eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
10 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاحضرت زینب(س) دوبیتی صلواتی آن جلیله که هست خیر بنات فاطمی خصلت و علی مرآت می فرستم به نام ابجد او شصت و نه بار زینبی صلوات ابوذر رییس میرزایی
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد جبرئیلم، همه‌ی بال و پرم می‌سوزد من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو! من در این مرحله لالم، چه بگویم از تو! چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است چه بگویم که خداوند روایتگر توست تار و پود همه افلاک، نخ معجر توست روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد آمدی تا که فقط زینت مولا باشی تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد باز تکرار همان سوره‌ی " اعطینا " شد عشق عالم به تو از بوسه مکرر می‌گفت به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت: بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
آمده زینب شود، زهرا شود، کوثر شود بین فرزندان عصمت، بهترین دختر شود دختر انسیة الحورا چه می‌دانی که چیست آمده مریم شود، حوا شود، هاجر شود آمده تا پله‌ای از هر چه مریم، بیشتر آمده تا پله‌ای از فاطمه کمتر شود آمده تا در بلاغت مثل زهرا گل کند آمده تا در فصاحت حیدری دیگر شود وارث نهج البلاغات و فصاحات خداست مثل جدش می‌تواند صاحب منبر شود خاندان وحی دارد معجزاتی این چنین زن ندیدم در ابهت مثل پیغمبر شود آمده تا کوه‌ها مغرورتر گردن کشند سرو را قامت شود، در استقامت سر شود آمده در روشنای چشم‌های اهلبیت چشم را روشن کند، یک جا چهل اختر شود بس که عمری با برادرهای خوش منظر نشست می‌تواند سال ها این گونه خوش محضر شود دختر است و در سجایا پا به پای مادر است می‌تواند پس خطاب سوره‌ی کوثر شود این چنین با آیه‌های نوربخش کوثرش می‌رود در کربلا تا شاهد "وانحر" شود فصلی از نیلی کبودی‌های مادر سهم اوست در مدینه یاس بوده، شامْ نیلوفر شود اذن اگر باشد که شمشیری به دستانش دهند می‌تواند در رشادت صد علی اکبر شود دو پسر نذر برادر کرده تا ظهر عطش دست‌های حضرت عباس را خواهر شود روی تلّ زینبه ایستاده مثل کوه تا اگر لازم شود، خواهر شود، مادر شود نیم روزی بیشتر در کربلا فرصت نداشت جلوه‌اش خواهی ببینی، باش تا محشر شود زن ندیدم با اشاره کوفه را سازد خموش جای آن دارد که او فرمانده‌ی لشکر شود تا بماند کربلا در ذهن مغشوش زمین مثل زینب یک نفر باید روایت‌گر شود مهر زینب نور قلب و نام زینب نور چشم ذکر یا زینب از این پس نقش انگشتر شود جای آن دارد تمام کهکشان‌های خدا بر زمین آید فدای دختر حیدر شود
آنان که مشق اشک مرتب نوشته‌اند با خط عشق این همه مطلب نوشته‌اند آنان که بال گریه در آورده‌اند را هم دوش انبیاءِ مقرب نوشته‌اند این چند خط مختصر اما مفید را هر روز خوانده‌اند که هر شب نوشته‌اند تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال پیش از شروع گریه لبالب نوشته‌اند تکلیف چشم‌های مرا از همان نخست از روی اشک حضرت زینب نوشته‌اند یعنی که تشنگی‌ام از این مشرب است و بس یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس ای دختر تجلی توحید آمدی ای ماه! روی دامن خورشید آمدی ای لاله‌ای که قبل شکوفایی‌ات حسین هرگز چنین شکفته نخندید، آمدی هر چند در حجاب ولایت نهفته‌ای روشن‌تر از تمام موالید آمدی در خانۀ زمینی زهره از آسمان ای ماه! ای ستارۀ ناهید! آمدی راهی دراز را به هوای برادرت با صد هزار آرزو - امید آمدی از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب آیینه نیست این که نشسته برابرت هم شکل توست، مثل پدر، مثل مادرت سیب بهشت، سیب علی، سیب فاطمه یک نیمه‌اش تو هستی و نیمی برادرت نور است و نور، هر طرفی را نظر کنی لذت ببر از این همه خورشید در برت قلبت شبیه قبله نما دیده‌ی تو را برده به سوی کعبۀ ابروی دلبرت دختر شدی نه این که فقط خواهری کنی باید برای اشک پدر مادری کنی ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو مشتاق حال راز و نیازت خدای تو خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو وقتی که رو به قبله کنی جلوه می‌کند در آسمان هفتم حق، رد پای تو ما نه که بوده وقت نماز شبانه‌ات چشم امام ملتمس یک دعای تو هر کس شهید عشق تو شد زنده می‌شود باید بمیرد آن که نمیرد برای تو در قدر، کس چنان تو جلیله نمی‌شود هر بانوی عشیره عقیله نمی‌شود چه کوچک است وسعت دنیا به چشم تو کوچک‌تر از ستاره از این جا به چشم تو تو از کدام پنجره دیدی که کربلا هر "ما رأیت" بود "جمیلا" به چشم تو انگار فصل بارش چشم تو دائمی‌ست آخر که ریخت این همه دریا به چشم تو در صورت سه ساله چه نقشی نشست که شد زنده یاد صورت زهرا به چشم تو مانند تو، که طعم بلا را چشیده است؟ دوشت هزار بار مصیبت کشیده است قلب قرار عرش خدا بی قرار توست نبض نظام‌بخش جهان هم‌جوار توست تو حیدر میان حجاب و رقیه هم چون قاب عکس کوچک زهرا کنار توست با نیم اشاره‌ات نفس زنگ اشتران در سینه حبس شد اگر، از اقتدار توست با خطبه کاخ ظلم و ستم را به هم زدن یا کار مادر تو بود یا که کار توست با تیغۀ حجاب تو دشمن شکست خورد این جنگ تو، حماسۀ تو، کارزار توست یک گوشه از روایتت آیات مریم است روز ولادت تو شروع محرم است
از غلام خانه‌اش، مولا اگر یادی کند از محالات است "بنده" میل آزادی کند از "خرابات" است چیزی به رعیت می‌دهند حیف از آن که مستمندی قصد "آبادی" کند رونق سائل یقیناً در سماجت کردن است سائل درمانده حق دارد که فریادی کند دست خالی را کریمان بیشتر پر می‌کنند شکرِ حق، سائل از این لطف خدادادی کند به خودش رنگ خزان هرگز نبیند هرکسی در بهار زندگانی رو به این وادی کند شیعه باید با غم آل عبا غمگین شود با سرور و شادی این خاندان شادی کند شیعه‌ی زهرا و حیدر بهترینِ امت‌اند زینبیون باز هم جشن ولادت دعوت‌اند وعده‌ی "کوثر" خدا از عرش اعلی داده است زینب کبری که نه، زهرا به زهرا داده است فاطمه سرتابه پا و فاطمه پا تا به سر راضیه، مرضیه، هانیه و حورا داده است مادری را دختری پرهیزگار و مؤمنه مادری را دختری در اوج تقوا داده است هم‌نفس، هم‌راه، هم‌دل، هم‌نشین و هم‌زبان به علی مرتضی ام ابیها داده است مادر عیسی کجایی؟! ؛ به علی و فاطمه حضرت حق مریمی با دو مسیحا داده است آسمان از برکتش بار دگر جانی گرفت با غبار مقدمش رونق به دنیا داده است زین اب خواندش خدا بین تمام دختران نام زینب، زینتی بر نام بابا داده است گاه می‌گوید حسین و گاه می‌گوید حسن یعنی از بدو تولد دل به آن‌ها داده است زانوی هرکس در این دنیا رکاب او نشد پس قدمگاهش عجب شأنی به سقا داده است در دم و در بازدم‌هایش برکت جاری است بانویی که روزی یک عمر ما را داده است سال‌ها در سایه‌ی الطاف او آسوده‌ایم ریزه خوار عمه‌ی سادات، زینب بوده‌ایم به پدر باشد، همیشه دختران تاج سر اند از برادرها بپرسی، بی قرار خواهر اند گرچه همواره پسر باشد عصای دست، لیک اکثر اوقات دخترها وزیر مادر اند در مقام و شأن و ارج و قربِ این مولود بس ناز این دردانه را زهرا و حیدر می‌خرند تا که صورت را به پای او متبرک کنند دسته دسته انبیا و اولیا پشت در اند چشم بر روی کسی غیر حسین‌اش وا نکرد بسکه این خواهر_برادر عاشق یکدیگر اند این عقیله جای خود، ذریه‌اش هم مثل او در کرامت فاطمه و در شجاعت حیدر اند بچه‌های او ره صد ساله را طی کرده‌اند بچه‌هایش شافعی از شافعان محشر اند زیر پایش را پیمبر زاده‌ها جارو کشند خادمینش یک سر و گردن ز ما بالاتر اند مثل او شاه نجف دیگر ندارد دختری "قدر زر، زرگر شناسد؛ قدر گوهر گوهری " مدح او را با غزل، با مثنوی باید سرود نذر او صد مثنویِ معنوی باید سرود بهترین‌ها را همیشه "بهترین‌ها " لایق اند بهتر از سعدی و شمس و مولوی باید سرود شاه بیت آفرینش، دختر شیر خداست در رثایش مصرعی اما قوی باید سرود از نیاز دنیوی که بی نیازم کرده است پس به شوق هدیه‌های اخروی باید سرود "کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر" این غزل را پشت مرز خسروی باید سرود در تمام عمر، تسلیم ولایت بوده است دفتری از این "شکوه پیروی" باید سرود از غروب سرخ عاشورا که روزی بگذریم از طلوع سبز صبح مهدوی باید سرود اردبیل اهلینده وار آیری ارادت زینبه شعر را شیوا به سبک "منزوی" باید سرود "آن که با عشق حسینی گشته همدم زینب است ان که با سرّ شهادت بوده محرم زینب است مدعی هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است" لطف بسیارش گدای آستانم می‌کند دست اعجازش سلیمان زمانم می‌کند با تولا، با تبرا، این دو بال عاشقی شور عشق‌اش رهسپار آسمانم می‌کند "عشق، بیماری است یک بیماریِ فوق جنون" عاقبت رسوای نزد این و آنم می‌کند عشق گاهی یک چمدان دل شده سوی حرم عشق کم کم عاشقی بی خانمان‌ام می‌کند عشق سر بندی به پیشانی من می‌بندد و... شب به شب در زینبیه دیده‌بانم می‌کند بی گمان مویی که من با عشق او کردم سپید می‌رسد روزی که در محشر جوانم می‌کند عشق من را می‌نشاند بر فراز منبر و ... شصت و نه شب نذر زینب روضه‌خوانم می‌کند کربلا با چشم خود دیده است زینب پیر شد غصه ی قد کمان، آخر کمانم می‌کند هر دل آشفته‌ای که غرق در تاب و تب است بی قرار روضه‌ی بی مادری زینب است
 یا که خدا به خلق، پیمبر نمی‌دهد یا گر دهد، پیمبر ابتر نمی‌دهد حتی اگر چه فیض الهی به هیچ‌کس غیر از رسول سوره‌ی کوثر نمی‌دهد دختر در این قبیله تجلی کوثر است بیخود خدا به فاطمه دختر نمی‌دهد زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه تا زینب است، دختر دیگر نمی‌دهد زینب رشیده‌ای‌ست که بر شانه‌ی کسی تکیه به غیر شانه‌ی حیدر نمی‌دهد زینب شکوه خواهری‌اش را در عالمین دست کسی به غیر برادر نمی‌دهد او مظهر صفات جلالی حیدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی‌دهد زینب همان کسی‌ست که در راه عفتش عباس می‌دهد، نخ معجر نمی‌دهد
گوشه‌ای از چادرش امن و امان عالم است زینب کبری پناه و آشیان عالم است قهرمانان را بگو رخت خجالت تن کنند تا جهان برپاست، زینب قهرمان عالم است دختر زهرا خود زهراست پس با این حساب دخت حیدر نیز بانوی زنان عالم است جان عالم کیست مردم جز حسین بن علی؟ جان ما قربان آنکه جانِ جان عالم است هر کجا پا می‌گذارد می‌شود آنجا بهشت پس مقام سِیّده زینب جنان عالم است بی کس و کاری اگر، تنها به زینب رو بزن او کَس و کار تمام بی کسان عالم است
اي دست خدا و فوق هر دست، علي اي رشته‌ی كائنات در دست، علي دست من و دامنت كه امروز تو را قنداقه‌ی زينب است در دست، علي مرحوم
دوست دارم که ترک لاف کنم خلوتی رفته، اعتکاف کنم تا شوم مُحرم حریم دمشق کعبه‌ی عشق را طواف کنم سخن از کاف و ها و یا گویم صحبت از عین و شین و قاف کنم حرف از معنی حجاب زنم یاد از بانوی عفاف کنم اوّلین حرف و آخرین مطلب السّلام علیکِ یا زینب! السّلام ای ملیکة الدّنیا! السّلام ای شفیعة العقبا! السّلام ای نبیره‌ی یاسین! السّلام ای نتیجه‌ی طاها! السّلام ای سلالة الحیدر! السّلام ای سلیلة الزّهرا! السّلام ای حسن ز پا تا سر! السّلام ای حسین سر تا پا! بردی ای نور عین و عین نور! تو از این پنج نور، فیض حضور ای تو ناموس قادر متعال! مایه‌ی افتخار احمد و آل فاطمه عصمت و علی خصلت مجتبی سیرت و حسین کمال ای حریم تو احسن المأمن! وی مدیح تو افضل الاعمال! دم ز تو می‌زنیم در همه دم یاد تو می‌کنیم در همه حال ای که یادت نمی‌رود از یاد! پدر و مادرم فدای تو باد! فاطمه زاده و علی حسبی علوی ذات و فاطمی نسبی کرمت شامل رجال و نسا حرمت مستجار شیخ و صبی ای ملقّب به زین اب! زینب! تو سزاوار این‌چنین لقبی زینبت خوانده است گر چه خدا به خدا زِین جدّ و امّ و ابی ای تو آیینه‌ی صفات حق! عفّت تام، عصمت مطلق خطبه‌هایت مبلّغ مکتب گریه‌هایت مروّج مذهب از تو باید سرود در هر روز بر تو باید گریست در هر شب چه بگویم که در رساله‌ی عشق عشق فتوا دهد بر این مطلب: با ادب با وضو بباید برد نام عُلیا مخدرّه زینب وه! که نامت به وحی، تمثیل است زآن که نام‌آور تو جبریل است عقل، مجنون توست سیّدتی! عشق، مفتون توست سیّدتی! ماندگار است تا ابد اسلام لیک مدیون توست سیّدتی! حج و صوم وصلوة وخمس و زکات همه مرهون توست سیّدتی! نه فقط کربلا و کوفه و شام کعبه ممنون توست سیّدتی! همه هستیّ خود فدا کردی دِین خود را به دین ادا کردی محو صبر تو حضرت ایّوب مات اشک تو یوسف و یعقوب یاد تو در ضمیر جان محفوظ نام تو در کتاب دل مکتوب گَرد و خاک حریم پاک تو را حور با گیسویش کند جاروب تویی آن کس که بس مصیبت دید شد به امّ المصائبی منسوب چه مصائب؟ که پیر کرده تو را بلکه از عمر، سیر کرده تو را آن که از بار غم خمیده تویی داغ بر روی داغ دیده تویی آن که هم بوده مادر دو شهید هم شده مادرش شهیده تویی آن که از خیمه‌گاه تا گودال همه‌ی راه را دویده تویی آن که فریاد واحسینایش از زمین بر فلک رسیده تویی تویی آن زن که رفت مردانه کوفه، زندان و شام، ویرانه تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز و نافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه نه شِکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل، حسین بر سر نی ای مهین جلوه‌ی دلارایی! وی بهین اسوه‌ی شکیبایی! ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبة الرّزایایی آن همه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرین‌ها بر آفرینش تو گر شود صبر با تو رو در رو پیش پای تو می‌زند زانو صابران را تو برترین اسوه شاکران را تو بهترین الگو درد جان را محبتت درمان زخم دل را ولایتت دارو ما فقیر تو و تو مستغنی ما گدای تو و تو شه‌بانو هر چه هستیم خوب یا که بدیم چنگ بر تار چادر تو زدیم من کجا مدح دخت دخت رسول؟ نازپرورده‌ی علیّ و بتول ای عقیله میان هاشمیان! عاجز از درک تو تمام عقول تا بیایم به آستان‌بوسی کی به من می‌دهی تو اذن دخول؟ به سر آمد مدیحه و پایش بزن از راه مهر، مُهر قبول "تربتم" لیک کم‌ترم از خاک باد ارواح العالمین فداک!
از نسل يك حقيقتِ دور از مَجاز بود زينبْ كه شاهزاده‌ی مُلـكِ حِجاز بـود با سرشكستگي ابـداً سِـنخيت نداشت اين كوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود وقتي كه بـود وارثِ اجـلالِ مـادري تشـبيه او به حضرت زهرا مُجاز بود در عصمت و وقار و حـيا بعد مادرش بر كُـلِّ بـانـوانِ جـهان پيـشـتاز بود او را خطابِ عالـِمـه شـد، بي مُعلَّمه اَلحَـقْ چه قدر درخـورِ اين امتياز بـود حرف از گره گُشايي او رفـت هر كُجـا دستش شبيه دست علی چاره ساز بود پيوسته داشت ياصمد و ياغني به لب با اين حساب از دو جهان بی نياز بود با "يا حسين" خاطرش آرام می‌گرفت از بس كه اسـمِ دلـبرِ او دلنــواز بود قـارون شد آن فقير كه وقتی نياز داشت دسـتش به سمـت خانه‌ی زينب دراز بود در راهِ عشق خويشتن از هستی‌اش گُذشت هســتی فدای او كه چنين پاكـباز بود چشمم شود فداش كه اشـكـم به ماتمش با اشكِ بر حسين و حسن، همتراز بود چون شـد حُسين قبله‌ی اشك و قتيل اشك زيـنب، خُـدايِ عـالَـمِ سـوز و گداز بود از چادرش نيامده شكلی به ذهنِ شعر جُـز پرچــمي سياه كه در اهـتـزاز بود از دستْ بسته بودن او كم سخـن بگـو دستـش شـبيه دستِ خـداوند باز بود :: وقتي رسيد نـاقه‌ی او پرده داشت، آه روزي كه رفـت ناقه‌ی او بی جهاز بود از چشم خويش آب بر آن حلق تشنه ريخت بيخود فرات روز دهــم گرم ناز بود يك سال و نيم در غم لب‌های خشك شاه خيره به آب، وقت وضوي نماز بود از گيسوي سپيد و كمانِ قدش، بفـهم ...درد اسارتش چه قَـدَر جانگـداز بود
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟! در دل دریای دشمن بی مهابا ایستاده لرزه می‌افتد به جان خیل دشمن از خروشش وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده می‌گذارد پای بر فرق شط از دریا دلی‌ها وه چه بشکوه و تماشایی است دریا ایستاده گر چه زینب زیر بار داغ‌ها از پا نشسته تکیه کرده بر عمود خیمه‌ها، تا ایستاده او که دارد فطرتی نازک‌تر از آیینه حتی در مصاف خصم؛ چون کوهی ز خارا ایستاده با غریو «ما رایت فی البلا الا جمیلا» پیش روی آن همه زشتی چه زیبا ایستاده از قیام کربلا این درس را آموخت باید: ظلم را نتوان ز پا انداخت الا ایستاده این پیام تک سوار ظهر عاشوراست یاران: مرگ در فرهنگ ما زیباست اما ایستاده !
کجا پیدا کند دنیا پرستاری از او بهتر مگر دارد حسین بن علی یاری از او بهتر؟ شهیدانِ حرم وقتی که می‌رفتند می‌گفتند بهشتِ ما ندارد راه همواری از او بهتر سرِ بالا بلندی روی دستش سربلند و سرخ به سرداران عالم نیست سرداری از او بهتر اگر بار امانت عشق بود و ما بلی گفتیم ندارد این جهان بر دوش خود باری از او بهتر برای قطره‌ی اشکی که از عشق حسین آید در این عالم نمی‌یابی خریداری از او بهتر