يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش ، کتاب کد 121 به روایت گری جانباز و تخریبچی دلاور دفاع مقدس جناب سرهنگ شاپور شیردل (18)
بلدوزر
از فرماندهی تیپ یک سرهنگ کریمی به گروهان ما دستور داده شد تا به خط مقدم سرکشی کرده و یک دستگاه بلدوزر [1]که در گل و لای گیر کرده بود را آزاد کنیم تا مأموریت محولهاش را انجام دهد. دستگاه برای ایجاد خاکریز به منطقه [2]رفته بود. هدایت و راهاندازی دستگاههای راهسازی در خط و پشت خط با گروهان مهندسی بود و به همین دلیل این مأموریت را به ما ابلاغ کردند.
فرمانده گروهان سروان گودرزی نیز به من، شیردل و شهید طهماسبی مأموریت داد که به خط رفته و مشکل پیش آمده را برطرف کنیم. چون فصل زمستان بود و بارندگی وجود داشت جاده خط مقدم گِلی و ناهموار بود. من نیز به اتفاق طهماسبی و شیردل با یک دستگاه خودروی زیل روسی به سمت خط مقدم کوشک حرکت کردیم. قبل از حرکت ما با تلفن بیسیم به یگان نزدیک محل مأموریت خبر دادیم تا بلدوزری که آنجا بود به سمت ما حرکت کند. وقتی که به خط سوم رسیدیم، بلدوزر زمین گیر شده بدطوری در گل و لای مانده بود و هیچ قدرت مانور نداشت.
فاصله از خط سوم تا نیروی دشمن حدود2800 متر بود. دشمن هنگامی که بلدوزر روشن بود و راننده سعی میکرد که بلدوزر را از گِل در بیاورد متوجه شده و مرتب به فاصلهی هشت دقیقه با گلولههای خمپاره 60 و 80 میلیمتری آنجا را میزد گرای دستگاه را گرفته بودند.
ساعت حدود 8 شب بود که بلدوزر کمکی رسید. ولی ما ناچار بودیم هر دو دستگاه را خاموش کنیم و مدت زمانی صبر کنیم تا دشمن باور کند هیچ خبری نیست و از زدن آنجا دست بردارند.
تقریباً 3 الی 4 ساعت بدون حرکت در همان محل مانده بودیم. از یک طرف سرما و از طرفی تاریکی مانع از استراحت ما شد. حوالی ساعت یک شب با کمک سربازان پیاده چند عدد چوب تراورس[3]آوردیم و زیر و جلوی بلدوزر جاسازی کردیم و با سیم بکسل به بلدوزر کمکی وصل کرده و با مشقت فراوان بلدوزر را به عقب کشیدیم.
حدود ساعت 2 شب مأموریت ما تمام شد و به مقر برگشتیم. وقتی دستگاه به یگان بازگشت فرماندهی از همه بخصوص شهید طهماسبی تشکر کرد.
راوی: جانباز محمد رضا دریس جرفی
[1]جفیر نرسیده به پاسگاه زید
[2] بلدوزر برای گردان 100 در حال زدن خاکریز بود.
[3]چوبی که زیر ریل قطار میگذارند.
برگرفته از کتاب " کد 121 " به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی
2. پتوی عراقی
2. پتوی عراقی
وقتی عملیات شروع شد و بچه ها پیشروی کردند و در منطقه سورمر به نقطه مورد نظر رسیدند، من که معاون سوم گردان "امیر" بودم، از برادران خواستم که به عقب بازگردند تا من و چند تن دیگر از برادران مجروحمان را به عقب منتقل کنیم. هنگام انتقال مجروحان، برادر مجروحی را روی یکی از تپه ها یافتیم که آن تپه کاملاً در دید دشمن قرار داشت. هر کارکردیم که آن برادر را بیاوریم، موفق نشدیم؛ زیرا عراقیها به محض مشاهده کوچکترین حرکت، منطقه را زیر آتش میگرفتند. در نتیجه از سنگر عراقیها یک پتو برداشته، آن را به سوی آن برادر مجروح پرتاب کردیم و از او خواستیم یک سر پتو را بگیرد تا ما بتوانیم او را به طرف خودمان بکشانیم. آن برادر مجروح همین کار را کرد و ما توانستیم بدین وسیله جان او را نجات بدهیم. (2)
1. حماسه شاخ شمیران – ص79.
2. راوی: بهرام ربیعی.
کتاب " فصل فکرت های نو " تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد
دلنوشته دختر شهید امیر اسدی :
عجب سالی شده
از جلسات شهدا هم محرومیم.
إن شاءالله که به حق خود شهدا شر این بلا زودتر کنده بشه و به حق شهدا همه یادگاران جنگ بعد از سالها عمر با عزت نهایتا مزد سالها جهادشون رو با شهادت بگیرند یا به قول شهید کاظمی اجر شهادت.