eitaa logo
مجمع پیشکسوتان تخریب چی
381 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
260 فایل
مجمع پیشکسوتان و رهروان شهدای تخریب چی کشور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 چرا نظام، خود را به نمی‌گذارد؟ ⭕️ ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه تشخص تصاویر فیک و واقعی ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
aviny-22.mp3
340.7K
🎙 شیطان حکومت خویش را بر ضعف‌ها و ترس‌های ما بنا کرده‌ است! 🔰 با روایتگری شهید آوینی ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک شش دقیقه‌ی فوق‌العاده زیبا و پر‌ از نکات حکمت آمیز ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
🚨 ‏فرصت‌سازی از تهدید یعنی این ⭕️ صبح روزی که جریان ویرانی‌طلب خود را به آب و آتش زده که در میدان چند ترقه‌بازی رخ بدهد تا در فجازی از آن بازنمایی انفجار کند، اینگونه به دل میدان آن‌هم دانشگاه دختران بزنی و این قاب پر از صمیمیت، همدلی و کنار هم بودن را با دختران ایران بسازی. دستمریزاد 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رسانه اینجوری سر مردم کلاه میزاره! ⭕️ مردم رو مشغول میکنه، فکرها رو تسخیر میکنه کاری میکنه مردم جوری فکر کنند که اونا میخوان! ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
🚨 ⭕️ خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند. شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد. هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد. روباهى که در آن حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت آمد و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم! 🔻خروس گفت: همان طورى که مى‌بينى بنده فقط مؤذن هستم، پيش‌نماز پاى درخت است او را بيدار کن! روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود، با غرّش شير پا به فرار گذشت. خروس پرسید: کجا تشريف مى‌بريد؟ مگر نمى‌خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت: دارم می‌روم تجدید وضو کنم! 🔻 حال، دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که این نظام نه یک شیر بلکه هزاران شیرمردی چون حاج‌قاسم دارد که منتظر یک اشاره از سیدعلی هستند. بیخود و بی‌جهت، این اطراف واق واق نکنید و زوزه نکشید! ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
مجمع پیشکسوتان تخریب چی مجمع پیشکسوتان و رهروان شهدای تخریب چی کشور https://eitaa.com/majmaepishkesvatan
20.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍 آهنگ زیبای حامد زمانی : 🕊سر بازهای رهبر 🕊 موندن تو راه حیدر 🕊از فکر کاسه لیسی 🕊 تا کیف انگلیسی 🕊از این تفنگ سرپر 🕊تا کودتای لبخند 🕊عمار داره این خاک 🕊مختار داره این خاک ﹏﹏⃟🌻﹏﹏ 📮 ♨️اینجا همه چیز مهم است👇 🌐کانال بین المللی طلایه داران بدون مرز 🔗 @talayedaran14
هیت حضوری گردان تخریب پنجشنبه ۲۱ مهر ماه بمناسبت ولادت حضرت رسول اکرم (ص) و ولادت حضرت امام جعفر صادق (ع) از ساعت ۱۹.۳۰ الی ۲۲ در حسینیه گردان واقع در منزل حاج منصور رحیمی برقرار خواهد بود سخنران: دکتر حشمت اله قنبری ذاکر: حاج احمد زینلی خادم:فرماندهی، واحدها آدرس: اتوبان بسیج- بلوار محلاتی- نرسیده به اتوبان امام علی.ع.- خیابان فتح الهی شمالی- کوچه فائز پلاک ۹
مرگ بر دیکتاتور!!! ⭕ دیکتاتور کیست؟ آیا رهبری دیکتاتور است؟ ◀️ یکی از شعارهای رایج این روزها، شعار مرگ بر دیکتاتور است. شعاری زیبا که مکرر شنیده شده و عده ای آنرا به رهبر انقلاب اسلامی نسبت می دهند. ابتدا اینکه باید از دادن این شعار استقبال کرد، زیرا این شعار، متعلق به جبهه خودی بوده که اکنون مصادره شده و بر علیه خودمان و خصوصا رهبری که خود مخالف دیکتاتوری بوده و زخم آنرا قبل و بعد از انقلاب بر تن دارد، استفاده می شود. دوم اینکه واقعا دیکتاتور کیست؟ ❌ دیکتاتور رضاخانی بود که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روی کار آمد و با تسخیر ایران و زور روس و انگلیس و آمریکا از کشور تبعید شد. ❌ دیکتاتور رضاخان و محمدرضا پهلوی بود که اگر بر خلافش حرفی می زدند، چون تیمورتاش و جعفر قلی خان بختیاری و حتی علیرضا و برادرش محمدرضا پهلوی کشته می شدند. ❌ دیکتاتور کسی بود که قانون اساسی مملکت را تغییر داد تا پسرش محمدرضا پهلوی بتواند در سال ۱۳۱۷ با دختری مصری ازدواج کند و یا محمدرضا قانون اساسی را در سال ۱۳۴۶ تغییر داد تا همسرش فرح نائب السلطنه شود!! ❌ دیکتاتوری کسی بود که برای همه مردم لباس متحدالشکل الزام کرد که حتی مردان نیز باید فلان لباس و کلاه بر سر کنند و الا زندانی می شوند. ❌ دیکتاتور کسی بود که یک حزب بنام رستاخیز ایجاد کرد و گفت همه باید عضو آن شوند که اگر کسی نخواهد باید از ایران برود. ❌ دیکتاتور کسی بود که قدرت را از پدرش گرفت و سپس با کودتای انگلیسی ۱۳۳۲ تثبیت کرد و دولت دکتر مصدق را سرنگون کرد. ❌ دیکتاتور کسی بود که تصویر پسرش را بر سر در ادارات و مدارس میزد تا همه بدانند او جانشین اوست و پادشاه آینده ایران. ❌ دیکتاتور کسی بود که روز تولد خودش و پدرش را جشن ملی اعلام کرده و آن را رسما تعطیل عمومی می کرد. ❌ دیکتاتور آنهایی هستند که قانون را برنمی‌تابند، روزی خلاف قانون شعار تقلب سر داده و ابطال انتخابات را می خواهند و روزی دیگر بدون توجه به قانون ادعای قتل و شکنجه دختری را مطرح می کنند. ❌ دیکتاتور کسی است که مامور قانون را گلو می برد و آتش میزند و همزمان که شعار آزادی خواهی می دهد هر کس را که چون پوشش ندارد سنگ زده و هتک حرمت می کند. ❌ دیکتاتور کسی است وقتی مردم را در کنار خود ندارد با ربات ها هشتگ می زند تا بگوید ما بی شماریم. ❌ دیکتاتور کسی است که وقتی همزمان با دروغ پلیس را نیروی لبنانی می داند به موضع گیری‌ غربی ها دلخوش کرده و درخواست حمله آمریکا و حضور آنان به وطن را برای آزادی ایران می دهد. ✅ اما دیکتاتور کسی نیست که با اکراه خود آنهم با دو بار رای گیری در مجلس خبرگان مورد تایید مردم و قانون اساسی رای داده شده توسط ملت به رهبری برگزیده شد. ✅ دیکتاتور کسی نیست که حتی عکس خانواده اش را سانسور کنند و نمی شود تصویری از دختر و همسرش پیدا کرد و حتی عکس و تصویری از پسرش که عده ای مدعی جانشین او هستند را در اداره و حتی ارگانی انقلابی پیدا کرد. ✅ دیکتاتور کسی نیست که مسئولی را توبیخ می کند که چرا بر روی بنر، روز تولد او را اعلام کرده و می خواهند برایش جشن بگیرد. ✅ دیکتاتور کسی نیست که همه جور فشار را قبول می کند تا مانند سال ۸۸ قانون اساسی نقض نشود و همان بشود که مردم رای دادند. ✅ دیکتاتور کسی نیست که بیشترین مخالفانش در کشور قدرت می گیرند حتی آنهایی که سال ۸۸ روبرویش ادعای تقلب کردند، در دولت بعد وزیر می شوند. ✅ دیکتاتور کسی نیست که به راحتی عکس هایش را پایین می آورند، پاره می کنند، آتش می زنند، بدون اینکه بترسند، اخراجشان بکنند یا آنها را بکشند. ✅ دیکتاتور کسی نیست که با اسم و عکس و مشخصات خود در فضای مجازی مرگ بر اون سر می دهیم و اصلاً نمی ترسیم نیروهای اطلاعات آنها را بگیرند و بکشند. ✅ دیکتاتور کسی نیست که از مردم بارها عذرخواهی کرده و اجازه می دهد صداهای مخالفان و غیر هم مذهبان حتی اذان اهل سنت در رسانه ملی پخش شود. ✅ دیکتاتور کسی نیست که برای چند صدایی دل بسوزاند و بعضی از اطرافیان و مسئولین و نهادهای زیرمجموعه خویش را در اختیار کسانی قرار دهد که از منتقدین او هستند چون مجمع تشخیص مصلحت نظام و روزنامه اطلاعات. ♨️ پس بلندتر بگوییم مرگ بر دیکتاتور. ✍️ سید محسن هاشمی 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 به خاکریزهای انقلاب بپیوندید: کانال خاکریز ۳ در ایتا:👇 https://eitaa.com/joinchat/3723100354C0f67ea8528
آموزش بعد از این‌که سال 64 تیپ 72 محرم منحل شد، من به همراه آقایان اکبر علی‌پور و مرتضی میریان آمدیم و در پادگان شهید حبیب‌اللهی شروع کردیم به برگزاری دوره‌های تخصصی تخریب و انفجارات و ادوات و... . وقتی یگان‌ها می‌خواستند نیروهایشان را برای آموزش بفرستند نیرو باید از یگان خارج می‌شد و به تهران و... می‌رفت و از محل خدمت دور می‌شد. اما خوبی پادگان شهید حبیب‌اللهی این بود که نزدیک منطقه عمومی جبهه بود و در صورت ایجاد شرایط اضطراری نیروها می‌توانستند به سرعت خودشان را به یگان‌ها و خط برسانند. به این صورت جو عملیاتی برای نیروها باقی می‌ماند. علی الخصوص که پادگان شهید حبیب‌اللهی[1]بسیار مورد حمله‌ی هوایی قرار می‌گرفت. اکبر در این مقطع مسئول تحقیقات نظامی قرارگاه کربلا بود. ایشان یک سری جزوات راهنما را‌ تدوین کردند. به طور مثال برای خنثی‌سازی هر مین، نیاز به اطلاعاتی درباره سیستم انفجار مین، چاشنی و ماسوره بود که ایشان آن‌ها را می‌نوشت و در اختیار نیروها قرار می‌داد. راوی: سعید رضایی [1]. پادگان شهید رضا حبیب‌اللهی از مراکز مهم و اولیه آموزشی زیر مجموعه‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال های آغازین جنگ با جمع شدن پادگان آموزشی شهید علی‌غیور‌اصلی(حوالی سال1364؟) این مکان تأسیس و به مرکز اصلی آموزش و اعزام رزمندگان به جبهه‌ها تبدیل شد.(ویراستار). برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 157
66. جنگ در کوهستان جنگ در كوهستان به مراتب با جنگ در دشت باز متفاوت است. دفاع در كوهستان مستلزم به كارگيري نيروي چند جانبه در امور مختلف است. درارتفاعات استفاده از امكانات و تجهيزات ماشيني و مهندسي مقدور نيست يا حداقلِ كارايي را دارد. خستگي مفرط جسمي، شرايط سخت آب و هو ايي (روزهاي گرم و شب­هاي سرد) نقاط كور فراوان جهت پناه گرفتن عناصركمين دشمن، عدم ديد مناسب؛ بخصوص اگر ارتفاعات همراه با جنگل باشد، وجود سنگ­هاي سخت در هنگام اجراي آتش و گلوله­هاي خمپاره و توپخانه دشمن، خود تركش مضاعفي است كه گاهي كشنده بوده و مي­تواند مثل تركش گلوله­ها عمل كند، در حالي كه در مناطق دشت باز و خاكي، آتش گلوله­هاي دشمن اين خاصيت را ندارد. لازم است فرمانده و مسئول با همه موارد مطرح شده درگير شود و براي هر كدام راه كار مناسب با شرايط ايجاد شده ر ا پيدا نمايد كه بحمدالله رزمندگان اسلام در طول جنگ تحميلي آن چنان مردانه با مشكلات و موانع جنگيدند كه تجربة اندوخته سال­هاي دفاع مقدس مي­تواند توشه­اي گران بها براي نسل­هاي آينده باشد. استفاده از دواب اگر چه در ارتش قديم استفاده از حيوان (دواب، قاطر ) مرسوم بوده و به علت كمبود امكانات خودرويي، لازم بود از دواب استفاده شود و جهت حمل سلاح، آذوقه و تجهيزات مورد بهره­برداري قرار مي­گرفت اما در جداول سازمان يگان­هاي رزمي پيش­بيني محل مناسب جهت نگهداري آنها نشده و بالطبع براي استفاده و خدمت گرفتن آنها لازم است تعدادي كاركنان وظيفه كه مختصر اطلاعاتي از نحو ة نگه­داري دواب را داشته باشند به كار گرفته شوند تا بهره­وري لازم به دست آيد. چگونگي تهيه علف، آب، محل نگهداري در زمستان و سرماي سرد كردستان خود شرح مفصلي دارد كه در اين مقوله نمي­گنجد. البته بايد اذعان داشت كه وجود دواب در ارتفاعات جهت حمل جيره، مواد غذايي، سوختي، مهمات يا موارد ديگر از ضروريات است؛ به عبارتي بايستي فرمانده گروهان ارتفاعات باشيد تا نياز به حيوان (قاطر) را از نزديك لمس كنيد.(1) 1.راز شکست قله سپید،ص6 برگرفته از کتاب " فصل فکرت های نو " تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 71)
واژگونی جیپ فرماندهی مسئولین و رزمندگان لشکر 19 فجر او را به عنوان نیرویی فعال و پر تلاش می شناختند وقتی به لشکر میرفتیم طبق معمول با او دیدار داشتیم سال 1362 در معیت برادران کرامت – حبیب –مومنی – احمد دشتی که همه از فرماندهان بودند ماموریتی داشتیم به منطقه عملیاتی دهلران که بخشی ازنیروهای لشکر 19 فجر در آن محور مستقر بود طبق معمول جاده های مناطق عملیاتی را برای جلوگیری از گردو و خاک و عدم ایجاد خط و نشان برای دشمن نفت سیاه می پاشیدند بعضی از قسمت های جاده که بیش از حد نیاز نفت سیاه ریخته بودند بشدت لغزنده شده بود راننده ها هم به واسطه شرایطی جنگی باید با سرعت زیاد حرکت میکردند. غلامرضا راننده جیب فرماندهی بود ناگهان به یکی از آن قسمت های لغزنده رسید هشدار و داد و فریاد های ما هم سودی نبخشید ماشین از مسیر خارج شد و پس از برخورد با تپه ای کوچک در کنار جاده واژگون شد. همگی زیرماشین گیر افتاده بودیم ، بدنه و سقف ماشین از برزنت بودفشار شدیدی به ما وارد می شد. برادر تنگستانی با کوبیدن پا به درب سمت خودش درب را باز کرد و توانست از زیر ماشین خارج شود اما برای نجات ما هرچه بیشتر ماشین را تکان می داد فشار بیشتری بر ما واردمیآمد ودادو فریاد ما بلند می شد. اما قرار بودما از قافله شهداء عقب بمانیم لذا این وضعیت خیلی طولانی نشد و ماشین نیروهای ارتشی از راه رسیدند و جیپ را از روی سر ما بلند کردندبیشترین آسیب را احمد دشتی دیده بودکه دوتا از استخوان های دنده اش شکسته بود اما بقیه جراحات سطحی دیدند نیروهای رزمنده ارتش به راهشان ادامه دادند ما هم در حالی که از نحوه ی تصادف خیلی خنده مان گرفته بود با پای پیاده مسیر برگشت را در پیش گرفتیم. یکی از عوامل موفقیت در امور فرماندهی سردار شهید کرامت و همه رزمنده ها و غلبه بر دشمن بعثی که از تمام امکانات و تجهیزات نظامی و تدارکاتی لازم برخورداربود انگیزه بچه ها و عشق به دفاع از اسلام و رضای خدا وسرزمین بود وقتی برای سرکشی و دیدار به میان آن ها میرفتم هیچ دغدغه ای جزء رفع موانع و تهیه امکانات برای مبارزه در مقابل متجاوزین نداشتند رزمنده ای که ماه ها در میادین نبرد می جنگید ماموریت وی تمام می شد مرخصی می رفت ولی بدون هیچ چشم داشتی مجددا به جبهه برمی گشت بسیاری از رزمنده ها را می شناختم مشکلات فراوانی داشتند اما هیچ گاه از مشکلات شخصی حرف نمی زدند به انقلاب و امام عشق می ورزیدند و تا پای جان از دستورات رهبر و ولی امر اطاعت میکردند اخلاص و شجاعت و اخلاق نیکو و جاذبه امثال شهید کرامت برای همه ی ما درس زندگی است او سن و سال زیادی نداشت ابتدای جوانیش بود اما گریه ها و راز و نیاز های شبانه و طلب استغفارش همه را متحیر میکرد. <!--[1] [1]- حاج خدانظر قاسمی فرمانده وقت سپاه دشتستان ودو دوره نماینده مردم دشتستان درمجلس شورای اسلامی – سردار شهید غلامرضا کرامت فرمانده ادوات لشکر 19 فجر، حبیب مومنی جانشین ادوات لشکر 19 فجر – احمد دشتی فرمانده وقت سپاه گناوه
کاکاعلی11 مدتی که تهران درس خواند، دلش برای هوای گرم و نخل های سبز جهرم تنگ شد. بار و بندیلش را بست و برگشت کنار همان نخل های بلندی که خیلی دوستشان داشت، زیر سایه ی نارنج هایی که بوی عطرش همه ی کوچه باغ ها را گرفته بود. سال اول دبیرستان بود و باید یک جایی ثبت نام می کرد این بود که اسمش را در هنرستان، رشته ی برق نوشت. آن وقت ها تعداد کوچه باغ های جهرم خیلی زیاد بود و هر سمتی که رو می کردی از کوچه باغ، سر در می آوردی و می دیدی از این طرف، لیمو شیرین های زرد و شیرین، سر گذاشته اند روی شانه ی کاهگلی دیوارها، از آن طرف پرتقالهای نارنجی از بالای سنگچین ها برایت چشمک می زنند و نخل ها هم از آن بالا بلندی ها، پر و بالشان را برایت تکان می دهند و خارک شیرین پرت می کنند طرفت... یادش به خیر دنیایی بود. آن روز هم یک این طور روزی بود که عبدالعلی و داداشش عبدالحسین، عابر یکی از همین کوچه باغها بودند که چشمشان به یک گوجه ی درشت و سرخ و تر و تازه افتاد که وسط کوچه، از بارِ گاری مرد گوجه فروش، افتاده بود روی زمین و خاکی شده بود. عبدالعلی خم شد و آن را برداشت و با گوشه ی لباس تمیزش کرد و گفت: -جل الخالق!... می بینی چه رنگی دَره؟ چه قرمز قشنگیه؟... باورت می شه که ایرَنگو اَتو ای خاکا در اومده باشه؟* به به.. بِِوین*! پوستشُ بِِوین! چقد نازک و ظریفه... چه لطافتی دَره... به نظرت چرا پوسِ گوجه اِقََد* نازکه اما پوسِ انار ایطوری نیس؟... حسین مانده بود که علی، برای چه این قدر دارد فلسفه بافی می کند و به جای این حرفها چرا نمی آید با هم بازی کنند یا مسابقه ی دو بگذارند ببینند کی زودتر به آخر کوچه باغی می رسد... -میگََمَ... خیلی حوصله دَری و ورّاجی می کنی هَ... رنگش قرمزه پوسِش نازکه... ول کن کاکا، با پیرَنِت پاکش کن بخوریمَ. -بخوری؟... اگه ننه بفهمه بدبختت می کنه... مگه نگفته اگه طلا هم پیدا کِردین نیگاش نکنین؟ بعدها و خیلی بعد ترها این حرکات ریز و زیبای علی آن قدر زیاد بود که حسین باورش شد که این داداش کوچیکه با این جثه ی لاغر و قدی که هر روز بلند تر از دیروز می شود یک چیزیش هست وبه همه می گفت که: -علیِ ما از بچگی عادت داشت زیبائیا رو ببینه، حتی اگه ایزیبائیا* به نظر بقیه بی اهمیت و کوچیک بود . آخه او با دیدن ایچیزا* قدرت خدا رو می دید و ایخدا* بود که ایطوری نظر علی رو جلب می کرد... پاورقی *ایرَنگو اَتو ای خاکا در اومده باشه؟: این رنگ از توی این خاک ها بیرون آمده باشد؟ *بوین: ببین * اِقد: اینقدر * ایزیبائیا:این زیبائی ها * ایچیزا:این چیزها * ایخدا:این خدا * ایطوری:این طوری
حکومت نظامی پس از گذشت دو سال از ورود اکبر به هنرستان کارآموز و در سال 57 خورشیدی، اکبر و دوستانش برنامه ریزی منظم تری برای پیشبرد اهدافشان داشتند. سا لهای آخر تحصیل برای اکبر دوران بخصوصی بود. شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه باعث شده بود که او و دوستانش در هنرستان کارآموز، نتوانند نسبت به سیر تغییرات و تحوّلات سیاسی کشور بی تفاوت باشند. در یکی از آن روزها، اکبر، خیلی پکر به نظر میرسید و این موضوع از چشم حسین دور نماند. حسین به اکبر نگاه کرد که به جای اینکه به درس و معلمّ کلاس، آقای بابایی، توجه کند، از پنجره به افق دور دست خیره شده است. حسین بر روی کاغذی نوشت « به زودی تسلیم میشن. فکرت رو در گیر نکن » نگاهی به دور و برَش کرد و کاغذ را روی میز به سمت اکبر سُر داد. اکبر نگاهش را از بیکران آسمان برگرفت و به کاغذ نگریست. لبخندی بر لبانش نقش بست و زیر چشمی، نگاهی به حسین انداخت. حسین، جواب لبخندش را با چشمکی داد. بابایی متوجه نگا هها و لبخند مرموز آنها شد. به آرامی توی کلاس مشغول قدم زدن شد و اکبر، کاغذ را در جامیزی اش گذاشت. بابایی به کنار میز آنها رفت. قلب اکبر و حسین تندتند میزد. بابایی دستش را به سمت جامیز برد و کاغذ را برداشت. نگاهی به آن انداخت . ترس و هیجان نهفته در چهره ی اکبر و حسین را به وضوح میشد دید. آن دو، منتظر عکس العمل معلمّ خود بودند. بابایی خود را خونسرد نشان میداد؛ اما چهره اش مضطرب شده بود. کمی خم شد و به بهانه ی نگاه کردن به دفتری که حسین روی آن جزوه مینوشت، سرش را نزدیک صورت حسین کرد و گفت: حواستون به درس و تحصیل باشه. با کارهای پرُخطری که مناسب سن و سا لتون نیست کاری نداشته باشید. این کارها را بسپارید به ما مردها! چیزی توی دل اکبر ترابیان فرو ریخت. از بینِ تمام معلّمان هنرستان، او علاقه ی ویژ ه یای به آقای صادق بابایی داشت ولی دلیلش را تا آن روز نمیدانست. اما اکنو ن تردیدهایش پایان یافته بود و اکبر، آن شخص رؤیائیِ موردِ اعتمادش را یافته بود. هنگام رفتن به منزل، اکبر و حسین در مورد این موضوع با هم مشورت کردند. تمام جوانب را بررسی کرده و اتفّاقات آن روز، حر فها و برخوردها را پیش خود مرور کردند و سرانجام آن تصمیم بزرگ را گرفتند. با هم قرار گذاشتند که راز گرو هشان را با آقای بابایی در میان بگذارند. در حقیقت گروهی که رهبری آن را اکبر به عهده داشت، توانسته بود توسّط یکی از فعّالین مسجد، با انقلابیون مخالف رژیم شاه ارتباط برقرار کند. اکبر اعلامیه ها را از رابط انقلابیون تحویل میگرفت و با همکاری گروه خود، آنها را در سطح محل توزیع میکرد. خیلی مراقب بودند و احتیاط میکردند، با این حال چند بار گشتِ کلانتری نارمک به آنها مشکوک شده بود. یکی از افسران که چند باری در موقع رفت و آمدهای گاه و بیگاهِ شبانه، بچه ها را دیده بود، مدتی در ساعات مختلف تعقیب شان کرده بود. یکبار در یک کوچه ی خلوت جلوی اکبر و حسین را گرفته بودند و تمام لبا سهای آن دو را تفتیش بدنی کرده بودند. ولی در آن هنگام اعلامیه ای همرا هشان نبود. فعالیتهای انقلابیون، باعث شد تا دولت، مجددا در تهران حکومت نظامی اعلام کند. قانونِ منع عبور و مرور برای تمام افراد از 7 شب تا 5 صبح وضع شده بود. چندی قبل هم در تهران، اصفهان و شیراز این اتفّاق توهین آمیز رُخ داده و خشم مردم را برانگیخته بود. بعد از ظهر همان روز، اکبر، به ساعت دیواری اتاقش نگاهی انداخت. وضعیتّ عقرب ههای ساعت نشان میداد که حدود بیست دقیقه تا شروع حکومت نظامی باقی مانده است. اکبر کتا بهایش را برداشت و زیر پنجره ی سالن پذیرائی روی زمین پهن کرد. مادر به اکبر گفت: م یدونی که... اکبر اجازه نداد صحبت مادر تمام شود: آره مامان فخری میدونم. امشب حکومت نظام ییه... مادر تلیّ از لبا سهای تازه شسته شده و چروک را جلوی رویش قرار داد و مشغول اطوکاری شد. اکبر، سعی میکرد که روی درس و کتاب تمرکز کند اما تیک تاکِ این ساعت لعنتی بدجوری آزارش میداد! کتابی را باز میکرد و چند لحظه بعد گویی که پشیمان شده است، سراغ کتاب دیگری میرفت. ولی انگار، تمام این کارها بی فایده بود و او، نمیتوانست از فکر حوادثِ به وقوع پیوسته، بیرون بیاید. مادر، نگاهی به اکبر انداخت. برخلاف برادرهایش که توی اتاق مشغول بازی یا درس خواندن بودند، او مضطرب و پریشان بود. لیلی، کنار مادر نشست و مشغول کمک به مادر شده و لبا سهای اطو شده را دسته میکرد و کنار هم میچید. اکبر به مادر گفت: دیروز هم نرفتم باشگاه. اینطوری برای مسابقات آماده نمیشم. مادر از اینکه می دید پسرش این قدر جسور و بی باک با رآمده است، به خودش میبالید . اما از طرفی هم این موضوع نگرانش میکرد. مادر نگاهی موشکافانه به اکبر کرد و گفت: کدوم باشگاه توی این ساعتِ حکومت نظامی بازه؟ خودِت بهتر میدونی که نمیشه رفت بیرون!
اکبر با دلخوری پاسخ داد: ولی اینطوری که نمیشه از اتفّاقات جدید با خبر شد. مأمورها که همه جا نیستن. میتونم با احتیاط برم و ... مادر ادامه داد: فردا صبح هم میشه از خبرها مطلعّ شد! اکبر که دست بردار نبود جواب داد: فردا خیلی دیره! نمیشه بی تفاوت بود. مادر اخمی کرد و در جواب حرف اکبر گفت: بحثِ بی تفاوتی نیست. بهتره تا فردا صبر کنی که یه وقت خدای ناکرده اتفّاقی نیفته. باید مراقب بود که هزینه ی غیر قابل جبرانی نپردازیم. اکبر دلخور بود. با خود اندیشید که برای رسیدن به یک چُنین هدفی هیچ هزینه ای زیاد نیست. نمیتوان مبارزان را تنها گذاشت. اما چاره ای جز تنَ در دادن به حرف مادر نداشت. چند شب پیش بود که آن خبر در تلویزیون پخش شد و اشتیاق اکبر را برای دانستن حقیقت ماجرا و دستورات انقلابیون مضاعف کرد. محمد رضا شاه پهلوی پیام ی به مردم ایران داد: « ملت ايران، صداي انقلاب شما را شنيدم. در فضاي باز سياسي عليه زورگوئي و فساد قيام كرده ايد، انقلاب شما نميتواند مورد پشتيباني من نباشد... موج انقلاب شريانهاي اقتصادي كشور را فلج كرده و حتي نفت هم توليد نميشود، ناامني ، كشتار و شورش، استقلال مملكت را در خطر انداخته است... براي جلوگيري از سقوط كشور و به منظور تأمين آرامش و آسايش تلاش ميكنم كه یک دولت ائتلافي تشيكل بدهم و تا تشيكل آن، یک دولت موقت تشيكل ميدهم ... من به عنوان پادشاه سوگند ياد كرده ام كه استقلال و مذهب كشور را حفظ كنم . باز هم سوگند ميخورم كه نگذارم ديگر اشتباهات گذشته تكرار شود... من از روحانيون خواهش ميكنم كه نهايت تلاش خود را براي حفظ تنها كشور شيعه در دنيا بكار ببرند... من از همه ... ميخواهم كه به ايران فكر كنند... » آیا شاه به راستی با مردم همسو شده است؟ این سؤالی بود که ذهن اکبر را به خود معطوف ساخته بود.
پیش دستی بچه­ی قانعی بود. هیچ وقت ندیدم تقاضایی کرده باشد و مُصر باشد که حتماً باید انجام شود. حتی برعکس عمل می­کرد. سعی می­کرد خواسته­ی دیگران را انجام بدهد و نیازشان را برآورده کند. ازبچگی این روحیه را داشت. اگر سفره پهن بود. بعد از خوردن غذا توسط افراد خانواده، بدون این­که کسی از او بخواهد، بلند می­شد و شروع می­کرد به جمع کردن سفره. اگر در می­زدند اولین کسی بود که می­رفت و در را باز می­کرد. معطل نمی­شد تا دیگران قدم بردارند. توی همه کارهایی که می­توانست کمک کند، پیش دستی می­کرد. برادر