه بارم شده هرچی تو دلم خون خوردم از دست عشوه گری های این دختره تف کنم بریزم بیرون!د آخه تو که بچه نیستی، والا بخدا ما هم سن و سال شماها بودیم دو سه تا بچه دور ورمون بود!
وقاحتم حدی داره،یا می نشستی خونه ی بابات مثل دخترای سنگین و رنگین که خواستگارا با عزت و احترام بیان پاشنه درو از جا دربیارن،یا حالا که میفتی دنبال پسرای مردم حداقل پی یکی رو بگیر که فک و فامیل نباشه!
+چی میگی اعظم؟تو رو خدا بیا بشین یه لیوان آب بخور الان فشارت میره بالا باز داستان ...
_دق کردم افسانه دق!این دختر یه وجبی ماری بود که تو آستین منو تو بزرگ شد. اااا نکرد لااقل احترام این زن بابای بدبختو نگه داره!آخر الزمون شده بخدا بهت زده ایستاده ام و او در عرض چند ثانیه هرچه می خواهد می گوید!شوکه ام و هنوز نفهمیدم که چه خبر شده... سعی و تلاش افسانه هم برای آرام کردن این کوه آتش فشان بی ثمر می ماند...
+آخه افسان،هرکی ندونه تو که خوب می دونی چجوری پسرمو چندساله گذاشته توی خماری،بچم نه شب داشته و نه روز...تموم دوستاش سر و سامون گرفتن ولی این یکی پاشو کرد تو یه کفش که الا و بلا پناه !یا پناه یا هیشکی...آخه کدوم پناه؟
دستش را به سمتم دراز می کند و با تحقیر می گوید:
_این؟این؟ اینی که تا دیروز ده تا پسر هواخواهش بودن و یه من سرخاب سپیداب داشت و از فرق سرش تا نوک موهای هفت رنگشو کل محل دیده بودن؟ من بیام چنین دختری رو عروسم کنم؟
که پس فردا برام دختر بزاد لنگه ی خودش؟اینی که پاشد هزار کیلومتر کوبید رفت تهران که آزاد باشه!که افسارش دست خودش باشه!حالام معلومر نیست با چه نقشه و ترفندی از جا مونده شده و با این ریخت جدید برگشته که یعنی آره!من متنبه شدم...گیسشو فرستاده زیر روسری و سربه زیر میره میاد...کی بود کی بود من نبودم!
که ایندفعه پسر ساده ی منو که داشت قرار عقد می ذاشت با هزار بدبختی ،وسط خیابون گیر بیاره و دوباره مخش رو شستشو بده!که بیاد زندگی منو زهر کنه، که چرا نگفتین پناه اومده اونم چه اومدنی...که باز رو در و دیوار خونم خط و نشون بکشه واسه حرف مرد یکی بودنش!که فقط پناه و پناه و پناه
مثل نارنجکی شده ام که ضامنش را کشیده اند و فقط معطل شماره معکوس انفجار است!
+نگو خواهر،بهزاد خودش همیشه خاطرخواه پناه بوده وگرنه کیه که ندونه دختر من ....
تقریبا فریاد می زنم:
_من دختر تو نیستم!
جا خورده اند،به صورتم زل می زنند،دست هایم را از شدت حرص مشت کرده ام.با فک قفل شده شروع می کنم به گفتن:
+لعنت به اون بهزاد که تمام روزای عمرمو برام مثل شب تار کرد همیشه،چی فکر کردی خانوم؟چطور به خودت اجازه دادی کفشتو ور بکشیو بیای خونه پدر من داد و بیداد راه بندازی؟خیال ورت داشته که پسرت تحفه ست،شازده ی شما خودش منو تو کوچه دید!حالا اینکه چشم و دلش با یه نظر به دختر مردم میره تقصیره منه؟به چه حقی تهمت می زنی؟با من دشمنی ،خدا و پیغمبرم سرت نمیشه؟
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا در وصف حضرت زینب سلام الله علیها در حضور رهبر انقلاب
🌷 @majles_e_shohada 🌷
💕 #کمی_مثل_شهدا 💕
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
✍ بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی ؛ نشر بمناسبت #سالگرد_شهادتشان
🌷 @majles_e_shohada 🌷
📖 #خاطرات_شهدا 💖
💕 #همسرانه 💕
🌸 خیلی شلوغ بود 😇 و همیشہ در منزل شعر و آواز میخواند . یادم هست یڪبار ڪه میخواستم نماز بخوانم ، گفتم : « چقدر سر و صدا میڪنی ! ڪمی آرام باش ☺️ » چون شلوغ میڪرد و تمرڪز نداشتم .
🌸 با خنده گفت : « زهره ! روزی بیاد آنقدر خونہ ساڪت باشہ ڪه بگی ای ڪاش سروصداهای میثم بود » . 😔
✍ زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم
#شهید_میثم_نجفی 🌷
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆بخشی از یک فیلم خارجی درباره حجاب
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🔺برچسب های #پویش_حجاب_فاطمے در دو قالب طراحی شده اند.
#⃣یکی قالب شعر و با اشعاری خاص مربوط به موضوع حجاب و دیگری در قالب لوگو
🔶در مرحله اول پویش که از دو ماه پیش آغاز شد، فقط برچسب های با قالب شعر ارائه شد و البته با استقبال بسیار خوبی مواجه شد. در مرحله جدید علاوه بر برچسب های قبلی، لوگوی پویش هم ارائه می شود که هر دو نمونه را در تصویر بالا مشاهده می کنید.
👌با نصب این برچسب ها پشت خودروها، ان شا الله به مرور یک موج اجتماعی قدرتمند در جامعه شکل خواهد گرفت که بر رعایت حجاب تاکید دارد و با این موج اجتماعی فضای کشور متحول خواهد شد (ان شا الله).
✅این برچسب ها با هزینه ای کم به آدرس متقاضیان در سراسر کشور در حال ارسال است.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🔰 #در_محضر_خوبان
🌸 من علمای بسياری را درڪ ڪردم ؛ از امام خمينی گرفتہ تا آيت الله بروجردی و آيت الله شاه آبادی و آيت الله حائری و ...
🌸 اگر بخواهم در يڪ ڪلام نصيحت تمام بزرگان را بگويم ؛ می گويم : اگر دنيا و آخرت می خواهيد ؛ اگر رزق و روزی می خواهيد و در يڪ ڪلام اگر همہ چيز می خواهيد ؛ نماز اول وقت بخوانيد .
💠 #آیت_الله_مجتهدی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
#خـــاطرات_شهدا
از بیمارستان که مرخص شد ، هنوز به ماه نرسیده ، رفت جبهه !
حسابی عصبانی شدم . بهش گفتم:
محسن ! تو با این وضعیت چه جوری میخوای بجنگی؟
تو که دست راستت کار نمیکنه !
عضله بازوی دست راستش کاملا از بین رفته بود و فقط انگشت سبابه اش حرکت میکرد!
به همان انگشت سبابه اش اشاره کرد و گفت:
ببین !
خدا این انگشت را برای من سالم نگه داشته ! ، برای چکاندن ماشه تفنگ ، همین یه انگشت کافیه !!
و در حالی که سعی میکرد اشک هایش را از من پنهان کند ، گفت:
مادر!
دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده !
به او گفتم:
من چشام آب نمیخوره تو بری کربلا رو ببینی !
کربلا رو نمی بینی که هیچ ، ما رو هم به فراق خودت می نشونی !
کمی تامل کرد و گفت:
مادر جان !
من کربلا رو برای خودم نمیخوام !
برای نسل های بعدی میخوام !!
برای 7- 8 سال آینده !!!.....
#شهیدمحسن_وزوایی
📕 یادگاران
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷 @majles_e_shohada 🌷
﴾﷽﴿
این تصاویر، گلباران همان حرمی است که میخواستند از آن چیزی باقی نماند.
جوان دادیم که دشمن به خیال خام خود نرسد...
حال همان جوانها ، همان حرم را گلباران کردند.
کاش دشمنان بفهمند که #اسلام تا همیشه پیروز است.
میلاد با سعادت زینب کبری(س) مبارک باد.
پن: گلباران حرم حضرت زینب(س) به یاد #شهدا توسط جانباز مدافع حرم سید محسن مرتضویان دوست و همرزم شهید روحالله قربانی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
#دلنوشته
↘️↘️
💠حاج حسین یکتا روایت میکرد 💠
تنها تو خــــاکریز سر پست بود
رفتم پست رو تـــحویل بــگیرم دیدم تیر خورده
تو پیشونیش افتاده کف سنگر !
از غصه از فکرش بیرون نمیرفتم تنها شهید شد
کسی نبود سرشو تو بغل بگیره
شب خوابش رو دیدم
گفتم: خیلی ناراحت شدم تنها بودی شهید شدی
گفت: بهت بگم تیر که خوردم قبل از اینکھ بیوفتم
افتادم تو دامن #امام_حسین ...
منم با خود غرق در فکر بودم
که ما کجا و اینها کجا ؟!
فـــــکر میکنیم میدانیم و میفهمیم اما ...
از #امام_حسین فقط اسم شنیده ایم
از شهادت فقط دَم زدیم
چرا ؟!
چون مرد میدان نبودیم
چون لذت گناه را بر نگاه #پسرفاطمه ع
ترجیح میدهیم !
چون از دین فقط ظاهر فهمیده ایم
فقط ظاهر ...
چون فقط یادگرفته ایم اشک چشمان
#لالــــه_فـــــاطمه ع را دربیاوریم ...!
دلم تنگ شده برای خـودَم ، برای خــودِ گذشتھ ام
گذشتھ ای که شبانه روزش با نوکری او میگذشت
گذشتھ اے که دَم نمیزدم ، عمل میکردم
و زندگیے ام را فدایش کرده بودم .
اما چھ کردم ؟!
با خودم ، با امامم ، با زندگے ام ...
همھ را زیر کوه بزرگی از معصیت خاک کردم
و چسبیدم به دنیا !
دیگر نمیدانم چـھ کنم
خسته شده ام از حالم
اما روے بازگشت ندارم انقدر بد بودھ ام
شهدا مرا نگاھ کنید
بازهم همان بی معرفت گناهکار آمده است
همانی کی هے توبه کرد و هے توبه شکست
همان که کربلا را دید و عاشورا را فهمید
اما خودش انتخاب کرد مقابل امام زمانش بایستد!
شــهدا دستم را بگیرید ؛ مرا ببرید ...!
نـگذارید در این دنیا ذره ذره آب شوم
یکباردیگرهم قول میدهم ؛ کمکم کنید
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #اذان
🎥 لحظاتی بسیار زیبا از پخش اذان و بارش رحمت الهی در صحن و سرای #حرم_حضرت #زینب (س)
🌹موقع شنیدن اذان اولا #دعا_برای_فرج_امام #زمان عج را فراموش نکنیم ، ثانیا به نماز نگوییم کار داریم ؛به کار بگوییم وقت نماز است
🌺🌺🌺🌺🌺
🔰آیت اللّہ حاج میرزا احمد سیبویہ ساڪن تهران از آقا شیخ حسین سامرائے ڪہ از اتقیاء اهل منبر در عراق بودند، نقل فرمودند:
🔸در ایامے ڪہ در #سامراء مشرّف بودم روز جمعهاے طرف عصر در سرداب مقدس رفتم. دیدم غیر از من احدے نیست و من حالے پیدا ڪردہ و متوجہ مقام #صاحب_الامر عجل اللہ شدم.
🔹در آن حال صدایے از پشت سر شنیدم ڪہ بہ فارسے فرمود: «بہ شیعیان و دوستان ما بگویید ڪہ خدا را قسم دهند بہ حق عمهام #حضرت_زینب علیهاالسّلام ڪہ #فرج مرا نزدیڪ گرداند»
📚شيفتگانحضرتمهدى ج١ص٢۵١
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیکه سنگین استاد ازغدی به برخی بچه حزب اللهی هایی که در فضای مجازی دختربازی میکنند:
بعضی دختر و پسرهای حزب اللهی توی فضای مجازی برای هم کامنت میذارن، خواهر، بردار قرار ما بین الحرمین/ دختر خانم چادری یک عکس آنچنانی از خودش گذاشته و نوشته زن نباید قربانی نگاه شهوت مردانه بشه، بعد پسره زیرش نوشته ما رایت الا جمیلا 😂😂
🌷 @majles_e_shohada 🌷
📩نحوه سفارش برچسب #پویش_حجاب_فاطمے
☀️در مدتی که ارسال برچسب ها شروع شده ، بیش تر از 5000 برچسب برای متقاضیان ارسال شده و از متقاضیان درخواست شده بعد از نصب، عکس بگیرند و بفرستند.
🖼در حال حاضر تعداد زیادی عکس دریافت شده که به مرور منتشر میشه تا همه ببینند.
⬇️قیمت برچسب ها :
✨قیمت برچسب های #پویش_حجاب_فاطمے واقعا مبلغ قابل توجهی نیست، چون در حال حاضر برچسب های مشابهش ، در بازار حدود ده هزار تومان داره فروخته میشه (میتونید یه نمونه را در لینک زیر ببینید)
http://yon.ir/hLqL3
🔵قیمت برچسب اشعار حجاب هر عدد 2500 تومانه و قیمت لوگوی حجاب فاطمی هم 1500 تومان می باشد. (برچسب ها با پست ارسال میشه و هزینه ارسال را پست از متقاضی دریافت میکنه)
💙افرادی هم که دوست دارند برای این طرح، نذر فرهنگی بکنند، میتونند اعلام کنند تا معادل مبلغی که مد نظرشون هست، برچسب رایگان در اختیار افراد متقاضی قرار داده بشه
🔻برای درخواست برچسب، به آی دی زیر اعلام کنید:
@ph_fatemi
🌷 @majles_e_shohada 🌷