تَــلَنـگـر
وقتیبمیرم،تلگراممافلاینمیشه
دیگه توصفحه امعکسینمیزارم،
که لایکبشه وکامنتبزارن
گوشیامخاموشمیشه وهیچپیامی؛
ازدوستوآشنانمیاد
دوستهاییکه ازطریقتلگرامواینستاپیداکردم؛
وتاآخرشباباهاشونچتمیکردم
منویادشونمیره....
پسچیمیمونه؟
قرآنیکه وقتیزندهبودمخوندم
پنجوعدهنمازیکه میخوندم
احترامیکه به پدرومادرمگذاشتم
همه سعی موکردمکه به نامحرمنگاهنکنم
حجابمرورعایتکردم
باگوشمبه هرچیزیگوشندادم
اینکه غیبت کسی رونکردم
دروغنگفتموتهمتنزدم
پاهامتومراسمگناهراهنرفت
صلواتوذکرهاییکه گفتم
کارهاۍخوبیکه کردم
همهکارهاییکه اینجاانجامدادم
درقبرآنلاینخواهدبود
کاری کنیمڪه شرمندهاهلبیتنباشیم
همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهاے
#شهیدهادۍشجاع🌱
رفیقشمیگفت:
درخوابمحسنرادیدم!ڪہمیگفت:
هرآیہقرآنیکہشما
برایشھدامۍخوانید⛓-!
دراینجاثوابیڪختمقـرآنرابہاومیدهند"
ونورۍهمبرایخـوانندهآیاتقرآن
فرستادهمیشـود.^^🖐🏻-!
#شهید_محسن_حججی
📚داستان کوتاه
مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او
میپرسد:
"دختر جان اسم این گلها چیست؟"
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:
"گل بو مادران" ❤️
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
https://eitaa.com/joinchat/2445017280Ca6254edf42
📚#پندانه
مراقب باشیم، لذتهای گذرا ما را از رستگاری محروم نکند
مردی نابینا درون قلعهای گرفتار شده بود و نومیدانه میکوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمسکردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند.
پس، گرداگرد قلعه را میگشت و با دقت به تمام دیوارها دست میکشید. همچنان که پیش میرفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظهای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش میکرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا میتوانست رهاییاش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم میکند👳https://eitaa.com/joinchat/2445017280Ca6254edf42
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی وقتا
معجزه...
همون آدمهای ...
خوش قلبی هستن که...
اتفاقی سر راهتون قرار میگیرن ...
خدایایهویی شکـرت
معجزه شکر گزاری 😍
https://eitaa.com/joinchat/2445017280Ca6254edf42
#تلنگر
✍ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ...
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ...
ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...!
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ،
ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ،
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ،
ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ...!
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ،
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ،
ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ...
گَشتمبِہهرڪُجاڪِہڪُنموصفاینڪَلام
تَفسیرِ؏ـشقنٰامسیِدعلےگَشتوالسَّلام...!:)ـ💚✨
#رهبرمسیدعلۍ🕊