روایت تخریبچی دلاور دفاع مقدس قربانعلی علیزاده در مورد شهید عزیزالله الماسی
بمب روحیه
در عملیات بدر در منطقه الصخره بعد از چند روز مقاومت، دشمن گستاخانه قصد باز پسگیری مواضع را از نیروهای اسلام داشت. حملات پی در پی و گستردهای را از طلوع فجر آغاز کرد. لحظاتی که همهی نیروهای خود در نهایت خستگی و پژمردگی به سر می بردند، عزیز الماسی به وسیله خمپارهاندازی، دشمن را به گلوله بست و با هلهله شادی و خندهای بلند که بیانگر نشاط و روحیه بالای او بود، به مسخره کردن سربازان دشمن پرداخت.
او با شلیک پی در پی خمپاره، ضمن سلب آسایش از نیروهای دشمن، صفوف آنها را نیز به هم زد.
راوی: قربانعلی علیزاده
برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی
حمایت از مظلوم
یکی از خصوصیات بیاد ماندنی عزیز الماسی، حس حمایت از مظلوم بود که همیشه در این رابطه تاکیدات حضرت امام(ره) را یاد آوری میکرد. در عمل هم این عقیده را سرلوحهی کار خود قرار داده بود و بهعنوان یکی از مهمترین برنامههای زندگی خود میدانست.
من در میان مردم مظلوم لبنان در شهر بعلبک توفیق همراهی با ایشان را داشتم و وقتی با ایشان در خیابانها و حتی کوچههای تنگ و باریک شهر و روستاهای بعلبک قدم میزدم، احساس غربت نمیکردم.
با آشناییهایی که شهید عزیز الماسی با فرهنگ و آداب و رسوم مردم آنجا و همچنین کوچه و پس کوچههای آنجا داشت، گویی خود را در سرزمین آبا و اجدادی خود میدیدم و این برای بنده بسیار شیرین و فراموش ناشدنی میباشد.
راوی: عبدمحمد علی پور دشت بزرگ
برگرفته از کتاب " انتهای معبر " به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی
شهر ويس
در 15 كيلومترى شمال شرق اهواز شهرى به نام ويس قرار دارد كه داراى قدمت تاريخى فراوانى مىباشد. اين شهر كه داراى وسعتى حدوداً 182 هكتار مىباشد در سال 1376 به شهر تبديل شده و هم اكنون جمعيتى بالغ بر بيست هزار نفر را در خود جاى داده است و چهارده آبادى را در حوزه استحفاظى خود قرار داده كه از خدمات اين شهر استفاده مىكنند.
گفته مىشود كه هسته اوليه شهر به علت وجود قدمگاه يكى از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به نام اويس قرنى در محدوده اطراف شهر و بازار فعلى كه مسجد جامع نيز در آن قرار گرفته، شكل گرفته است و به تدريج باعث گسيل جمعيت به اين نقطه شده است. در مورد وجه تسميه ويس مىتوان گفت اين نام از قدمگاه حضرت اويس قرنى گرفته شده است كه حرف اول آن حذف گرديده و به ويس معروف شده است.
مسجد جامع و مكتب خانه قديمى شهر از بناهاى تاريخى اين شهر مىباشد كه هويت خاصى به اين ديار داده اند.
توسعه شهر كه در يك پروسه زمانى نسبتاً طولانى صورت گرفته، به دليل عبور رودخانه كارون از سمت غربى شهر و همچنين وجود جاده اهواز- مسجدسليمان در شرق آن باعث گرديده كه شهر به صورت خطى و به موازات رودخانه كارون و جاده كشيده شود.
مجموع اراضى اين محدوده حدود 11400 هكتار است كه حدود سه چهارم از اين اراضى زير كشت سالانه و بقيه به صورت آيش در سال هاى اخير رونق بهترى يافته است، باقى مىماند.
گندم، جو، برنج، حبوبات، يونجه، علوفه، نباتات جاليزى و ساير سبزيجات، محصولات اين اراضى بوده و نوع کشت آبى و ديم هستند كه بخش مهمى از شغل مردم اين شهر را تشكيل مىدهند. به طور سنتى در بسيارى از خانوارهايى كه به فعاليت كشاورزى مشغول مىباشند دامپرورى و پرورش طيور نيز به چشم مىخورد.
يكى از بزرگترين نيروگاههاى حرارتى ايران به نام رامين در محدوده اين شهر قرار داشته و تعداد زيادى از مردم در آن جا و ديگر صنايع از جمله چرمسازى، كارتن سازى، گونى بافي، ساخت بلوكهاى سيمانى و... شاغل مىباشند.
زمستانهاى كوتاه و معتدل و تابستانهاى گرم و طولانى از خصوصيات آب و هوايى اين منطقه مىباشد.
بر اساس مطالعات آمارى كه انجام شده حدود60 درصد مردم ساكن شهر ويس، عرب زبان و40 درصد بقيه عمدتاً فارس هستند.
در بين فارسى زبان ها، شوشترىها حدود30 درصد را به خود اختصاص داده و بقيه از اقوام مختلف به ويژه لرها مىباشند. در مجموع مىتوان گفت بيش از10 طايفه مختلف در اين شهر ساكن مىباشند. ولى مرز خاصى نمىتوان بين محلات از نظر قومى قائل شد.
ويس در دوران دفاع مقدس، پذيراى تعداد فراوانى از جنگ زدگان جنگ تحميلى رژيم بعث عراق بوده است كه خانوادههاى بسيارى از اين جنگ زدگان، مهمان خانواده ها و منازل اهل ويس بودند و تعدادى نيز در شمال غربى شهر ساكن بودهاند كه در حال حاضر، بخشى از آنها در آن محل باقى ماندهاند. از نظر مذهب تمامى ساكنان اين شهر، مسلمان و شيعه هستند.
با شروع انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (ره)، مردم انقلابى و مسلمان اين شهر همگام با حركتهاى مردمى به تظاهرات و راهپيمايى، عليه رژيم شاه پرداخته و به خاطر نزديكى شهر ويس به اهواز حركت هاى انقلابى فعال تر و با هماهنگى بيشتر انجام مىگرفت. تشكيل بسيج در مسجد جامع شهر پس از گذشت زمان كوتاهى از فرمان حضرت امام(ره)، در آذر ماه 1358، از مهمترين اقداماتى بود كه جوانان شهر را دور خود گرد آورد و آموزههاى دينى و انقلابى را در کنار آموزش نظامي به آنها انتقال داد. با شروع جنگ تحميلى، مردم انقلابى شهر از پير و جوان، خرد و كلان هر كسى به نوعى خود را در مقاومت عليه اشغالگران مسؤول مىدانست و در يارى رساندن به رزمندگان اسلام از هيچ كوشش دريغ نورزيد.
حضور داوطبانه بيش از 150 نفر از جوانان شهر در جبهه هاى جنگ به صورت فعال و تقديم 47 شهيد سرافراز و 9 آزاده به پيشگاه اسلام از افتخارات اين شهر مىباشد. گسترش حوزه مقاومت بسيج ويس و تشكيل پايگاه هاى مختلف در شهر و روستاهاى اطراف آن براى آموزش و سازماندهى جوانان و جمع آورى و ارسال هداياى مردمى به جبهه هاى جنگ از مهمترين اقدامات مردم در طول دفاع مقدس مىباشد. اهداى خودرو تويوتا، مقادير زيادى طلا و جواهرات، پول نقد به منظور تأمين منابع مالي براي جنگ و حجم فراوانى از مواد غذائى از مهمترين كمكهاى مردمى به جبهه هاى جنگ مىباشد.
برپايى اردوگاهى در كنار شهر به ميزبانى مردم مهماندوست ويس براى اسكان جنگ زدگان شهرهاى مورد تجاوز رژيم بعث عراق، نمايش اوج عشق و ايثار و مهمان نوازى اين مردم بوده كه به همين جهت پس از جنگ بسيارى از آن خانوادهها اين ديار را ترك نكردند و هم اكنون خود را اهل ويس و جزيى از مردم متدين آن مىدانند.
ارتباط ويژه علمايى همچون حضرت آيت اللّه موسوى جزايرى، امام جمعه محترم اهواز و نماينده ولى فقيه در استان خوزستان و آيت اللّه شفيعى، مرحوم آيت اللّه العظمي مرعشى نجفي، مرحوم آيت اللّه آل طيب و مرحوم آيت اللّه سبط النبى و حضور مكرر آنها در اين شهر باعث گرديد كه اين شهر پس از شهر شوشتر دارالمؤمنين و محل پرورش روحانيان و مبلغان دينى گردد.
تربيت بيش از 20 نفر روحانى و اشتغال به تحصيل تعداد زيادى از جوانان در دانشگاههاى سراسر كشور از ديگر افتخارات علمى اين شهر بوده كه به بالا بردن سطح معلومات عمومى شهر كمك شايانى نموده است.
برگرفته از کتاب " سردار آتش " نوشته عبدالرضا سالمی نژاد
http://mabarenoor.ir/memoirs/915-%D9%8A%D8%A7%D8%AF%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%8A-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C%DA%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B4-%D8%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%AF-121-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D8%AA%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%A8%DA%86%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%BE%D9%88%D8%B1.html
يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش ، کتاب کد 121 به روایت گری جانباز و تخریبچی دلاور دفاع مقدس جناب سرهنگ شاپور شیردل (10)
يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش ، کتاب کد 121 به روایت گری جانباز و تخریبچی دلاور دفاع مقدس جناب سرهنگ شاپور شیردل (10)
رد پا
یکشب خوابم نمیبرد و گردان در کنار رود کارون مستقر بود[1]. چون نیزار بود پشه کوره هم جولان میداد. پیش خودم گفتم:
حالا که خوابم نمیبرد بلند شوم و یواشکی دو رکعت نماز بخوانم.
قدم زنان پیش تانکر رفتم برای وضو گرفتن به هر طرف نگاه میکردم میدیدم بیشتر بچههای گردان شهادت در حال سجود و رکوع و عبادت با خدای بزرگ و یکتا، و در حال راز ونیاز هستند. برای لحظهای گفتم:
خدایا ما کجاییم و اینها کجا. خدایا حالا که اینها پذیرفتند که من بندهی روسیاه و گنهکار تو در جمعشان باشم کمکم کن آنگونه باشم که تو میخواهی و عاقبتمان را ختم بخیر بگردان.
فردای آنشب طرق آمد و گفت:
آماده شو جایی برویم.
من هم لباش پوشیدم و سوار لندکروز شدیم در بین راه صحبت کرد که گردان 165 در منطقه پد بوبیان مستقر است معلوم نیست دشمن از کجای نیزار با تیر مستقیم رزمندگان ما را هدف قرار میدهد. الان باید بروم شناسایی ببینم آنجا چه خبر است، من هم گفتم:
در تمام منطقه جنوب تقریباً رد پای ما وجود دارد، قبلاً از اون منطقه رفتیم جلو برای شناسایی. اونجا را خوب میشناسم.
زمانیکه رسیدیم به سنگر فرماندهی [2]رفتیم وگفتند:
منتظر فرمانده لشکر و بقیه افسران هستیم.
وقت تنگ بود باید چارهای میاندیشیدیم. دشمن یک تسلط نسبی در بعضی مناطق داشت. نزدیک خاکریز مملو از نیزار بود، از آنجا باید سرازیر میشدیم و در بین نیزارها به راه میافتادیم. زمین بعضی مواقع باتلاقی میشد و بعضی مواقع سفت. نیها را خم میکردیم و در مناطق باتلاقی پا روی نیزارها میگذاشتیم. تقریباً 80 متری جلو رفتیم.
ادامه مسیر تبدیل به یک دوراهی شد. یکی برمیگشت سمت خاکریز خودمان و یکی به موازی خاکریز ادامه پیدا میکرد. مجبور شدیم از هم جدا شویم. طرق به سمت خاکریز خودمان و من به موازی خاکریز جلو رفتم. یکدفعه متوجه یک دکل کوچک و کوتاه شدم. خوب که فکر کردم، یادم آمد قبلاً خودمان منهدماش کردهبودیم. یک مقدار مکث کردم. وقتی دیدم کسی نیست رفتم جلو. دیدم یک دوربین تلسکوپی تانک روی میلهای نصب شده و بصورت جک بالا و پایین میشود. اطلاعات را جمعآوری و با احتیاط از همان مسیر برگشتم. دیدم طرق روی همان دو راهی گوشهای کمین کرده و منتظر من بود. جریان دکل را گفتم و ایشان هم گ یک تانک که تا نیمه در خاک فرو رفته آنجا بود، صدایی از توی تانک آمد ولی متوجه نشدم صدای چی بود.
برگشتیم و مراتب را بهعرض فرمانده لشکر [3] رساندیم. دستور داد:
باید موقعیت دکل و تانک را برای دشمن ناامن کنیم. احتمالاً از همین دو نقطه بچههای ما را میزنند.
درخواست نارنجک، آر. پی. جی و مقداری مواد منفجره کردیم که سریعاً مهیا شد. هوا تقریباً رو به تاریکی میرفت که دو نفری مجددا ً بهراه افتادیم. ولی این بار سریعتر چون موقعیتها مشخص بود. قبل از اینکه به دو راهی درون نیزار برسیم صدای صحبت عراقیها از فاصله کم شنیده شد.
دو نفر بودند که سمت تانک سوختهای میرفتند. ما گوشهای پنهان شدیم تا آنها مسیرشان را ادامه دهند.
عراقیها وارد تانک شدند. طرق گفت:
قبل از اینکه بچههای ما را بزنند باید کاری کنیم.
به یاد فرمانده لشکر که زیاد از محل ماموریت دور نبود افتادیم که نکند به ایشان شلیک کنند. خودمان را رساندیم پای تانک. اول قرار بود تانک را با آری پی جی بزنیم بعد گفتیم:
الان شرایط حساسه شاید گلوله به تانک نخورد وکمانه کند.
نزدیک تانک رفتیم. جلو تانک در گل فرو رفته و پشت آن بیرون بود. دقیقاً روبروی خاکریز و سنگر کمین نیروهای خودی. بیحرکت ماندیم. یکدفعه آرام سرباز عراقی سرش را بیرون آورد، انگارمتوجه طرق شدند که سمت راست تانک بود. با گرینوف رگباری را به سمت راست شلیک کرد و طرق یکباره فریاد زد:
حالا، حالا.
من هم سریع ضامن نارنجک را کشیدم و انداختم توی تانک. در حال انداختن نارنجک دوم بودم که طرق دوید به سمت خاکریز دشمن. دو انفجار شدید باعث انهدام تانک شد.
گفتم: غلامرضا، کجا میری؟
بدجور گوشهایمان از صدای انفجار صدا میکرد. دل نگران فرمانده بودم با خودم گفتم، شاید تیر خورده یا دچار موج گرفتگی شده باشد. من هم دویدم دنبال طرق. دیدم زانو زده و دکل را هدف گرفته بود کار خیلی سریع پیش رفت ما هم با انهدام دکل شروع به دویدن سمت نیروهای خودی کردیم.