#دلنوشته
آقا جان ، مولای من آن قدر نداشتنت درد دارد ، که جای همه شادمانی های عالم را در قلبمان تنگ میکند. نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت عادت خواهیم کرد. نمیدانم تا کی؛ بدون تو هنوز #نفس هایمان ، بالا می آیند ...
نمی دانم چقدر طول می کشد ؛ تا ما بفهمیم بدون تو ؛ زندگیمان، فقط یک بازی کودکانه است.
آقا جان: روز به روز ولحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. تنها امید ادامه زندگی مـان تپش هـای قلب شماست. گـویی بی قراری دل هـای ما از شوق #دیدار شمـاست. آقا ، بگو كه آمدنت نزدیك است
آقا جـان دیگر از انتظار نگو از وصال بگـو. از پایان جمعه هـای بی تـو بگو! آقا جان بگو كـه به زودی هـدهد صبا خبر از آمدنتان را نـوید می دهد. بگو كـه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی. بگو كه دیگر غریب نیستیم.
حضرت فرمودند: من آخرين جانشين پيامبر هستم وبه وسيله من است که #خداوند بلا را از خاندان و شيعيانم دور ميسازد. بحارالأنوار، ج۵۲ ، ص۳۰
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰
🌱🌱🌱
*یک داستان واقعی عبرت آموز*
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم.
در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم: «خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم».
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه مي رفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟» گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم: «انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
«فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه».
استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم: «متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد
و گفت: *«من استاد هستم تو دانشگاه».*
قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: «من پدرم پاكبان اين منطقه است. «آقاى عزيزى».
در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور.
من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند».
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم درود به شرفت مرد، قدر باباتم بدون، خيلى آدم درست و مهربونيه.
بر اساس داستانى واقعى،
به قلم على رضوى پور، روانشناس و مربى زندگى
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰
از خندیدنِ بى تعجّب [و بىجا] یا راه رفتن و سخن گفتنِ بىادبانه بپرهیز🌹🍃
ختم آنلاین قرآن کریم
https://cafebazaar.ir/app/com.porshesoft.oneaye
هدایت شده از روزی یک صفحه قران قهوه ای♋♋♋⚜⚜⚜
4_297669198144867162.MP3
984.5K
💠 هدیه نور برای ظهور 💠
🌹 #ترتیل_صفحه372🌹
🎤باصدای استاد #پرهیزگار
هدایت شده از ❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
5_6325712049267543033.mp3
2.96M
🌹 تلاوت #حزب8 قرآن کریم
🍃 از آیه 233 تا 252 سوره بقره🍃
🎤 با صدای زیبا و دلنشین استاد الغامدی
هدایت شده از واعظین _ سخنرانی🎤🎤🌍🌍🌍🌍
استغفار بعد از سجده.mp3
1.03M
🕌استغفاربعدازسجده
ــــ💐 مسئله شرعی💐ــــ
#احڪام
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰
هدایت شده از واعظین _ سخنرانی🎤🎤🌍🌍🌍🌍
صبر و ذکر.mp3
1.22M
🔰صبروذڪر👆
#مجتهدی
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰
هدایت شده از واعظین _ سخنرانی🎤🎤🌍🌍🌍🌍
5dd4f920112b336ec175a7cb_3757917985201892998.mp3
4.61M
✅ ریشه گناهان
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد عالی ❀
🔴کانال مجمع الذاکرین
🌐 @majma_alzakerin🔰