روشن شب تار می شود از امشب
غم پا به فرار می شود می شود از امشب
فصل دل عشاق علی اصغر
شش ماه بهار می شود از امشب
سید مجتبی شجاع
بوی عطر یاس
امشب از دُرِ ناب باید گفت
از زلالیِ آب باید گفت
آسمان روشن است این شب ها
از حضورِ شهاب باید گفت
همه جا عطر یاس پیچیده
باز هم از گلاب باید گفت
هم صدا با مقربین خدا
تهنیت به رباب باید گفت
شب میلادِ حجت الله است
غزلی در حجاب باید گفت
امشب از یمن این ولادت هم
به دعا مستجاب باید گفت
گاهوارِ علی است دستِ پدر
پس نگین در رکاب باید گفت
گرچه او کودک است، در شَانش
مثل عالی جناب باید گفت
بس بزرگ است در مقاماتش
گاه از بوتراب باید گفت
نام او هر کجا که می آید
از حساب و کتاب باید گفت
رضا باقریان
سوّمین بار، در این خانه علی را دیدند
کیست این طفل که این قدر تماشا دارد
با همین کوچکی اش هیبت مولا دارد
چه قدر رفته به حیدر بر و رویش، جانم
چشم هایش شده مانند عمویش، جانم
المثنّای خدای دو جهان است این طفل
شاکلید همه درهای جنان است این طفل
او که آمد چه قَدَر شهر مصفّاتر شد
عرش کاشانه ارباب مُعلّی ترشد
چشم ها باز جمال ازلی را دیدند
سوّمین بار، در این خانه علی را دیدند
چون که آئینه سلطان ولایت باشد
دیدن چهره او نیز عبادت باشد
ای خوش آن طایفه که از غم او دل نکنند
قل هو الله بخوانید که چشمش نزنند
مرغ عشقی ست که بر شانه ثارالله است
سرِّ مَستور نهانخانه ثارالله است
ناز این دلبر دُردانه کشیدن دارد
طعم شیرینیِ لبهاش، چشیدن دارد
خیره مانده به سراپای علی چشم رباب
شده روشن به تماشای علی چشم رباب
آنچه بیش از همه در دیده سقّا زیباست
ذوق و شوقیست که از حال سکینه پیداست
خواهرش گفت: عجب پیچش مویی دارد
مادرش گفت: عجب زیرِ گلویی دارد
علی اکبر زده گلبوسه بر او با احساس
آب و آئینه به دست آمده از راه، عبّاس
سایه لطفش اگر بر سر عالم با قی ست
آفتابی ست که در سایه دست ساقی ست
آب در کاسه دستان عمویش خورده است
نفس گرم رقیّه به گلویش خورده است
بنویسید رباب است و غمی همواره
همه زندگی اوست همین مه پاره
بنویسید رُباب از جگرش گفت حسین
بااذانی که به گوش پسرش گفت حسین
وسط ذکر اذان بود که طفلش خندید
أشهدُ انّ علیّاً ولی الله شنید
گر علی اصغر او شاه جهان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
محمد قاسمی
تولد علی اصغر
امشب شب رؤیائی این عالمین
کوچک ترین حیدر به دستان حسین است
چشم انتظاری بنی هاشم به سر شد
طوبای باغ فاطمیون پر ثمر شد
نوری مضاف جمع خورشید و قمر شد
آقا برای چندمین دفعه پدر شد
اجماع کلی بنی هاشم همین است
این طفل تمثال امیرالمؤمنین است
یک تکه الماس است بر دستان بابا
مانند یک رود است در آغوش دریا
آئینه می گردد به روی دست سقا
صف بسته قومی محضرش بهر تماشا
اکبر نگاهش کرد او خندید، جان گفت
ارباب در گوشش مسیحایی اذان گفت
وقتش رسید آقا که نام او بگوید
با سرّ اعظم نام این مه رو بگوید
این نکته باریکتر از مو بگوید
مستی کند با نام او یا هو بگوید
کوری چشم دشمنان حق منجلی شد
فرزند بچه شیر حق نامش علی شد
این طفل کوچک پیر یک دنیای عشق است
سرتا به پا آئینه و سیمای عشق است
آقا و آقا زاده آقای عشق است
مهری به طومار و به عاشورای عشق است
هدیه به زهرا شیره جان رباب است
از نسل آب و تشنه لبهاش آب است
بند قماطش را زبالا آفریدند
مشگل گشای هر دو دنیا آفریدند
محسن برای نسل زهرا آفریدند
هم رتبه و هم شأن سقا آفریدند
شش ماهه صد ساله کند طی مدارج
آری علی اصغر بود باب الحوائج
گهواره اش یک قبله سیّار باشد
کعبه به دورش حاجی هشیار باشد
سرباز راه حیدر کرار باشد
پس تیر معمولی برایش خار باشد
از بس ابهت داشت لشگر از توان رفت
بهر شکار او سه شعبه در کمان رفت
با دست و پای بسته میدان را بهم ریخت
یک قوم سرگردان وحیران را بهم ریخت
نظم و فنون رزم و گردان را بهم ریخت
معنای خیر و لطف باران رابهم ریخت
مشگل گشا شد حرمله مشگل گشا زد
نامرد مرد کوچکی را بی هوا زد
داغش به قاب سینه غم تصویر کرده
انگشت حیرت بر لب تکبیر کرده
طوری زدش گویا که صد تقصیر کرده
انگار نیزه در گلویش گیر کرده
آن سو به صورت مادری بیچاره می زد
این سو زحلقش خون چه بد فوّاره می زد
طفلک میان نعره ها لرزید و پر زد
بر اشک بابا لحظه ای خندید و پر زد
برگ گل حلقوم او پاشید و پر زد
با تیر بر کتف پدر چسبید و پر زد
تیر از گلویش در نیامد غم به پا شد
در آن کشاکش ها سر از پیکر جدا شد
مجتبی صمدی شهاب
خورشید زندگی رباب
پس رباب امروز با خود آفتاب آورده است
ماه را در روز روشن بی نقاب آورده است
هر کسی دارد گره اینجا دخیلی بسته است
حضرت باب الحوائج را رباب آورده است
عقل مست و هوش مست و ساقی میخانه مست
من نمی دانم مگر با خود شراب آورده است
نام علی هیبت علی قدرت علی شوکت علی
این عروس مرتضی یک بوتراب آورده است
یوسفی دیگر رسید از راه و همراه خودش
آسمان در آسمان تعبیر خواب آورده است
از حسین و منی احمد چنین فهمیده ام
او شده پیغمبر و با خود کتاب آورده است
غنچه ای کوچک ولی پر شد فلک از عطر او
در زمستان با خودش بوی گلاب آورده است
با علی اصغر پس از این من نجف دارم دو تا
روی شش گوشه ضریح، انگور ناب آورده است
محسن صرامی
اسد الله رباب
نامِ نامیِ شما روی لبم گل کرده
هر کسی هر چه شده بر تو توسّل کرده
پدر از لعلِ علی شَهد تناوُل کرده
اسم تو آمده و دشمن دین حوُلْ کرده
اسم مولا که بیاید تنِشان می لرزد
تنِشان نَه به خدا کلِّ جهان می لرزد
پسر کوچک اربابی و اربابِ مَنی
منبر و روضه و سجّاده و محراب منی
ذکر بیداری و رویایِ خوش خواب منی
وَ به قول خودِ خورشید تو مهتاب منی
تو علی ابن حسین ابن ولیُّ اللهی
اسداللهِ ربابی یلِ ثاراللهی
مادرت روح وفا و پدرت کوه صفا
همه دور وُ بَری های تو اصحاب خدا
عمّه با دیدن تو خوانده وَ لا حَوْلَ وَ لا
وَ به آغوش کشیدهَ ستْ اباالفضل تو را
بهترین علّت لبخند گل لیلایی
تو علمدار ولایی نوه زهرایی
ظاهراً کودکی و مردتر از هر مردی
مَرهمِ غصّه و غم ها و دوای دردی
با تو هرگز نشود سهم دلم دلسردی
تو در آغوش پدر بودی و طوفان کردی
لشکری ریخت به هم هِقْ هِق تو تکبیر است
شیرخواره نَه تو شیری و اسیرت تیر است
تیر در چنته حلقوم تو شد زندانی
تو که لبخند زدی شد حرمی بارانی
غیرت اللهی و دلواپسِ عمّه جانی
روی نِیْ ندبه به سبک پدرت می خوانی
مادرت درس وفاداری و ایثار دهد
روضه اَت عطر و بوی جمعه دیدار دهد
حسین ایمانی
ماه حسین خوش آمدی
برای آمدنش نذر کرده بابایش
نشسته بوسهٔ عمه به دست و بر پایش
عموست آنکهِ نشسته کنارِ پرهایش
عقیله محو رباب است محو لالایش
طلوع غنچه قلب حسین دیدنی است
که بوسه بر گل این خوانواده چیدنی است
دوباره وقت ظهور پیمبری شده است
به روز اول عمرش، چه دلبری شده است
به باب حاجت عالم عجب دری شده است
به یمن اوست دلم باز حیدری شده است
سلام بر گل رویت عزیز آل الله
به کهکشان ولایت خوش آمدی ای ماه
خدا ز رویِ تو چون کرد پرده برداری
فرشتگان همه گفتند بَه چهِ دلداری
لباسِ رزم به قنداقه بهرِ سرداری
که پرچم علوی را تو خود نگه داری
خدا کند که شود دور از تو حول و وَلا
به روی دست نیایی میان دشت بلا
رباب آنکه به گرد دلش وفا نرسد
دعا برای تو کرده به تو بلا نرسد
گلوی خشک تو را تیر بی هوا نرسد
که راس کوچک تو روی نیزها نرسد
خدا کند که نبیند رباب رویت را
درآن زمان که زند بوسه نی گلویت را
تو آمدی که بگویی هنوز لشگر هست
علیِ اکبر اگر پرکشید اصغر هست
برای حفظ حرمها هنوز سنگر هست
برای یاری بابا هنوز حنجر هست
چقدر زود شده خوابِ دشمنت تعبیر
نشسته زیرِ گلویت سه شعبه ایی از تیر
حامد آقایی
نور تولد اصغر
آمد از راه علّیِ دگری مثلِ علی
گوهرِ نازتر از هر گُهَری مثلِ علی
نوری از حضرت ارباب نمایان شده است
به گُمانم که رسیده قمری مثلِ علی
نامش «اصغر» ولی انگار بزرگ ست به خلق
ها علیٌ بَشَرٌ چه بشری مثل علی
آخرین عشق حسین ست در این چرخ و فلک
از لبش ریخته شهدِ شکری مثلِ علی
به یدک می کِشد او بابُ الحوائج شدنش
کیست این طفل؟ که دارد هنری مثل علی
پدرش سیّد و سالار شهیدانِ غریب
وَ حسین داشته جانم پدری مثل علی
چه مبارک سحری آمده از نسلِ کَرَم
نَمک آلِ عبا را پسری مثل علی
می خرد نازِ گلو را دو لبِ اُمّ رُباب
این گلِ فاطمه دارد جگری مثل علی
محسن راحت حق
خورشید رباب
زمین گهواره ی ماهِ ربابه
داره آروم، می گرده؛ بخوابه
می جوشه اشکِ شوقش چشمه چشمه
چشای آسمونم خیسِ آبه
چشاش و حتی وقتی که می بنده
نگاش شیرین تر از حلوا و قنده
بهشتِ آسمونا خالی می شه
بهشتِ رو زمین وقتی می خنده
پَرِ قنداقه ش از پرواز میگه
صدا گهواره ش از اعجاز میگه
«علی اصغر» شد اسمش؛ چونکه بابا
بهش کوچیکترین سرباز میگه
کی گفته جا توی لشکر نداره؟!
بدونه هر کسی باور نداره
بنی حیدر پُر از مردِ نبرده
علی اصغر؛ علی اکبر؛ نداره
شبای آسمون؛ جشنِ شرابه
می گن خورشید، هم می خواد بتابه
می گه مادر به اهلِ آسمونا
یه کم آروم تر؛ بچه م بخوابه!
لالایی هاش مثِ روضه می مونه
زمین شونه ش می لرزه؛ تا می خونه
می گه مادر یه وقت از شب نترسی!
نگاه کن؛ آسمونه؛ مهربونه!
کنارِ باغچه ی رویا می شینم
گل از گلدونِ فردامون می چینم
بذار آروم بگم؛ پاییز نفهمه
الهی که دومادیت و ببینم!
دلِ پاکت مثِ دریا بزرگه
چقد دستات مثِ بابا بزرگه
تو هم مثل بابا جون مرد، می شی
خدای روزِ عاشورا بزرگه!
رباب و آرزوهای درازش
قنوتای پُر از راز و نیازش
تا بچه ش تشنه می شه؛ آب می شه
دلش می ریزه روی جانمازش
به جز گریه نداره راهِ دیگه
زمانِ خنده هاش کوتاهه دیگه
با غصه ش داره از حالا می میره
خدا صبرش بده شش ماهِ دیگه
رضا قاسمی
کوچک ترین مسیح
یک باره اشکِ شوق ز چشمم روانه شد
تا عطر گیسوی تو در عالم روانه شد
حُسن تو یوسفانه به بازار رخنه کرد
عشق تو در ضمیرِ منِ زار رِخنه کرد
حُسن تورا به قیمت جان مشتری شدم
خوشبخت عالمم که(علی اصغری) شدم
کوچک ترین مسیح شفا خانه ی حسین
ای گونه ی لطیف تو بر شانه ی حسین
دُردانه، نور عین شدن را نشان بده
ممسوس در حسین شدن را نشان بده
در مُنتهای چشم نوازی؛ جهان توست
بوسیدنی ترین لب عالم از آن توست
جان علی و فاطمه بودن برای توست
باب الحوائج همه بودن برای توست
آغوش گرم عمّه ی سادات؛ محملت
طفلی ندیده ایم به این جاه و منزلت
یاقوت سرخ بودی و الماس هم شدی
در کسوت علی شدن عباس هم شدی
حق می دهی که آینه ی محشرت کنم؟
یعنی که هم ردیف علی اکبرت کنم
هنگام جلوه مجمع اضداد می شوی
سجده نکرده حضرت سجّاد می شوی
آب حیات؛ خضر ز جوی تو خُورده است
گل بوسه ی رُقیّه به روی تو خورده است
تا نقش لاله ی تو به گلشن اضافه شد
آرامش سکینه یقینا اضافه شد
محتاج نور بودم و مهتاب من شدی
قرآن روی سینه ی ارباب من شدی
جشن تولّد تو اگر گریه آور است
این اشک شَهد و شِکّر و قند مُکرّر است
نَه آیه ای؛ نَه سوره؛ که قرآن من تویی
اصلاً طبیب و دارو و درمان من تویی
تو خواستی اگر که خدا را شناختم
در روضه ی تو راه شفا را شناختم
ای تکیه گاه آخر بی سر پناه ها
با تو نمی رسند به بن بست راه ها
تا هست بزم روضه ات؛ آوارگی چرا؟
تو چاره ی منی؛ غمِ بیچارگی چرا؟
با تو گشوده شد گره هایی که داشتم
از کف نرفت حال و هوایی که داشتم
از عشق تو خراب خرابیم تا ابد
مدیون مادر تو ربابیم تا ابد
با مادر مطهر تو گریه می کنیم
هرشب برای حنجر تو گریه می کنیم
روزی سه وعده در غم تو غصّه می خوریم
با یاد فرصت کم تو غصه می خوریم
می خواستی که کاری از این بیشتر کنی
فرصت نشد درست گلو را سپر کنی
لبخند آخرت چه قَدَر جانگداز شد
از گوش تا به گوش تو یکدفعه باز شد
مجبور شد که گریه کند بی صدا رباب
با آب قهر کرد پس از کربلا رباب
محمد قاسمی
چشمه عشق
چشمه عشق که جوشید خدا لب تر کرد
با نی خلق جهان را نفس کوثر کرد
هر چه جوشید علی بود علی بود و خدا
نمک سفره این طایفه را حیدر کرد
جاری از دامن این چشمه فقط چشمه شده
چشمه هایی که زمین را زفلک برتر کرد
و خدا هر چه که جوشید از آن خیر کثیر
صورت و سیرت او را علی دیگر کرد
عالمی تشنه این طایفه چشمه شدند
کاش می شد زغبار رهشان لب تر کرد
باز هم هر دو جهان نیز گرفتار شده
دومین چشمه از آن چشمه پسر دار شده
پسری که رخ او جلوه مولا دارد
پسری که نمک حضرت زهرا دارد
چوب گهواره چنان دست گرفته است ببین
به کفش باز عصا حضرت موسی دارد
به تماشای قدش زنده شود گورستان
این که در مهد قدی محشر کبری دارد
به غبار قدم پیر غلامش سوگند
نفس نوکر او بوی مسیحا دارد
آنچنان آینه حیدر کرار شده
کعبه بردارد اگر باز ترک جا دارد
نام تو شد علی و یاد پدر بود حسین
نام تو نام پدر بود پسر بود حسین
خنده روی لبت زندگی مادر شد
لای لایی شبت هر نفس خواهر شد
هر که پرسیدکه دختر شده یا اینکه پسر
همه گفتند که شیری چو یل خیبر شد
سیب سرخی و پدر هر چه تو را وصف نمود
نیمه ای حیدر یک نیمه تو کوثر شد
همه از هیبت عباسی تو می گویند
باز فرزند علی صاحب یک لشگر شد
زینت دوش ابالفضل رقیه است اگر
تن تو زینت آغوش علی اکبر شد
تو فقط گریه نکن هرچه که شد باز بخند
در غم را به دل مادر غمدیده ببند
چه قدر رخت برای تو خریدم پسرم
چه قدر نقشه برای تو کشیدم پسرم
رخت میلاد تو را تا به شب دامادی
چه قدر پارچه پای تو برید م پسرم
لای لایی ششم خواب تورا می گیرد
اینقدر خفتن با ناز ندیدم پسرم
کاش می شد که کمی زود زبان باز کنی
چه قدر کاش از این سینه شنیدم پسرم
نذر کردم که علمدار پدر باشی تو
علم و مشک برای تو خریدم پسرم
آن همه نقشه کشید و همگی رفت به باد
تا گذار پدرت بر گذر غم افتاد
هر چه کردند نشد قطره آبی برسد
قطره آبی به لب خشک و کبابی برسد
هر چه کردند نشد گریه تو بند شود
کاش می شد که به چشمان تو خوابی برسد
پدرت برد که تا منت دشمن بکشد
خواست تا یک نفر از شر به ثوابی برسد
آنچنان دست پرش کرد عدو، هیچ کسی
این چنین حدس نمی زد که جوابی برسد
خون او را به فلک داد مبادا مردم
به سرلشگر نامرد عذابی برسد
چشمه عشق که جوشید خدا لب ترکرد
بانی مجلس ما را علی اصغر کرد
موسی علیمرادی
نفس حضرت رباب
ساقیا می بده شراب آمد
از پس پرده آفتاب آمد
جان ارباب رب آب آمد
نفس حضرت رباب آمد
کیست این مه نواده حیدر
پیر میخانه بلا اصغر
هیبتش هیبت پیمبرهاست
گریه اش تار و مار لشگرهاست
کی حریفش سنان و خنجرهاست
فتح کردن مرام حیدرهاست
تا زگهواره رو به میدان کرد
لشگر کوفه را هراسان کرد
حیف بال و پر کبوتر سوخت
حنجرش پاره پاره شد سر سوخت
پدرش پیش روی لشگر سوخت
همه آرزوی مادر سوخت
نه سری مانده نه بدن دارد
شیرخواره مگر زدن دارد؟!
سید پوریا هاشمی