eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
378 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 مدیریت 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
(س)🔰   – مجتبی رمضانی گفت : رفتم در ِ خونه ی شهید،خبر شهادت بدم،در زدم،خانومش اومد دَم در،مقدمه چینی کردم بهش بگم خبر شهادت رو، از حرف های من شک کرد،چشماش پر اشک شد، گفت: اگه شهید شده دیگه هیچی نگو،گفتم:چرا؟گفت:دخترش داره میآد دَم در. گفت:بچه اش داره میآد. دیدم صدای پای بچه داره میآد،گفتم:باشه من هیچی نمی گم. یه دفعه دیدم یه دختر سه ، چهار ساله اومد دَم در؛ گفت:عمو تو رفیق بابای منی؟ گفتم:بله، گفت: یک دقیقه صبر کن!رفت داخل خونه، یک دفعه دیدم با کیفش اومد دَم در؛ عمو نری، کیفش رو باز کرد ،گفت:عمو برا بابام یه نقاشی کشیدم. برو بهش بگو زود بیاد ببینه. قول میدی بهش بگی؟گفتم:باشه بهش میگم. خانمش گریه شد من هم گریه شدم خداحافظی کردم رفتم، رفتم معراج الشهداء، روز بعد مردم، خانواده های شهدا دونه دونه می آمدند، می خواستند بدن عزیزشون رو تحویل بگیرن، دَم در ، جلوی بچه کوچولو ها رو میگرفتند نمی گذاشتند بیان داخل، میگه : من اونجا قدم میزدم،دیدم یکی داره میگه عمو، نگاه کردم دیدم همون بچه است،گفتم:ولش کن بذار این یه دونه بیاد،بیا عمو، اومد کنارم؛ گفتم: جونم عمو؟ گفت: مادرم گفت:بابام اینجاست. من رو ببر نقاشیم رو بهش نشون بدم، آوردمش کنار تابوت، کتاباشو توی تابوت خالی کرد، هی ورق زد، گرفت جلو صورت بابا،” از اینجا می خوام ببرمت جای دیگه” گفت:بابا،بابا،بابا. بابا برات نقاشی کشیدم؛ بابا دستام رو نگاه کن. امشب خدا دعای مرا مستجاب کرد بابا مرا برای خودش انتخاب کرد من که توان پا شدن از جا نداشتم خیرش دهد عمه دوباره ثواب کرد امشب دختر خانم ها منو ببخشن، مخصوصاً اونها که بابا ندارند، دختر خیلی بابایی است،بخدا بابایی است با این که من خودم پر درد و جراحتم زخم لب تو زخم دلم را کباب کرد دروازه ی پر ازغم ساعات یک طرف ما را یزید وارد بزم شراب کرد در راه، شام دختر تو تازیانه بود عمه تمام خرج سفر را حساب کرد همه اش می اومد دور من، عمه ام رو می زدند، بابا به من می گفتند گریه نکن، من نمیتونستم بابا. زجری که من کشیدم از دست های زجر عکس کبود از من دوردانه قاب کرد گفتم نزن بال و پرم درد می کند اما چه سود خواهش من را جواب کرد من نذر کرده ام که ببوسم لب های تو حالا خدا دعای مرا مستجاب کرد حسین…. رقیه سر رو بغل گرفته زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی سرمای این خرابه فراموشمان شده از وقتی تو اومدی غصه ها یادم رفته بابا دل گرمی خرابه نشینا خوش آمدی این شهر با رقیه تو قهر کرده است هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی رگ های گردنت چقدر نامرتب است با تو چه کرده اند چرا ناخوش آمدی خیلی شدم شبیهه مادر بزرگ بابا یادته برام تعریف می کردی،میگفتی مادرم رو زدند، همه ی دنیا رقیه است، بهترین نوا رقیه است کی میتونه بگه امشب ،شب زهرا یا رقیه است یکی یاس ِ یکی احساس، دختر ِ چو مادر حساس یکی در قلب علی و ، یکی رو شونه ی عباس یکیشون شیرین زبونه، یکی از خدا نشونه یکیشون مثل پرستو، یکی مثل آسمونه یکیشون داغ پسر داشت، اون یکی داغ پدر داشت یکی داشت معجر پاره، یکی چادر خاکی به سر داشت یکی گوشش لخته خون داشت، یکی دندوناش نشون داشت یکی از غم بی تکلم، یکی لُکنت زبون داشت یکی جسم لاغرش سوخت،یکی کُل پیکرش سوخت یکی در حال فرار و یکی پشت در پرش سوخت یکی موهاش و کشیدن، یکی پهلوش و دریدن یکی دندوناش شکست و  یکی بازوش و شکستند یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من یه روزی میآد آقا جون، که رو چشمم پا بذاری میبریم تا کربلا و نمیذاریم تو خُماری یل کربلا اباالفضل قربون اون قد و بالات همچین که روح از بدن این دختر جدا شد، زینب فرستاد برید یه غساله خبر کنید،اومدند در خونه ها رو زدند، یه دفعه برگشت،گفت:خانم میگن ما فقط مسلمان غسل میدیم، یکی نگفت:این نوه ی پیغمبره، یکی پیدا شد، اومد همچین که خواست غسل رو شروع کنه، همچین که خواست لباس رو از بدن جدا کنه، سرش رو انداخت پایین از خرابه بره، خانم فرمود کجا میری؟خانم این بچه چه دردی داشته؟ همه ی بدنش کبوده، همه بدنش زخمه، گفت:اینها جای تازیانه است، اینجا یه غسال بود دست از غسل برداشت،یه جا هم بود امیرالمؤمنین، اسماء میگه دیدم غسل نمیده، رفت کنار دیوار، میگه:وای خانمم، اسماء بدن کبوده، زن و مرد صدا بزنید یا زهرا **********
4_5821003042085931947.mp3
8.3M
🔸بند اول اسم قشنگت عباس میبره از عالم دل ارمنی ها میخونن دخیلک ابوفاضل غضب چشمان تو لشکری کرده حیران توی صفین جنگیدی مرتضی میگفت ای جان ذکر طوفانی اقا شمس تابانی جان جانانی اقا عشق پنهانی ای یل دوران شیر هر میدان ابوفاضل حق مدد جان سنه قربان جان جان جان ابوفاضل حق مدد دردیم درمان مطیع سلطان ابوفاضل حق مدد 🔸بند دوم کوهی از قدرت تنها راهی گشته به میدان مات و مبهوت دشمن پاشیده از هم گردان برق چشمانت دارد قوتِ تیغِ حیدر شمشیرت تاکه چرخید سر جداشد از پیکر فاتح پیکار اقا تمثال کرار سردار وسالار اقا شیر بی تکرار پرچمت بالا حضرت دریا ابوفاضل حق مدد با وفا سقا دلبر دلها ابوفاضل حق مدد ای تک و تنها قمر دنیا ابوفاضل حق مدد شعر: یوسف کیانی (اصفهان)
. تبدارِ خانه ام نشده کم حرارتت پایان نداشته غم و داغ و مصیبتت اینجا محارمت همه جمعند فاطمه آخر چرا نقاب زدی روی صورتت هجده بهار دیدی و رنگ خزان شدی حوریه ی علی چه شده قد و قامتت این بچه ها به شوق نگاه تو زنده اند هستند باز تشنه ی جام محبتت یادم نرفته ضربه ی دیوار و میخ داغ یادم نرفته لحظه ی سخت اصابتت ای کاش مرده بود علی و نمی شنید تا آرزوی مرگ کنی وقت خلوتت با هر تکان، دوباره تنت تیر می کشد بهتر نشد گمان کنم اصلا جراحتت تا سرفه می کنی و رخت زرد می شود من آب می شوم به خدا از خجالتت خورشید خانه ام نرو، وقت غروب نیست از ما نگیر فاطمه جان نور رحمتت با تو بهشت بود فقط خانه ی علی ویرانه است خانه ی بعد از شهادتت محمدجواد شیرازی ......... پا شدی از میان این بستر، نکند اتفاقی افتاده؟! بسته‌ای چادرت به دور کمر، نکند اتفاقی افتاده؟! پا شدی تا کمی قدم بزنی، آب و جارو به این حرم بزنی بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟! دست خود را نگیر بر دیوار، کار این خانه را به من بسپار زینبت که نمرده است آخر، نکند اتفاقی افتاده؟! نان نپز جان من خطر دارد، سرفه‌هایت فقط ضرر دارد... ...نان نپز بین دود و خاکستر، نکند اتفاقی افتاده؟! رحم کن بر دل حسن بس کن، شانه بر موی من نزن بس کن دست خود را تکان نده دیگر، نکند اتفاقی افتاده؟! لیلة القدر... باطنِ قرآن، به لبت آمده است الرحمن چه شده شأن سوره‌ی کوثر؟ نکند اتفاقی افتاده؟! دست زخمی خود به آب نزن، تا بشویی خودت حسین و حسن تو چرا نور خانه‌ی حیدر؟ نکند اتفاقی افتاده؟! به تن خود لباس نو کردی، روی لب یاس خنده آوردی بهتری؟ نه... نمی‌کنم باور، نکند اتفاقی افتاده؟! بوی رفتن گرفته کاشانه، پَرشکسته... نَپَر از این لانه عزم کردی بدون ما به سفر، نکند اتفاقی افتاده؟! غصه‌ام را چرا دوتا کردی؟ صحبت از عصر کربلا کردی روضه خواندی..‌‌ دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟! دستبافت به من سپردی و... روضه‌ها را خودت شمردی و... ...گفتی از داغ بوسه بر حنجر، نکند اتفاقی افتاده؟! محمدجواد شیرازی✍ ..___________________________ @majmaozakerine.
بسم الله الرحمن الرحیم یا رب الحسین بحق الحسین اِشف صدر الحسین بظهور الحجة یا رب الحجة بحق الحجة اِشف صدر الحجة بظهور الحجة ... چه غصه ها که نخوردی برای همسایه هنوز هم که تو داری هوای همسایه کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت چقدر زمزمه كردی به جای همسایه تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه *علی، از صدای گریه ی زهرا خسته شدیم،علی* دعای توست که مرگت سریعتر برسد همین شده است عزیزم دعای همسایه *خدایا مارو از دست زهرا راحت كن،خدا ما از این خانواده بدمون میآد. "ای خاك بر این مردم ناسپاس" * به زخم دست تو پاشید آن نمک را که گرفته بود ز دستت گدای همسایه *امشب می خوام برات بگم چه طور نمك ریختند به زخم بی بی* به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم به خانه وا شود اینگونه پای همسایه *همسایه ها همه اومدند به ما سر بزنند،شاید اومدن سر سلامتی بدن،تسلیت بگن،نه،نه،نه* چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر برام رنگ ندارد حنای همسایه *** جریان مواجهه فاطمه زهرا سلام الله علیها با دشمنان پشت درب خانه از زبان خلیفه دوم: *مرحوم مجلسی در بحار الأنوار روایتی رو از دلائل الامامه طبری نقل كرده،دومی ِ ملعون نامه نوشته به معاویه لعنت الله علیهما، وقایعی رو براش تشریح كرده،نامه مفصل ِ، اول ِ نامه ضروریات دین رو انكار كرده.میگه  به در خونه ی علی حمله بردم. خودش مناقب ِ علی رو میدونه. *وَ لَقَدْ وَثَبْتُ وَثْبَةً عَلَى شِهَابِ بَنِی هَاشِمٍ الثَّاقِبِ، وَ قَرْنِهَا الزَّاهِرِ، وَ عَلَمِهَا النَّاصِرِ، وَ عِدَّتِهَا وَ عُدَدِهَا الْمُسَمَّى بِحَیْدَرَةَ*"اینها علی رو میشناسند بعد توصیف میكنه،میگه: تو خونه ی علی كی بوده،علی وفاطمه بودند،حسن و حسین بودند،زینبین بودند،فقط فضه كمك كار اینها بود،حالا من با كی رفتم" *وَ مَعِی خَالِدُ بْنُ وَلِیدٍ وَ قُنْفُذٌ مَوْلَى أَبِی بَكْر*من با یه جماعتی رفتم*وَ مَنْ صَحِبَ مِنْ خَواصِّنَا،* رفقای صمیمی ِ ما هم بودند،اولین كاری كه كردم معاویه *فَقَرَعْتُ الْبَابَ عَلَیْهِمْ قَرْعاً شَدِیداً* ،محكم به در زدم،فضه آمد پشت در چه خبره؟ برو به علی بگو این كارهای بیهوده رو رها كنه،در خلافت طمع نكنه،علی باید بیاد بیعت كنه،حامی ِ ولایت بلند شد،زهرای مرضیه پشت در آمد،صدا زد: *أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ! مَا ذَا تَقُولُونَ؟ وَ أَیَّ شَیْ‏ءٍ تُرِیدُونَ؟ *ای گمراهان ِ دروغ گو،چی میگید؟چی می خواهید؟ "چی به بی بی گفت این ملعون؟" چرا پسر عموت در دهلیز خون نشته تو رو فرستاده؟ فرمود:*طُغْیَانُكَ یَا شَقِیُّ* طغیان و سركشی ِ تو ای بدبخت، من رو از خانه به در آورده. به علی بگو بیاد،مگر نه اون كاری كه نباید بشه میشه،*أَبِحِزْبِ الشَّیْطَانِ تُخَوِّفُنِی وَ كَانَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ ضَعِیفاً.* داری مارو از چی میترسونی؟اگه علی بیرون نیاد هیزم میارم،خون رو آتیش می زنم،اهل خونه رو می سوزونم،حالا شروع كرد اولین كارو * وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ‏* میگه تازیانه ی قنفذ رو گرفتم شروع كردم زدن و دوم* وَ قُلْتُ هَلُمُّوا فِی جَمْعِ الْحَطَبِ* گفتم:برید هیزم بیارید *فَقُلْتُ: إِنِّی مُضْرِمُهَا.* میخوام خونه رو بسوزونم *فَقَالَتْ: یَا عَدُوَّ اللَّهِ* ای دشمن خدا *وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ وَ عَدُوَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ،*حالا بی بی چه كرد؟حامی ِ ولایت ِ *فَضَرَبَتْ‏ فَاطِمَةُ یَدَیْهَا مِنَ‏ الْبَابِ*‏ بی بی در رو با دست ها نگه داشت *تَمْنَعُنِی‏ مِنْ فَتْحِهِ* اجازه نمی داد در خونه رو باز كنم *فَضَرَبْتُ كَفَّیْهَا بِالسَّوْطِ* شروع كردم به دست هاش تازیانه زدن *فَأَلَّمَهَا*،بی بی دردش گرفت..نانجیب میگه:وقتی به دست هاش زدم  *فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِیراً وَ بُكَاءً*. شنیدم داره داد می زنه، گریه میكنه،خواستم برگردم،دلم داشت نرم می شد،یه وقت یاد ِ كینه های بدر افتادم، دوباره برگشتم.*
حال تو اصلاً نیست رو به راه مادر گریه نكن جان رسول الله مادر بی حال در یك گوشه ی بستر می افتی وقتی میآیی از زیارتگاه مادر تا اُحد خیلی راه بود، غروب كه بر می گشتند، صورت ها سوخته بود،خسته پوشیه می بندی و برمی خیزی از جا  وقتی كه می آید پدر از راه مادر مادر چراصورتت  رو میپوشونی،وقتی بابام می آید حرفی بزن تا خانه ی ما گرم گردد حتی به قدر لحظه ای كوتاه مادر واقعاً همینطوره ، آدم وقتی مادرش باهاش یك دقیقه حرف بزنه كیف میكنه كُل شبانه روز در حال ركوعی مانند ماه اول هر ماه مادر با درد پهلوی تو وقت راه رفتن باید كسی با تو شود همراه مادر یعنی یكی باید دستت رو بگیره،یا تو باید دست رو شانه ی كسی بذاری اوضاع و احوال تو را فهمید بابا از خون مانده روی دلو چاه مادر زانوی غم را بین آغوشش گرفته خیبر شكن،مرد عدالتخواه مادر بچه هایی كه مادرتون رو دوست دارید حتی اونهایی هم كه مادر پدرشون رو از دست دادن،همینطوریه.. با جمله ی بس كن نزن هم مجتبایت از خواب شب ها می پرد ناگاه مادر نزن نزن،نانجیب نزن شب ها كه تشنه می شود سیراب گردد از اشك چشمان تو ثارالله مادر من هم كنار بسترت مشغول ذكرم با ناله های آه بابا آه مادر در پشت در اصلاً مراعاتت نكردند با این كه بودی تو پا به ماه مادر سیلی، لگد، آتش ،غلاف و تازیانه سهم من و تو بین قتلگاه مادر یه وقت اومد وارد قتلگاه شد،آیا بین شما یه مسلمان نیست،یه عده ای داشتند حسینش رو می زدند، همچین كه داد و فریاد زینب رو شنیدند، برگشتند همون ضربات رو به زینب زدند.
|⇦•روایت ست که .. و اشعاری زیبا در توسل به امام زمان روحی له الفدا و حضرت اباعبدالله علیه السلام _ کربلایی علی کرمی •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● روایت ست که خالی ز هرچه اشکال است ثقه ست چون سندش منتهی الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعۀ خراسانی گلایه کرد به حضرت؛ که ای امام ششم! برایِ معرکه آماده‌اند این مردم نظر کنید مساجد پُر از مسلمان اند کنون که شکر خدا شیعیان فراوان اند به خلق حجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده ست تا قیام کنید؟ سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد غلام خانۀ حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنورِ خانۀ ما را بیا و روشن کن غلام خانه که هارون مکی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرف اضافه در آن تنور نشست امام صادق درب تنور را هم بست پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا امام گفت فلانی! تنور را بگشا همین که باز شد آن از شراره ها گلگون غلام سالم و سالم پرید از آن بیرون! امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی! نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعه ها داری بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمۀ شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعۀ تنوری باش رها کن آنکه به غیر از امام میجوید ببین امام زمانت به تو چه می گوید تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنور حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنور حضرت صادق اگر گلستان شد تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد ـــــــــــــــــ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خفت به دامانِ حضرت زهرا ندانم از چه به کنج تنور اُفتاده به دست لشگری از ظلم و زور اُفتاده چرا تمامی موهاش سوخته اند؟ به چند کیسۀ زر سرش فروخته اند؟ برای دیدن این سر رسید مادرِ او دوباره شانه زند گیسویِ مطهر او به ناله گفت بُنَّی تو مادری داری .. حسین جان .. مگه این لبایِ کبودُ ندیدن اینا که همه ناله هامو شنیدن چرا نامنظم گلوتُ بریدن .. ـــــــــــــــــ برای دیدن جانان چقدر تشنه شدی بگو که زخمی تیر و کدام دشنه شدی شدم ز داغِ تو مادر اسیر و سرگشته به من بگو که چرا صورتِ تو برگشته تنور خانه گمانم هنوز روشن بود وگرنه موی تو باید بلندتر می بود غریبی از رُخت پیداست مادر سرت اینجا تنت آنجاست مادر به آنکس که سرت از تن جدا کرد نگفتی مادرم زهراست مادر چه کس مادر شکسته اَبرویت را؟! بنازم چشم ناز بی سویت را دوباره با همین دست شکسته زنم شانه عزیزم گیسویت را .. من امشب زندگی از سر بگیرم ز موهای تو خاکستر بگیرم نشد آن روز آیی در بر من ولی امشب تو را در بر بگیرم *یادتِ مادر .. نتونستم بغلت کنم ..* چشم بگشا ای حسین از ره دور آمده ام مو کنان از پی آن پیکرِ نور آمده ام آب دادن و یا تشنه بریدن سرت؟! وای بر من که من از آب طهور آمده ام
هدایت شده از روضه دفتری
🌾روضه _ حضرت زهرا س @roze_daftari 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 خود بی بی میفرماید :لحظه های آخر بابام بود، بابام علی رو صدا زد تو اتاق ،خلوت کردن ،صدای بابامو نمی شنیدم ولی می شنیدم علی هی میگه چشم یا رسول الله ...... یه مرتبه دیدم علی ریخت بهم یعنی اینجا هم صبر کنم یا رسول الله .... ؟!! *خانم ،یادم نمیرود، من گوشه ی خونه زانوی غم بغل گرفتم نشستم ، شما رفتی پشت در ..." ای خاک عالم به سر من .....* یادم نمی رود به خدا لحظه ای که تو با یا علی به آتش در پا گذاشتی ..... *معمولا اینجوره ، وقتی مادری فرزندی رو ، خصوصا نوزادی رو از دست میده تا یه مدتی با لباس های اون بچه ، با یادگاری هایی که آماده کرده برا ولادتش ، معاشقه داره " فاطمه اجازه نمی داد علی ببینه این صحنه ها رو ،می گفت : شوهرم غصه می خوره" چه بسا گاهی می فرمود که ...* محسنم رفت ،فدای سرت "غصه نخوری" محسنم رفت ، فدای سرت ای تاج سرم کاش می رفت به پایت سرمن ،غصه نخور... ماشاالله ، می بینم گوشه کنار پیرمرد ها دارن ضجه میزنن" درستش هم همینه ها امام صادق فرمود میان رفقای ما ، مرداشون مثه زن بچه مرده گریه می کنن ، برا زهرا داد بزن ،برا زهرا ضجه بزن ..... حالا علی نشسته کنار قبر فاطمه این حرف ها رو برا چی زدم ؟ برا این بیت : زهرا لباس محسن خود را نبرده ای 2 آن را به زیر بالش خود ... جا گذاشته ای @roze_daftari 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
# مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، روضه حضرت زهرا سلام الله علیها @majmaozakerine ❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️ الا،که صاحب عزای تمام غم های دوباره فاطمیه آمده نمی آیی *مولا ی من...* برای ،گریه به غم های مادرت آقا نه اینکه فکر کنم ،مطمئنم اینجایی *ای آقا ....آقا جان ....آقای من....* کجا سیاه به تن کرده ای،غریبانه کجا به سینه ی خود میزنی به تنهایی *دیدی اونهایی که تازه داغ می بینن مشت به سینه میزنن امشب هی بچه های علی به سینه زدن آخ مادر مادر .....وای مادرم وای مادرم .....* کجا،سیاه به تن کرده ای غریبانه کجا،به سینه ی خود میزنی به تنهایی *آقاجان* کجا شبیه علی سر به چاه غم بردی کجا شبیه علی روضه خوان زهرایی *خوش به حال اونایی که صدای مولا رو میشنون،سرشو تو چاه میکنه از امشب به بعد....* الا ای چاه یارم را گرفتن *با من میگی* الا ای چاه یارم را گرفتن همه دار و ندارم را گرفتن میان کوچه ها ........ *این شب ها به اعتقاد من سخت ترین شبای عمر علی بود،خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه،بمیرم برات،قهرمان خیبر باشی،دلدل سوار عرب باشی،لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار باشی،تو یه روز نود تا زخم بخوری خم به ابرو نیاری ،اما امشب کار علی به جایی رسید ، میخواست بدن رو بشوره دستاش میلرزید....." اسماء داره آب میریزه،یه دفعه دیدن علی سر به دیواره میزنه....،آقا چتون شد ، شما دستور دادید بچه ها گریه نکنن، دیدن هی زیر لب میگه الهی دستت بشکنه قنفذ ،ببین با بازوی فاطمه چه کردن، منتظر روضه ای، بگم؟حالا داد بزن ... آی مردم ،یه بدنو بخوان دفن کنن،تا پزشک اجازه نده،دفن نمی کنن دکتر باید مجوز صادر کنه،دکتر باید امضا کنه ، امضا برا چی؟ باید زیر برگه دفن بنویسه علت مرگ چی بوده"؛سکته بوده،تصادف بوده،سرطان بوده.... تا دکتر زیرش امضا نکنه،اجازه نمیدن بدن دفن بشه،از امام باقر پرسیدن مادر هجده ساله شما چرا به شهادت رسید؟حضرت گفت سبب شهادت مادرم اون ضربه های غلافه تو کوچه هاست ..... آی ..... وای..... حالا وقتشه ، بگم برات ،میخوام بگم بهتر ناله بزنی آگه مادرو تو کوچه ها با غلاف شمشیر زدند ،حسین شو تو گودال با خوده شمشیر زدن .....اونم نه یه شمشیر حسین....... آگه روزی فاطمیه میخوای بلند بگو حسین ........ @majmaozakerine
Mojtaba Ramezani - Donyaye Mani Hossein (128).mp3
2.95M
خادم اهل بیت 🌺: حسین وای حسین وای حسین وای دنیای منی حسین‌ از دنیا تو رو میخوام این خواهش قلبمه شب جمعه حرم بیام این خواهش قلبمه شب جمعه حرم بیام اگه تموم حسرت دلم زیارته ولی دلم خوشه که این جدایی قسمته تموم زندگیم شبا میون هئیته ممنونم از در این خونه نکردی تو ردم با همه ی سابقه ی خوب و بدم به یاد لب هات نه به آب لب نزدم حسین وای حسین وای حسین وای دانلود مداحی دنیای منی حسین از دنیا تو رو میخوام مجتبی رمضانی نوکر بدی بودم ولی دوست دارم تو رو رو سیاه شدم ولی نکنه بگی برو رو سیاه شدم ولی نکنه بگی برو بیا و مثل حر روی سیاهمو بخر این عبد عاصی و زیارت حرم ببر دار و ندارمه آقا همین چشمای تر حال من دیدنی میشه لحظه ی جون دادنم وقتی که خاک میریزن روی تنم اربابم بیای برای دیدنم حسین وای حسین وای حسین وای این خواهش قلبمه شب جمعه حرم بیام @majmaozakerine